حکایت های بامزه شیخ و مریدان (داستان های طنز اندر احوالات شیخ)

حکایت های بامزه شیخ و مریدانش

حکایت های بامزه و داستان های خنده دار و طنز شیخ و مریدان را در این بخش روزانه گردآوری کرده ایم. امیدواریم حکایت های طنز شیخ و مریدانش مورد توجه شما قرار بگیرد.

شیخ و تعبیر خواب مرید

یک مرید وحشت زده به سراغ شیخ رفت و گفت شیخا به فریادم برس که کابوس عجیبی دیدم.

شیخ فرمود:چه خوابی دیده ای؟

مرید در جواب گفت:۳ غول در خواب به من حمله کردند؛ هرکدام از آن ها نسبت به دیگری چاقتر بود. پس از رهایی یافتن از چنگ هر غول، در دام دو غول دیگر می افتادم.

شیخ فرمود:این سه غول به عنوان قبض آب و برق و گازت هستند که در خواب رهایت نمیکنند.

و مریدان بیهوش گشتندی.

***

شیخ و داناترین مردم

روزی مریدان از یک شیخ، سؤال کردند:یا شیخ، چه کسی نزد شما داناتر است؟

شیخ فورا پاسخ داد:کسی که از همه داناتر است.

مریدان خشتک ها مرطوب کرده گریه ها بکردند و نشتی ها پیدا کردند.

***

شیخ و ریزش کوه بر ریل قطار

آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی.

و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام.
و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت:” یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟” شیخ گفت:” نه! حیف نان! آن یک ‏داستان دیگر است.”
راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند.
شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:” قاعدتن نباید این طور می شد!” سپس رو به پخمه کردی و گفت:”تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟”
پخمه گفت:”آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد.giggle
***
حکایت های آموزنده شیخ و مریدان (داستان های طنز اندر احوالات شیخ)

شیخ و مرید فرصت سوز

یکی از مریدان مشغول صرف غذا بودندی که شیخ از او پرسید: آیا غذا میخوری؟
مرید گفت بلی.
شیخ پرسید آیا گرسنه ای؟
مریدگفت بلی.
شیخ پرسید آیا پس از صرف غذا سیر خواهی شد؟
مرید گفت بلی.
شیخ شمشیر برکشید و مرید را به دو نیم کردندی. سپس فرمود به خدا قسم از ما نیست کسی که فرصت پ نه پ را از دست دهدندی…
مریدان جملگی کپ کردندی و هفت شبانه روز به همان منوال گذراندند.

***

پند دادن شیخ

روزی جمله مریدان به شیخ گفتند ما را پندی ده که آن به.

شیخ قدری سبیل مکاشفت به دندان ملازمت خایید و بعد از قدری درنگ از مریدان خواست چهار تکه چوب بیاورند. مریدان که از چند و چون نصیحت آشنا بودند از برای ضایع کردن شیخ چهار عدد میلگرد ۵۰ آوردند و به او دادند. شیخ چون قافیه را تنگ بدید به مریدان گفت: این میلگردها را می بینید؟

مریدان جملگی گفتند: آری یا شیخ.

شیخ در حرکتی سریع میلگردها را به پشت سرش برد سپس دستان خالیش را نشان مریدان داد و گفت: حالا نمی بینید.

مریدان که این کرامت از شیخ بدیدند جملگی تنبان به دندان گزیدند و راه بیابان های اطراف گرگان در پیش گرفتند. شیخ نیز خود را به اولین خیاطی رسانید.

***

شیخ و گیلاس

شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.
شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
آسمان و زمین بر ما شده بخیل
و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند.

***

حکایت های آموزنده شیخ و مریدان (داستان های طنز اندر احوالات شیخ)

شیخ و مرید پریشان

روزی یکی از مریدان پریشان حال ، به نزد شیخ آمد و عرض کرد : یا شیخ خوابی دیدم بس ناگوار!

فرمود: بنال ببینم تعبیرش چه بُود ؟

گفت : خواب مردمانی دیدم که از تنشان گوشت همی کندند و گوشت را به دهانشان همی گذاردند.

رنگ از رخسار شیخ پرید ، فرمود : به گمانم زمان پرداخت یارانه ها رسیده !

پس مریدان رم کردند و چهارنعل به صحرا همی گریختند.

***

شیخ و گوسفند

روزی شیخی در حال عبور از بازار، گوسفند ذبح شده ای را دید که آن را در مغازه ی قصابی آویزان کرده بودند و هیچ یک از مردمان نمیتوانستند آن را بخرند. شیخ فرمود:این گوسفند، بعداز مرگش عمر درازتری دارد تا پیش از مرگش.

و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند.

***

سکوت شیخ

شیخ را پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟
فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست.
و مریدان از هوش برفتندی.

***

شیخ و مرید تنبل

آورده اند که روزی شیخ، مریض شده و در حال مرگ بود. او از یارانش درخواست کرد تا فلان کتاب را برایش بیاورند. مریدان به او گفتند:شیخا، کتاب در زمان مرگت به چه کارت آید؟

شیخ پاسخ داد:فلان مطلب آن کتاب را نمی دانم، اگر بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟

یکی از یاران در جواب این سؤال شیخ گفت:مگر خدا علم بی پایان به شما عطا نکرده است؟

همه در این لحظه ، منتظر پاسخ شیخ بودند که

شیخ گفت:” مرتیکه تنبل” حرف اضافی نزن اگر نمی خواهی از جایت بلند شوی!!!

