شعر کارون؛ مجموعه اشعار زیبا و احساسی درباره رود پرخروش کارون
در این بخش مجموعه شعر کارون در مورد رود پرخروش و زیبای کارون در خوزستان و اهواز را ارائه کرده ایم. اشعار کوتاه و بلند زیادی در مورد رودخانه کارون سروده شده اند که در ادامه گلچین این اشعار را ارائه کرده ایم.
مجموعه شعر کارون

تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرسخونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارسهوشنگ ابتهاج
خوشا اقلیم خوزستان و خورشید خطرخندش
پسین و صبح نخلستان، شب کارون و اروندشجواهر شرمگین، چون کیمیا، از خاک زرخیزش
و شیرین کام دریا زآبهای آبرومندشزمستان رفته است از یاد تقویمش که هر سالی
بهاران ست و تابستان، خزان هم روزکی چندشپس از ایام نوروزی، به تابستان گراید سال
بهار از سینه آذر، بوَد تا ساق اسفندشبه نخلستان از آن بینی به سر هر نخل را چتری
که آتش بارد از خورشید قهّار ظفرمندششقایقزارها بینی شکفته در زمستانها
که در جای دگر هرگز نمیبینی همانندشاگر من پیش از این میدیدم اینجا را، نمیگفتم:
خوشا تهران و چشمانداز بشکوه دماوندشلب کارون و اروندش تفرجگاهها بینی
که از حسرت کند خون در دل تجریش و دربندشمسافر بیند ار شبهای کارون و بلمرانی
نخواهد بود دیگر هیچجا چندین خوشایندشخبرها میشنیدم حسن سبز هند را بسیار
ولی دیدم به خوزستان عیان بیمثل و مانندشمکرر کن «امید» این نغمه تا خاطرنشین گردد:
خوشا اقلیم خوزستان و خورشید خطرخندشمهدی اخوان ثالث
آنقدر از تو مینویسم
تا فارسی تمام شود
میخواهم اینبار
از آخر به اول دوستت داشته باشم
وگرنه راه رفتن روی دو پا را
که هر آدمی میداند
میخواهم اینبار
با جنازهام تو را بغل کنم
با خونِ رفتهام به رودها
تو را بنویسم
با دجله
با فرات
با کارون
آنقدر از تو مینویسم
تا دریا تمام شود
زخمی برسینهی من است
که با من حرف نمیزند
با دکترم حرف نمیزند
با دوستانم حرف نمیزند
زخمی
که منتظر مانده است شب شود
و از اعماقِ خونیاش تو را صدا کند
یادت هست؟
روبهروی دریا نشسته بودیم و
دریا رفته بود برایمان موج بیاورد
یادت هست؟
روبهروی هم نشسته بودیم و
پیش از آنکه دستهای هم را بگیریم
جملههامان بلند شدند
جملههامان به هم پیچیدند
و بچههاشان را به دنیا آوردند
یادت هست…؟
حالا که نیستم
پیراهنم را اتو بزن
دکمههایم را ببند
کفشهایم را برق بیانداز
بُگذار
نبودنم مرتب باشد“گروس عبدالملکیان”
مطلب مشابه: شعر ایران با مجموعه ای از اشعار درباره وطن و میهن از شاعران مختلف

