برشی از کتاب های فلسفی (80 جمله ارزشمند از 6 کتاب فلسفی خواندنی)

کتابهای فلسفی یعنی تفکر عمیق در لایههای ذهن. کتابهای فلسفی یعنی سفری به دنیای جذاب و هزارتوی فلسفه. ما امروز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم برشی از کتاب های فلسفی را برای شما دوستان قرار دهیم. پس اگر شما نیز به دنیای فلسفه علاقه دارید، در ادامه با ما باشید.
برای مرور خلاصه کاب های مختلف می توانید به بخش کتاب روزانه نیز سری بزنید.
فهرست موضوعات این مطلب
برشهایی از کتاب فلسفی چنین گفت زرتشت نیچه

من خواهان شکوه بسیار و ثروت فراوان نیستم، هر دوی اینها اضطراب آورند. امّا اگر شخصی از شهرتی و مالی برخوردار نباشد به خواب خوش نمیرود.
«برای جویای حقیقت نیت راستین کافی نیست، بلکه همواره باید اخلاص و نیت خود را بپاید و به آن از دیده شک بنگرد. زیرا دلداده حقیقت، حقیقت را به خاطر هماهنگیِ آن با امیالِ خویش نمیخواهد، بلکه حقیقت را تنها به خاطر حقیقت بودن دوست میدارد، حتّی اگر مخالف باور و عقیدهاش باشد.
کسی که میخواهد روزی پرواز بیاموزد باید نخست ایستادن و دویدن و جهش و بالا رفتن و پایکوبی را به تمرین بگذارد. پرواز را با پرواز نتوان آموخت.
انسانی با اندک مایهای از خِرَد هرگز نمیتواند ماهیت انسانی را، بما هو انسانٌ تطوّرپذیر بداند
بسا کارها که در سرزمینی ننگ است و در سرزمینی دیگر مایه شرف. هیچ همسایهای را ندیدهام که بتواند حقیقت همسایهاش را دریابد و هر یک از دیوانگی و شرارت دیگری در شگفت است.
«چنان برای دنیای خویش تلاش کن که گویی تا ابد زندگی خواهی کرد و چنان برای آخرتِ خویش تلاش کن که گویی فردا خواهی مرد» .
به راستی انسان رودی است آلوده و ناپاک
اینان برای عشق ورزیدن به خدای خویش جز دار زدنِ انسان راهی نمیدانند.
برای دوست خویش مانند هوای پاک و خلوت و نان و دارو باش. زیرا چه بسا کسانی که خود را از بند نتوانند رهانید. اما در رهاندن دوستان بس پُرتوانند.
این مردم میدانند که هرگاه به آنان مهر ورزی، خوارشان داشتهای و مهربانیات را با بدی پاسخ میگویند. روانشان از فضیلت خاموشِ تو در رنج است. و تنها وقتی شاد میشوند که فروتنیات پایان پذیرد و غرور شود. اقتضای طبیعتِ مردمان چنین است که خرمنِ مهرِ مهربانان را آتش زنند.
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری از میچ آلبوم (خلاصه این کتاب فلسفی)
برشی از کتاب ترس و لرز از کیرکگارد

اگر زندگی به انسان وسیله خوشبختیاش را عطا نکند این اندیشه که او میتوانست آن را دریافت کند تسلیبخش است. اما آن اندوه بیپایان که زمان هرگز قادر به تسکینش نیست، که هرگز قادر به شفایش نیست این است که بدانیم راه نجاتی نیست حتی اگر زندگی سرشار از مرحمت باشد!
فراسوی سپهر تکلیف گریزگاهی به سوی نامتناهی مییابیم.
به هیچ روی نمیخواهم بگویم که ایمان چیزی بیارزش است، بلکه برعکس ایمان والاترین چیزهاست، و شایسته فلسفه نیست که چیز دیگری را به جای ایمان عرضه و آن را خفیف کند. فلسفه نمیتواند و نباید ایمان بیافریند، بلکه باید خودش را درک کند و بداند چه چیزی را بایستی بیکم وکاست عرضه نماید، و بهویژه نباید با وادار کردن مردم به هیچ دانستن چیزی آنان را فریبکارانه از آن دور سازد.
به یاد آوردن گذشتهای که نتواند به حال مبدل شود بیهوده است.
دشوار است که انسان نتواند کسی را به دست آورد که خود را وقف او کند، اما بیگفتوگو دشوارتر است که انسان (از بنیاد) نتواند خود را وقف کند.
او این راز بزرگ را دریافته است که حتی در عاشق بودن نیز باید خودبسنده بود
او مغرورتر از آن است که بخواهد و بگذارد که تمام محتوای زندگی او موضوع لحظهای گذرا باشد.
آموزش چیست؟ به گمان من دورهای است که انسان میپیماید تا به شناخت خویش نائل شود، و آن کس که از پیمودن آن اجتناب کند بهره چندانی از متولد شدن در نورانیترین عصر نخواهد برد.
آرزو وانهادن بزرگ است، اما بر آن استوار ماندن پس از وانهادن آن بزرگتر است، به دست آوردن امر ابدی بزرگ است، اما بر امر زمانمند استوار ماندن پس از وانهادن آن بزرگتر است.
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب فراسوی نیک و بد نیچه؛ متن های سنگین از این کتاب فلسفی
برشی از کتاب تاریخ جنون اثر میشل فوکو

