اشعار کهن عاشقانه + مجموعه شعر کلاسیک و قدیمی از شاعران معروف قدیمی
زیباترین اشعار کهن فارسی عاشقانه
مجموعه ای گلچین شده از اشعار کهن عاشقانه فارسی (شعر کلاسیک قدیمی از شاعران معروف و قدیمی) را در این مطلب روزانه آماده کرده ایم و امیدواریم که از خواندن این اشعار زیبا لذت ببرید و به عشق خود تقدیم کنید.
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کندجان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
***
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانیجلوه بخت تو دل میبرد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانیحافظ
***
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
***
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
***
شعر بلند عاشقانه فارسی
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی توشب از فراق تو مینالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تودمی تو شربت وصلم ندادهای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تواگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی توپیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
***
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مراسوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مراشربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مراهر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرابی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مراسعدی
***
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
چشم بد از روی تو دور ای صنمروی مپوشان که بهشتی بود
هر که ببیند چو تو حور ای صنمحور خطا گفتم اگر خواندمت
ترک ادب رفت و قصور ای صنمتا به کرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنمروی تو بر پشت زمین خلق را
موجب فتنهست و فتور ای صنماین همه دلبندی و خوبی تو را
موضع نازست و غرور ای صنمسروبنی خاسته چون قامتت
تا ننشینیم صبور ای صنماین همه طوفان به سرم میرود
از جگری همچو تنور ای صنمسعدی از این چشمه حیوان که خورد
سیر نگردد به مرور ای صنمسعدی
***
اشعار کهن فارسی عاشقانه زیبا
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده استخاقانی
***
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآورد
تا پای مبارکش ببوسم
قاصد که پیام دلبر آورد
ما نامه بدو سپرده بودیم
او نافه مشک اذفر آورد
هرگز نشنیدهام که بادی
بوی گلی از تو خوشتر آورد
***
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
سعدی
***
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
سعدی
***
زیباترین اشعار عاشقانه کلاسیک فارسی
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به هزار غم پراگنده شود
رودکی
***
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
مولانا
***
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرایاد باد آنکه ز نظاره رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرایاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی
افق دیده پر از شعلهٔ خور بود مرایاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
خواجوی کرمانی
***
شعر عاشقانه کلاسیک ایرانی
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
عطار نیشابوری
***
ماهرویا در جهان آوازه تست
کارهای عاشقان ناساخته از ساز تستهر کجا نظمی ست شیرین قصه های عشق تست
هر کجا نثری ست زیبا نام های ناز تست
سنایی
***
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلی وش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
***
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توستگوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توستروزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توستگرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توستگو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توستاین همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توستنقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توستسایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست“هوشنگ ابتهاج”
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
مولانا
***
نیستم با درد عشقت لحظهای
خالی از غم ها و از تیمارهابر امید روی چون گلبرگ تو
می نهم جان را و دل را خارهاسنایی غزنوی
***
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
هاتف اصفهانی
***
ای دیر بدست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگ دلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگ دلان زود برفتی
انوری
***
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
سعدی شیرازی
***
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
بابا طاهر
***
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شب گیر کنم
حافظ
***
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارشجای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارشبلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارشای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارشآن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارشصحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارشصوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارشدل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش“حافظ”