عطر جوی مولیان و نکهتش
ما ز شعر رودکی بوئیدهایمما همه از آب رودک خوردهایم
ما ز درد رودکی روئیدهایم!ای میهن سبز مهر
ای شهرگ نبض شعرای دور به جان نزدیک
ای نور دل و دیدهدر هر ورق سنگت
شعریست اهوراییاز هر وجب خاکت
یک نابغه روییدهایران عزیز من
ای جان عزیز من!کارون تو انشا کرد
قانون سعادت راجمشید تو بینا کرد
کاخ فر ملت رامنصور تو بالا کرد
قدر سر بیمرگی.خیام تو افشا کرد
اسرار محبت را.ای جان عزیز من!
تیر نظر آرش،
در سینه نهان دارم«شهنامه»ی عالمساز،
از فضل کیان دارم.برقصد کمانبازان،
بر رغم کمانسازانچون ماه نو تهران،
ابروی کمان دارم.ایران عزیز من،
ای جان عزیز من!با عشق خدادادت،
پیمان وفا باقیست.از دخت «صفی» بهرت،
پیکی ز صفا باقیست.از میر بخارایی،
ناداریِ دارایی.از پیر سمرقندی،
پیغام سخا باقیست.ایران عزیز من،
ای جان عزیز منما را به دل تنگت،
ای یار به هم آور.صد بار تو را میرم،
یک بار به هم آور.بر گلشن گلخندت،
بر فرق دماوندت،گلخار نمیزیبد،
گلنار به همآور،ایران عزیز من،
ای جان عزیز من!پیوند نیاکانی،
پیوند دل و جانیپرورده شیرِ شعر،
پروده عرفانی،ای عشق فلک پیچم،
بهر تو اگر هیچمبهر من ناقابل،
جايزه یزدانمایران عزیز من،
ای جان عزیز من!“گلرخسار صفی آوا”
اشعار رود کارون
کارون؛ خونبهای خوزای من
بعد از جنگ
هر کجای جهان
اگر دیدی دریا هست
اما آب نیست،
همانجا
زادرود تشنهِ من است
نه خسته به حضرت خوزاسیدعلی صالحی
بلم، آرام چون قویی سبکبار
به نرمی بر سر کارون همی رفتبه نخلستان ساحل قرص خورشید
ز دامان افق بیرون همی رفتشفق بازیکنان در جنبش آب
شکوه دیگر و راز دگر داشتبه دشتی بر شقایق باد سر مست
تو پنداری که پاورچین گذر داشتجوان پاروزنان بر سینه موج
بلم میراند و جانش در بلم بودصدا سر داده غمگین، در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بوددو زلفونت بود تار ربابم
چه میخوای ازین حال خرابمتو که با ما سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی بخوابمدرون قایق از باد شبانگاه
دو زلفی نرم نرمک تاب میخوردزنی خم گشته از قایق بر امواج
سر انگشتش به چین آب میخوردصدا، چون بوی گل در جنبش باد
به آرامی به هر سو پخش میگشتجوان میخواند و سرشار از غمی گرم
پی دستی نوازشبخش میگشت:تو که نوشُم نئی نیشُم چرایی
تو که یارم نئی پیشُم چراییتو که مرهم نئی زخم دلم را
نمک پاش دل ریشم چرایی؟
خموشی بود و زن در پرتو شامرخی چون رنگ شب نیلوفری داشت
ز آزار جوان دلشاد و خرسندسری با او، دلی با دیگری داشت
ز دیگر سوی کارون زورقی خُردسبک، بر موج لغزان پیش میراند
چراغی، کور سو میزد به نیزارصدایی سوزناک از دور میخواند
نسیمی این پیام آورد و بگذشت:چه خوش بی مهربونی از دو سربی
جوان نالید زیر لب به افسوسکه یک سر مهربونی دردسر بی
فریدون توللی
مطلب مشابه: مجموعه شعر در مورد شیراز + چند شعر کوتاه و بلند در مورد شهر شیراز

کارون را ببینید
چگونه موجهای این رود
در حال شكستن در ما است
چگونه این رود دارد میخروشد اما در ما
كارون دارد گریه میكند اما در ماهرمز علیپور
باران گرفته در هوای رود کارون
بر غربت بی انتهای رود کارونشرجیترین بغض خدا اینجا شکسته ست
ردّ تو دارد ردّ پای رود کاروناینجا تمام لهجهها رنگ تو دارند
حتی صدای بی صدای رود کارونپُر کرده خرمای دهان تو عطش را
وقتی نشستی هر کجای رود کارونگفتم سفر! شاید خیال تو بمیرد
پیچیدهای در انحنای رود کاروندر هر مجاز و استعاره فاش هستی
ای عشق! ای فرمانروای رود کارون!دلتنگ دریای تو ام… آغوش بگشا
ای قصّه گوی ماجرای رود کارونفاطمه صمدی
ای کارون رنجیده
خروشان بودی
میخروشیدی
تو را چه شد که خموشیدی؟
دل گرفته ازکدامین مرکبی
یا از کدامین به ساحل نشسته ای
کاین چنین زانوی غم بغل گرفته ای
ای کارون من
که تو را مغموم کرد
زبانت دوخت وآبت مسموم کرد؟
ای کارون من
بخروش و فریاد برآور
که عادت تو سکون و سکوت نیست
تو بگو از عظمتت
چرا دیگر کسی مبهوتت نیست؟مهدی سودانی
خوشا فصل بهار و رود کارون
افق از پرتو خورشید، گلگونز عکس نخلها بر صفحه آب
نمایان صدهزاران نخل واروندمنده کشتی کلگای زیبا
به دریا چون موتور بر روی هامونقطار نخلها از هر دو ساحل
نمایان گشته با ترتیب موزونچو دو لشکر که بندد خط زنجیر
به قصد دشمن از بهر شبیخونملک الشعرا بهار
مطلب مشابه: اشعار وطن | گلچین زیباترین اشعار در مورد کشور ایران و میهن

