اشعار غلامرضا طریقی + مجموعه غزلیات و رباعیات عاشقانه
مجموعه اشعار غلامرضا طریقی
در این بخش مجموعه اشعار، رباعیات و غزلیات عاشقانه غلامرضا طریقی را آماده کرده ایم. غلامرضا طریفقی شاعر غزلسرای معاصر است که از سن 18 سالگی و با تشویق حسین منزوی سردون شعر را آغاز کرده است.
گلچین اشعار و رباعیات غلامرضا طریقی
چه آمد بر سرم از چشم مستت
سیه شد دفترم از چشم مستتهمین فردا برای قاضی شهر
شکایت میبرم از چشم مستت
**
دلم میخواد که همراهت بشم من
وزیر چشمای شاهت بشم منتو با این قامتت کردی قیامت
فدای قد کوتاهت بشم من
**
چرا تو باغچه میخوای گل بکاری
خودت نقاشی فصل بهاریتو که در سایه سار بید مجنون
دو تا چشمه به نام چشم داری
**
لبات مثل گُله لپات اناره
چشات تو خوشگلی همتا ندارهولی اون خال ریز روی گونهات
روی زیبائیات تشدید میذاره
**
بپا مرغ دلت رو تور نشینه
دل پروانهات از من دور نشینهلبت مانند گل شیرین و سرخه
مراقب باش که روش زنبور نشینه
**
دو چشم تو به چشمم میکنه ناز
لبات کوک میکنه حرفای ناسازالهی لال بشه اون کس که گفته
کبوتر با کبوتر باز با باز
**
غزلیات عاشقانه و احساسی
جا میخورد از تردی ساق تو پرنده
ايمان منی سست و ظريف و شکنندههم، چون کف امواج «خزر» چشم گريزی
هم، مثل شکوه «سبلان» خيره کنندهمی خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو، مربای کشندهچون رشته ابريشم قاليچه شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزندهغير از تو که يک شاخه گل بين دو سيبی
چشم چه کسی ديده گل ميوه دهنده؟لب های تو اندوخته آب حيات است
اسراف نکن اين همه در مصرف خندهای قصه موعود هزار و يکمين شب
مشتاق تو هستند هزاران شنوندهافسوس که چون اشک توان گذرم نيست
از گونه سرخ تو پل گريه و خنده
**
ای در و ديوار همه مست تو
کوچه به تنگ آمده از دست تودر دل ديوار به رقص آمده
پنجره خانه دربست توآنکه تو را از گل گلخانه ساخت
ساخت مرا نيز به پيوست توداده خداوند ز روز ازل
نامه اعمال مرا دست توحيف که از رمز اشارات من
دير خبردار شده شست توحيف که در هستی تو نيستم
ای همه هستیام از هست تو
**
ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست
ذکر کمالات تو تذکره الاولیا ستمثنوی معنویست قصه ما که در آن
آخر هر ماجرا اول یک ماجراستدر صف قند و شکر زندگیام تلخ شد
قند من افتاده است پس صف بوسه کجاستبوسه گرمی بده تا لبم اذعان کند
بین دو قطب رخت خط لبت استواستباز هم افتاده در پیچ و خم قامتت
شکر خدا که دلم گمشده در راه راستای نه چنین نه چنان در دل من همچنان
عشق زمینی بمان عشق هوایی هواست
**
يا میگذری از من يا راه نمیآيی
چون قد بلند خود، کوتاه نمیآيیبا روز قرار تو رد میشوم از هفته
با اينکه تو مدت هاست هر ماه، نمیآيیچون ابر که بی باران… يا قبله بیايمان
هرگاه که میآيی، دلخواه، نمیآيیمهتاب منی اما چندی است که پيوسته
بر روی زمين هستی از ماه نمیآيیصد باد میآميزند، در جسم تو میريزند
تا اينکه تو چون توفان، ناگاه، میآيی نمیآيی
**
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
که به عشق تو بشر قاری قرآن شده استمثل من باغچه خانه هم از دوری تو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده استبس که هر تکه آن با هوسی رفت، دلم
نسخه دیگری از نقشه ایران شده استبی شک آن شیخ که از چشم تو مَنعم میکرد
خبر از آمدنت داشت که پنهان شده استعشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او
نرده پنجرهها میله زندان شده استعشق زاییده بلخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارگر آواره تهران شده استعشق دانشکده تجربه انسانهاست
گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده استهر نو آموخته در عالم خود مجنون است
روزگاری ست که دیوانه فراوان شده استای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است
**
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه پر حادثه حاضر باشمحکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشمتو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشمقسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟
یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اسم خوش شاعر باشمشاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ایمان به تو کافر باشمدردم این است که باید پس از این قسمتها
سالها منتظر قسمت آخر باشم
**
گفتن اینکه «دوستت دارم» اولین راه و آخرین راه است
ای فدای بلندی قدت، عصر عصر پیام کوتاه استعصر تنهایی بشر بین صدها رفیق، عصری که
با وجود هزارها «همراه» دوره انقراض همراه استما در این عصر، بره ای هستیم که اسیر طلسم چوپانیم
بره ای که به محض آزادی، اولین مقصدش چراگاه استبره ای که هوا نمیخواهد، هیچ چیز از خدا نمیخواهد
بره ای که نهایت هدفش، گله از وضع نوبت کاه است«دوستت دارم» این همان رازی ست که جهان را نجات خواهد داد
«دوستت دارم» این همان اسبی است که سوارش همیشه در راه استای چراغ همیشه روشن عشق، باش تا صبح دولتم بدمد
تو در این عصر خوشتری زیرا، ماه پیش ستارهها ماه است
**
پشتم از بار غمت خم گشت، بارم را بگیر
از فشار زندگی مُردم، فشارم را بگیراین چنین آسوده در کنج دلم ساکن نمان
مثل من در من بچرخ و اختیارم را بگیرنام خود را -صاف- بر پیشانی من حک کن و
کارتهای -تا ابد بی اعتبارم- را بگیرمثل قالی، سالهای سال پامالم بکن
گاهی اما با سرانگشتت، غبارم را بگیرآرزوی خندهات را داشتم، ممکن نشد
پس بگیر… این آرزوی خنده دارم را… بگیر
**
چشم زیتون سبز در کاسه، سینهها سیب سرخ در سینی
لب میان سفیدی صورت، چون تمشکی نهاده بر چینیسرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی ابتدا از کدام میچینی؟با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصّل شیطان، اخمهایت معلم دینیهر لبت یک کبوتر سرخ است، روی سیمی سفید، با این وصف
خنده یعنی صعود بالایی، همزمان با سقوط پایینیمیشوی یک پری دریایی از دل آب اگر که برخیزی
میشوی یک صدف پر از گوهر روی شنها اگر که بنشینیهرچه هستی بمان که من بی تو، هستی بی هویتی هستم
مثل ماهی بدون زیبایی، مثل سنگی بدون سنگینی