ترک و طرد جذامی مایه رستگاری او، و تحریم او گویی شکلی دیگر از قبول او در جمع مؤمنان مسیحی بود. جذام ریشهکن و جذامی تقریبآ از خاطرهها محو شد، اما این ساختارها به جا ماندند. دو سه قرن بعد، اغلب در همان مکانها، انسانهایی دیگر را به شیوههایی که به نحوی شگفتانگیز به روشهای پیشین شبیه بود، طرد و تحریم میکردند. فقرا، آوارگان، خلافکاران و «دیوانگان» از این لحاظ جای جذامیان را گرفتند و خواهیم دید که این طرد، هم برای آنان که طرد میشدند و هم برای آنان که طرد میکردند، رستگاری به ارمغان میآورد.
همیشه سکوت نشانه ی تایید حرفِ طرف مقابل نیست، گاهی نشانه ی قطع امید از سطح شعور اوست!
جهان سوم
جاییست که
مردمش به فکر آمدن
یک روز خوب هستند ؛
نه آوردنش …!
برشی از کتاب ضیافت افلاطون

«هیچکس حق ندارد راضی شود که در گمراهی و نادانی بماند و نیز کسی نباید حقیقت را پنهان کند.»
آنگاه ادامه داد و گفت که: عشق نه زیباست و نه نیکو. از او پرسیدم که تو ای دیوتیما، آیا گمان میکنی که عشق بدی و زشتی است؟ گفت: خاموش. مگر لازم است آنچه زیبا نیست، زشت باشد؟ مگر نمیدانی که میان دانایی و نادانی فاصلهیی وجود دارد؟ من گفتم آن فاصله کدام است؟ گفت: باور درستی که نتواند منطق خود را اثبات کند، دانایی نیست، امّا چون شناخت به حقیقت است، نادانی هم نمیباشد و این فاصلهی میان دانایی و نادانی است.
عشق عبارت است از اشتیاقِ بدست آوردنِ خوبی برای همیشه.
به سعادت کسی جز پس از مرگ نمیتوان حکم کرد. من تو را از خوشبختها نشمردم. برای این که نمیدانم در آینده به سرت چه میآید
هنوز نوع بشر معنیِ توانایی و قدرت عشق را ندانسته، اگر میدانست سراسر زمین را «پرستشگاه عشق» میساخت، تا با شکوهترین شعائر و مراسم، هدیههای خویش را تقدیم و تقدیس نامش گرداند. و قربانیها نیازش سازد. زیرا وی از سزاوارترین خدایان است که باید پرستیده شود و نشده.
شخص نادان هم به تحصیل دانش نمیپردازد. زیرا خود را دانا میشمارد و بدبختی افراد نادان در همین است
«هیچکس حق ندارد راضی شود که در گمراهی و نادانی بماند و نیز کسی نباید حقیقت را پنهان کند.»
مفهوم و معنی عشق به طور کلّی عبارت است از: هر گونه تلاش و کوشش برای رسیدن به خوبی و خوشبختی و این بالاترین هدف و غایت هر کس است، اما کسانی که از راههای دیگر به سوی این هدف گام برمیدارند، عاشق خوانده نمیشوند، خواه از راه اندوختن مال و ثروت باشد و خواه ورزش و یا کسب حکمت و معرفت. تنها به کسی عاشق میگوییم که از یک راه بهخصوص برود و فقط این عده عاشق نامیده میشوند.
حکیم گفت: به سعادت کسی جز پس از مرگ نمیتوان حکم کرد.
تا سرانجامِ کسی را ندانی نمیتوان حکم کرد که خوشبخت است یا نیست.
چه کسی که خود چیزی ندارد نمیتواند آن را به دیگری ارائه دهد، یا کسی که چیزی نداند نمیتواند آن رابیاموزاند. چه کسی میتواند منکر شود که همهی جانداران آفریدهی اویند.
مطلب مشابه: بریده هایی از کتاب ضیافت افلاطون؛ جملات قشنگ و خلاصه فلسفی این کتاب
برشی از کتاب هستی و زمان از مارتین هایدگر

