شعر حسادت + اشعار زیبا در مورد افراد حسود و حسادت کردن
در این بخش گلچین اشعار در مورد حسادت را قرار داده ایم. شعر حسادت در مورد حسودی کردن و حسادت افراد است و با سبک های متفاوت مانند دو بیتی، تک بیتی، شعر نو، شعر کوتاه و بلند در این بخش قرار گرفته است.
شعر درباره حسادت
از رفیقِ حسود می ترسم
با تمامِ وجود می ترسم
پای کوهی که حاسدان هستند
از مسیرِ صعود می ترسم
در مکانی که هست آسانسور
من زمانِ ورود می ترسم!
توی پرواز داخلی هربار
در زمان فرود می ترسم
کافه ی سنتی نرفتم چون
از ضررهای دود می ترسم!
کلّه ی ظهر می شوم بیدار
بس که از صبحِ زود می ترسم!
***
میبویم گیسوانت را
تا فرشتهها حسودی کنند
شانه میزنم موهایت را
تا حوریها سرک بکشنداز بهشت برای تماشا
شعر میگویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند
***
شعر در مورد حسود
بوی صبح میدهی
و گنجشکها
در خندههایت پرواز میکنند
حسودیام میشود
به خیابانها و درختهایی
که هر صبح
بدرقهات میکنند
حسودیام میشود
به شعرها و ترانههایی که میخوانی
خوشا به حال کلماتی
که در ذهن تو زیست میکنند
دلم میخواهد
یکبار دیگر
شعر را
خیابان را
تمام شهر را
با کودک مهربان دستهایت
از اول
قدم بزنم
***
ما در عتاب تو میشکوفیم
در شتابت
ما در کتاب تو میشکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است
دریا به جرعهای که تو از چاه خوردهای حسادت میکند
***
حسودیام میشود
به شعرها و ترانههایی که میخوانی
خوشا به حال کلماتی.
که در ذهن تو زیست میکنند
دلم میخواهد
یکبار دیگر
شعر را
خیابان را
تمام شهر را.
با کودک مهربان دستهایت
از اول.
قدم بزنم…
***
اشعار کوتاه در مورد حسادت
حسادت میکنم.
به گامهای بی خبر آنهایی که
در کوچه پس کوچههای زندگیشان
آرام و بی دغدغه قدم بر میدارند
آن زمان که من در عمق گودال زمان
دست بر گریبان صخرههای سخت حادثه میشوم
حسادت میکنم به آنهایی که
آیینهی بودنشان
گرد و غبار دور جدایی و تنهای نمیگیرد، هرگز
این چنان، چون آیینهی بودن من
که دست خوش هزاران رنگ و بوی رفته میشود
***
خبر او ز کسی جستم و گفتا دیدم
سوخت از رشک دلم کاش نمیپرسیدم✿✰✿✰✿
از رشک سوختم به رقیبان سخن مکن
گر میکنی برای خدا پیش من مکن+++
مردم ز رشک چند ببینم که جام میلب بر لبت گذارد و قالب تهی کند؟
***
شعر دو بیتی حسود
توانم آن که نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنجتر است+++
من یکی زان ناامیدانم که در دوران تو
میبرند امیدواران رشک برحرمان من+++
غیرتم بین که برآرنده حاجات هنوز
از لبم نام تو هنگام دعا نشنیده است
***
رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید+++
خود را بکشای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود+++
حسود نیستم، اما خودت ببین حتی
چراغ خانه مهتاب بی تو روشن نیست
***
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الاّ بر آنکه دارد با دلبری وصالی+++
به خوابش مهربان با غیر دیدم مردم از غیرت
چه خواهم کرد بینم مهربانش گر به بیداری+++
آمد ز پی پرسش و از رشک بمردم
کآیا که خبر داده ز بیماریام او را؟
***
اشعار زیبا در مورد افراد حسود
خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک
گر ماه مهرپرور من در قبا رود+++
رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بودهای+++
میان عاشقان رشک آیدم بر عزّت بلبل
که شاخ گل دهد جا بر سرخود آشیانش را
***
هرجا که شمع جمع شدی سوختم ز رشک
بهر خدا که روی به هر انجمن مکن+++
چو چیره شود بر دل مرد رشک
یکی دردمندی بود بیپزشک+++
دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی
***
شعر زیبا و مفهومی در مورد آدم حسود
نمیخواهم کسی جز من تو را در انجمن بیند
تو آن شمعی که بیرونت ز هر کاشانه میخواهم+++
من که بر دیده خود رشک برم، چون بینم
که ببیند رخ تو دیده کوتهنظری؟+++
نخواهم بگذرد سوی چمن باد از سر کویش
مبادا بوی او گیرد گل و غیری کند بویش
***
گر ماه لالهگونش تابد به نرگس و گل
گلزار پای تا سر از رشک خار گیرد+++
دانی کدام خاک بر او رشک میبرم
آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست
***
نقش پایی به سر کوی تو دیدم، مُردم
که چرا غیر من آنجا دگری میآید+++
گر غیر تو ماه باشد ای جان
بر غیر تو نیست رشک ما را+++
هر آنکس که دل تیره دارد ز رشک
مر آن درد را دور باشد پزشک
***
شعر نو در مورد حسود
دوست ندارم کسی به جز من صدایت کند
من آدم حسود بد بی ادبم
چه فرقی میکند؟
تو که دوستم نداری
***
آغوشت را تنگتر کن
حسادت میکنم
حتی به هوایی که میان من و توست
آغوشت را تنگتر کن
بی مرز میخواهم
***
حسودیام میشود
به لباسهایت
که هر روز تو را در آغوش میگیرند
حسودیام میشود
به بالِشَت
که هر شب سرت را
روی سینهاش میگذاری
حسودیام میشود
به همه چیز
به همه کس
به کسانی
که سالهاست
در کنار تو زندگی میکنند
میبینی؟
دوریات آنقدر دیوانهام کرده
که هیچ تیمارستانی قبولم نکند
***
این همه حسود بودم و نمیدانستم؟
به نسیمی که از کنارت موذیانه میگذرد
به چشمهای آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
به همه شان حسادت میکنم
من آنقدر عاشقم که به طبیعت بدبینم
طبیعت پر از نفسهای آدمهاست
که مرا وادار میکند حسادت کنم
به تو و رویای نداشتهام …
***
ای شاد ز لطفت دل شاد دگران
با من ستمات پی مراد دگران
پیش دگران از تو شکایت نکنم
تا آنکه نیارمت به یاد دگران
***
حسودم
به انگشتهایت
وقتی موهایت را مرتب میکنند
حسودم
به چشمهایت
وقتی تو را در آینه میبینند
و حسودم
به زنی که رد شدن از لنزهای رنگیاش
رنگ پیراهنت را عوض میکند
چه کار کنم؟
من زنِ روشنفکری نیستم
انسانی غارنشینم
که قلبم هنوز در سرم میتپد
که بادی که پنجرههای خانهام را به هم میکوبد
روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟
و بارانی که باریده و نباریده تو را یادم میآورد.
روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟
حسودم
و هی میترسم از تو
از خودم
از او
***
کنارم که باشی ..
خورشید هم به بودنت ..
حسادت خواهدکرد
دیگر ..
ماه را ..
نمیدانم..!
***
شعر حسادت از مولانا
آنکس که نظر کند به چشم مستش
از رشک دعای بد کنم پیوستش
وآنکس که به انگشت نماید رخ او
گر دسترسم بود ببرم دستش.+.+.
کار همه محبان همچون زرست امشب
جان همه حسودان کور و کرست امشب.+.+.
گویم سخن و زبان نجنبانم
چون گوش حسود در کمین باشد.+.+.
آن ماه دو هفته در کنار آید
وز غصه حسود ممتحن گردد.+.+.
وصف آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود
کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود.+.+.
در معده چون بسوزد آن نان و نان خورش
آن گاه عقل و جان شود و حسرت حسود.+.+.
رغم حسودان دین کوری دیو لعین
کحل دل و دیده در چشم مرمد رسید.+.+.
هر نفس الهام حق حارس دلهای ماست
از دل ما کی برد میمنه دیو حسود.+.+.
ز گرد چون و چرا پردهای فرود آورد
میان اختر دولت میان چشم حسود.+.+.
بس کن و اندر تتق عشق رو
دلبر خوبست و هزاران حسود.+.+.
برکش شمشیر تیز خون حسودان بریز
تا سر بیتن کند گرد تن خود طواف.+.+.
حسودان را ز غم آزاد کردم
دل گله خران را شاد کردم.+.+.
از فضل تو است اگر ضحوکم
از رشک تو است اگر حسودم.+.+.
در عشق قدیم سال خوردیم
وز گفت حسود برنگردیم.+.+.
اگرم حسود پرسد دل من ز شکر ترسد
به شکایت اندرآیم غم اضطراب گویم.+.+.
گر چه دهان پر است ز گفتار لب ببند
خاموش کن که پیش حسودان منکریم.+.+.
فتاده ولوله در شهر از ضمیر حسود
که بازگشت فلان کس ز دوست دشمن کام.+.+.
بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را
وه که چه شاد میشود از تلف وجود من.+.+.
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من.+.+.
عود دمد ز دود من کور شود حسود من
زفت شود وجود من تنگ شود قبای من.+.+.
نبینی سبزه را با گل حسودی
نباشد مست آن می را خماران.+.+.
تا چشاند مر تو را زهری ز هر افسردهای
تا کشاند نزد تو از هر حسودی ارمغان.+.+.
عشق نقشی را حسودان دشمنیها می کنند
خاصه عشق پادشاه نقش ساز کامران.+.+.
هیچ حسود از پی کس نیک نگوید صنما
آنج سزد از کرم دوست به پیش آر و مرو.+.+.
هر دوست که از عشق به دنیات کشاند
خود دشمن تو او است یقین دان و حسود او.+.+.
بس شادی در شادی کان را تو به جان دادی
وز بهر حسودان را در صورت غم کرده.+.+.