به عقب برگرد خلیج فارس
به کارون
به قطره قطره زردکوهام
اشکهایم جا مانده استسمیرا عکاشه
حیات جمله خوزستانیان در دست کارون است
همان سان که حیات جسم ما وابسته خون استهزاران سال هم آغوش هم هستند خاک و آب
و کارون همچنان لیلی خوزستان مجنون استچه کم دارد دیار ما برای رشد و پویایی
که در پیدا و پنهانش هزاران گنج مدفون استاز این آبی پر برکت کشاورزی ما برپاست
و قطره قطره این رود چونان در مکنون استصدای رود تاریخی هزاران سال لالایی
و فریادی که آوای گلوی نای محزون استنگو کارون بگو شعری به نام مردم پر درد
اگر دلخسته و دلگیر ولی رخساره گلگون استعلیرضا نجفی
سکوتم را بهانه میکنم
سر به حاشیه کارون میگذارم
اشکی اضافه درون چشمهایم
با اشتیاق پا به کارون میگذارد
خود را تنها میان صداهای رقص نیزارها میبینم
حرکت آرام موجها توسط ماهیگیری شکسته میشود
اشکهایم سکوت میکنند
تماشاچی ماهیگیر میشوند
مدتی بعد
به حال بچه ماهیهای کارون
دوباره سرازیر میشوندحسین محمودی
مطلب مشابه: متن در مورد وطن و زادگاه و عکس نوشته هایی در مورد کشور عزیز ایران

کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانههای لخت زمین تاب میخوردخورشید رفته است و نفسهای داغ شب
بر سینههای پر تپش، آب میخورددور از نگاه خیره من، ساحل جنوب
افتاده مست عشق در آغوش نور ماهشب با هزار چشم درخشان و پر ز خون
سر میکشد به بستر عشاق بی گناهنیزار، خفته خامش و یک مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تیره آن ضجه میکشدمهتاب میدود که ببیند در این میان
مرغک میان پنجه وحشت چه میکشدبر آبهای ساحل شط، سایههای نخل
میلرزد از نسیم هوسباز نیمه شبآوای گنگ همهمه قورباغهها
پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شبدر جذبهای که حاصل زیبایی نیمه شب است
رویای دور دست تو نزدیک میشودبوی تو موج میزند آنجا، به روی آب
چشم تو میدرخشد و تاریک میشودبیچاره دل که با همه امید و اشتیاق
بشکست و شد به دست تو زندان عشق مندر شط خویش رفتی و رفتی از این دیار
ای شاخه شکسته ز طوفان عشق مناشعار فروغ فرخزاد
هنوز بر ساحل کارون
میان بازوان نخلها
و پرفسون گیاهان افسانهای
به آفتاب سوخته دستانی میاندیشم
که رشتهای از مهر، بر گردنم نهاده است
آه، که در زمردین شهر انتظارت
هیبتِ آفتاب
چشمهایم را ذوب کرده استمهشید شکیبا
سلام من به خوزستان، پیام من به سامانش
به بهمنشیر جوشان و به کارون خروشانشبه خرمشهر زیبا و به اهواز دل افروزش
به آبادان آباد و به هرمزجان ویرانشالا ای خاک خوزستان تو آنستی که دیدستی
سکندرها و قیصرها و لشکرهای جوشانشاگر از هول قیصر بند شادروان گسست از هم
بدیدی دست و پا در بند آخر زار و گریانشبمان آباد و فرخ روز و شیرین کام و روشن دل
که ایران مهد دانشهاست نپسندند ویرانشحسین مسروری
بگو اروند
بگو کارون
بگو از رزمنده و رزمندههایت
که چگونه تو را جاودان ساختند
و رشادت در زمان جاریت
از حماسهها و دلداریت
بگو اروند
بگو کارون
بگو در کدامین عمقی از آب
داری شهیدی را بیتاب
از رشادت به یاد ماندهاش
چون قویی آرام در خانهاش
بگو اروند
بگو کارون
صدای فریادت در زمان جاری
میشنود هرکس که دارد دلی
آب بوی عطر خون شهداست
بخوان با من اینجا کربلاست
بگو اروند
بگو کارون
لغزش اشکم از دیده
از رنج شهیدان زنده
که فریاد است در دل
جانبازان دلیر و پاینده
بگو اروند
بگو کارون
من فریاد میرنم از سرزمینت
بگو وبشنو که منم فرزندت
کسی که خاطرات کودکیاش
همه صفای آب بازی توست
بگو اروند
بگو کارون
یادت هست فریاد شهیدی را در خود
و فریاد الله اکبر بر لب فرشتگان بود
تو اکنون اشک ریزان وسکوت؟!
من فریادت را میخواهم ای رود
بگو اروند
بگو کارون
اشک شوقی در چشمانم
من به صفای دل مهمانمسعید مطوری