مریدان نعره ها بزدندی و خشتک ها پاره کردندی و سر به بیابان نهادند…

***

شیخ و ظهر تابستان

در ظهر تابستانی شیخ فرمود : هوا بس ناجوانمردانه گرم است.

و مریدان گریستند.

شیخ گفت : زقنبوت ! هرچه که من می گویم که نباید بگریستید !

و مریدان غش غش خندیدند !

***

حکایت های آموزنده شیخ و مریدان (داستان های طنز اندر احوالات شیخ)

شیخ و سفر به ترکیه

آورده اند شیخ به همراه مریدان عازم سفر ترکیه شدند و به هتلی دخول یافتند

.به محض جلوس دراتاق همی برقها برفتندی وشیخ ومریدان گوزپیچ شدندی که چه کنند؟

مریدی تلفن همی برداشت داخلی بگرفت وهر چه زور زد نتوانست همی منظور خود تفهیم کند!

مریدان یک به یک تلفن رادست به دست کرده تابلکه منظورخود رسانند نشد که نشدبه ناگاه شیخ رو به مریدان کردو فرمودها animal ها تلفن رابه من دهیدتا از برایتان یاد دهم که چگونه منظور رسانید!شیخ به محض برداشتن تلفن فرمود edison dead وبرقها همی امد.اورده اند که ازاین جمله

خشتک رجب طیب اردوغان دروسط جلسه هیئت دولت جرخوردندی وچرخ مملکت خوابیدندی

***

شیخ و سوال مریدان

روزی مریدان نزد شیخ رفتند و از او پرسیدند:
یا شیخ! فیلترینگ بدتر است یا کم بودن پهنای باند؟
شیخ نگاه معنی‌ داری به آنها کرد و فرمود:
هیچکدام! چیزی در اینترنت هست که از هر دوی اینها بدتر و اعصاب خردکن تر است!
مریدان با حیرت به شیخ نگریستند و فرمودند:
یا شیخ! از فیلترینگ بدتر چیست؟
شیخ فرمود:
.
.
“مشاهده این لینک تنها برای اعضا سایت امکان پذیر است. برای ثبت‌ نام اینجا کلیک کنید”!
بعد از این سخن، مریدان نعره‌ها زدند و خشتک ها دریدند
و لپ‌ تاپ‌ های خود را به زمین کوبیدندی
فغان کشان به رشته کوهای آلپ پناه بردندی!!‬

***

شیخ و اسب سفید رستم

ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺪﻩ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﻫﻤﯽ ﻧﺰﺩ ﺷﯿﺦ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﯾﺎ ﺷﯿﺦ ﺍﺳﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﺭﺳﺘﻢ ﭼﻪ ﺭﻧﮕﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ … ﺷﯿﺦ ﻟﺨﺘﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﺭﯾﺸﯽ ﺧﺎﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺧﺸﺘﮏ ﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﺸﮑﯽ ﺑﻮﺩﻩﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻭﺭﻭ ﻫﻤﯽ ﺑﻮﺩﻩ … !!! ﺧﺒﺮ ﺩﻗﯿﻘﯽ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ … ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﺑﻘﺎﯾﺎﯼ ﺧﺸﺘﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻓﺮﺳﻨﮕﯽ ﺳﺮﺍﯼ ﺷﯿﺦ ﯾﺎﻓﺖ ﺷﺪ‬.

***

شیخ و بلیط هواپیما

شیخ را اطلاع همی دادند که قیمت بلیط هواپیما فزونی گرفته.

فرمود: آن پول ، دیه ی شماست که پیشاپیش ز شما همی گیرند.

پس مریدان گریستندی.

***

شیخ و اینترنت

از شیخی پرسیدند:اینترنت ایران، شبیه چیست؟ شعری برایش بِسُرا.

او در جواب فرمود:به زنبور بی عسل.

گفتند:یا شیخ، این که بدون قافیه بود.

شیخ فرمود:قافیه نداشت اما واقعیت که داشت.

و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.

***

شیخ و شارژ ایرانسل

روزی شیخ مشغول مکالمه با سیم کارت ایرانسل خود بودی. اما مکالمه چنان طولانی گشت که مریدان پرسیدند: یا شیخ چگونه است که شارژ سیم کارت شما تمام نمیشود پس از چندین ساعت گوهرفشانی؟
شیخ لبخندی شیطان گونه زده و فرمود:
از ان روی که من در اینستاگرام یک (فیک اکانت) با نام (عسل جون) اختیار نموده و به وسیله ی ان ملت را شارژ ایرانسل تیغ همی زدمی!!
و مریدان از فرط تعجب توان نعره و گریز به بیابان هم نداشتندی!!

***

شیخ و حال خراب مرید

مریدی «تگری زنان» نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید.
شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده ؟
عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده.
شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار BBC ، اخبار بیست و سی بدیده ای.
و مریدان نعره ها و فغان ها زدند.

مطالب مشابه را ببینید!

داستان های طنز و خنده دار کوتاه (20 داستان و حکایت بامزه) حکایت های خیام و داستان های آموزنده قدیمی داستان قرآنی و حکایت های مذهبی خواندنی و جالب حکایت های کلیله و دمنه با چندین داستان زیبا و آموزنده چند حکایت بهارستان جامی با داستان های کوتاه و آموزنده حکایت های لقمان حکیم با داستان های آموزنده و جالب داستان های شاهنامه و حکایت هایی خواندنی و کوتاه از فردوسی لطیفه های شیرین عبید زاکانی و حکایت های کوتاه جالب حکایت گذر عمر و داستان های آموزنده در مورد مرگ و زندگی حکایت های پند آموز بهلول و داستان های جالب آموزنده