محسود فلک بوده و مسجود ملایک
وز همت ناپاک ز ما دیو رمیده.+.+.
هلا بشکن دل و دام حسودان
وگر نی پشت بخت خود شکستی.+.+.
مده دامن به دستان حسودان
که ایشان میکشندت سوی پستی.+.+.
این همه پوشیده گفتی آخر این را برگشا
از حسودان غم مخور تو شرح ده مردانهای.+.+.
خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری
جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری.+.+.
نظر حسود مسکین طرقید از تفکر
نرسید در تو هر چند که تو لطف عام داری.+.+.
چه حسود بلک عاشق دو هزار هر نواحی
نه خیالشان نمایی نه به کس پیام داری.+.+.
میکنی ما را حسود همدگر
جنگ ما را خوش تماشا میکنی.+.+.
به نحس اکبر فرمود رو حسودی کن
دگر بگو چه کنی چون هنر همان داری.+.+.
اتاک الصوم فی حلل السعود
فدم واسلم علی رغم الحسود
****
شعر حافظ در مورد حسادت
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد.+.+.
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد.+.+.
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد.+.+.
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد.+.+.
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر.+.+.
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش.+.+.
بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود
چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم.+.+.
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم.+.+.
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یار مهربان داری
***
حسادت در اشعار سعدی
بخت این کند که رای تو با ما یکی شود
تا بشنود حسود و بر او ناوکی شود.+.+.
منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود
خویشتن گو به در حجره بیاویز چو خیش.+.+.
آرزو می کندم در همه عالم صیدی
که نباشند رفیقان حسود انبازم.+.+.
چشم که بر تو می کنم چشم حسود می کنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم.+.+.
خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری.+.+.
دوست تا خواهی به جای ما نکوست
در حسودان اوفتاد آوارگی
***
من حسادت میکنم
به نگاه تنگ آینه در قفس
به صدای تند ساعت در سحر
به هوای تلخ بارون در غروب
من حسادت میکنم
به بودنت در کنار این سرود
من حسادت میکنم
به نگاه بی فروغ اون رغیب بی نفس
حسادتم در این غروب
در این نوای بی طلوع
برای دیدن نگاه اتش است
برای شنیدن نوای عاشقیست
برای بودن در کنار تو یک نفس تا اخر است
توای ستارهی شبای مشرقی
توای عزیزترین عزیز من
چرا در این خموشی مانده ای؟
چرا نشستهای تو بی خبر؟
چرا برای دیدن نگاه بی قرار من
به خواب من نیامدی؟
مگر ندانستی که من چگونه بی قرارتم؟
مگر ندانستی که من در این سراب عشق تو
ویرانه گشتم هر نفس؟
مگر ندانستی که من در حسادت ماندهام؟
بدان حسادت میکنم
بدان حسادت میکنم
به نگاه تنگ بارون در قفس
به نسیم بی صدای عاشقی در وقت شام
***
حسادت میکنم به استکانِ پر از چایی که لبهاتو میبوسه
حسادت میکنم به گلِ سرخی که رو میزِ اتاقِ تو میپوسه
حسادت میکنم به پیرهنی که تنت رُ توی آغوشش گرفته.
به اون تقویمِ رو میزی که دستات ورق میزننش هفته به هفته
حسادت میکنم به قابِ عکسی که عکسِ تو میونِ اون میخنده
حسادت میکنم به ساعتی که همیشه به مچِ دستِ تو بنده
حسودی میکنم به اون نسیمی که میپیچه به دورت مثلِ پیچک.
به مهتابی که میتابه به چهرهت شبا که خوابی مثلِ یه عروسک
اگه مردی رُ میشناسی که از من تو رُ بیشتر بخواد، مثلِ یه مجنون.
نشونم بده تا سجدهش کنم من، درست یک لحظه قبل از کشتنِ اون!
حسادت میکنم به شونهی تو که هر روز گم میشه تو عطرِ گیست
حسادت میکنم به حولهیی که کشیده میشه رو صورتِ خیستیغما گلرویی
***
من حسادت میکنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش میکنی
یا نسیمی که رها میچرخد اطراف تنت
من حسادت میکنم حتی به دست گرم آن
شال خوشرنگی که میپیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت میدود
من به رد مانده از این جور سامان دادنت
اینکه چیزی نیست، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکسای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت میکنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من،ای کاش حتی آینه
پلکهایش روی هم میرفت وقت دیدنتالهام نظری
***
چون موی شدم ز رشک پیراهن تو
وز رشک گریبان تو و دامن تو
کاین بوسه همی دهد قدمهای تو را
وآن را شب و روز دست در گردن توسنایی
***
در بزم توای شوخ منم زار و اسیر
وز کشتن من هیچ نداری تقصیر
با غیر سخن گویی کز رشک بسوز
سویم نکنی نگه که از غصه بمیرابوسعید ابوالخیر
***
رشک میبردند شهری بر من و احوال من
کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من
طایری بودم من و غوغای بال افشانیی
چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال منوحشی بافقی