این ندا به ما میگوید که هیچچیز در سرچشمه یا بنیان هستی ما وجود ندارد که بتواند به ما تضمین دهد که در مسیر درست هستیم، و هیچچیز در پایان سفر زندگی ما وجود ندارد که بتواند به ما اطمینان دهد که بهشایستگی زندگی کردهایم.
آنچه من در اضطراب با آن مواجه میشوم این واقعیت است که اشیاء اینجهانی نمیتوانند بنیانی برای اگزیستانس من فراهم کنند و در نتیجه با در-جهان-هستن خودم بهمثابهٔ چیزی روبهرو میشوم که خودم باید آن را واقعیت بخشم و بنیان بگذارم.
در اضطراب پی میبرم که این زندگی خودم است که باید زندگی کنم، و اینکه هیچچیز جُز من نمیتواند ثابت کند که من دارم آن را بهخوبی انجام میدهم.
هستی ما از همهٔ جوانب با هیچبودگی احاطه شده است.
علاوه بر این، وقتی که به برخی از فیلسوفان پیشاافلاطونی (مثلاً هراکلیتوس) یا متفکران غیرغربی (مثلاً بوداییها) مینگریم، درمییابیم که این هستیشناسی جوهری هیچ نقشی در اندیشههای آنها بازی نمیکند. این هستیشناسی جوهری که از آن سنت به ارث بردهایم، پس از بازاندیشی، همچون فرضی بیپایه از آب درمیآید که محصول «افلاطونگرایی» است، نگرشی یکجانبه و ساختگی که خاصِ اندیشهٔ غالب در غرب است.
بههیچوجه نمیتوانیم به اشیاء چنانکه واقعاً و فینفسه هستند دست یابیم.
قوانین نیوتون، اصل تناقض، و هر حقیقتی بهطور کلی تنها تا هنگامی حقیقی [یا صادق] است که دازاین هست. پیش از آنکه دازاینی بوده باشد، هیچ حقیقتی نبوده است؛ و بعد از دازاین نیز هیچ حقیقتی نخواهد بود. … قوانین نیوتون، پیش از آنکه کشف شوند، «حقیقی» [یا «صادق»] نبودند؛ این دلیلی بر آن نیست که آنها کاذب بودند
داستان هر زندگی متمرکز صورتی دارد که تقدیر نامیده میشود. اما تقدیر امری خصوصی نیست. برعکس، برای آنکه یک فرد زندگی خود را بهمثابهٔ تقدیر زندگی کند باید همچنین بفهمد زندگیاش بهنحوی جداییناپذیر با زندگی دیگران، با داستان شکوفایی «یک جامعه، یا یک قوم» گره خورده است
توأمان با این فرض آرام میگیریم که داریم خوب زندگی میکنیم، زیرا «داریم همان کاری را انجام میدهیم که کسان دیگر انجام میدهند» (BT: ۲۲۲-۳). در همهٔ این موارد، ما از خویشتن خویش بیگانه شدهایم
هستی خودِ زمان است
در بخش عمدهای از زندگی عملیِ هرروزهٔ ما، هستی ما با در-جهان-هستن خصلتنمایی میشود، بدین معنا که چنان در بهکارگیری ابزارهای آشنا جذب یا غرق شدهایم که بههیچوجه بین مؤلفهٔ «خود» و موجوداتی که در پیرامونمان مییابیم تعارضی درنمیگیرد.
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب سقوط اثر جاویدان آلبر کامو (داستان فلسفی زیبا)
برشی از کتاب هستی و نیستی ژان پل سارتر

پدیدهشناسیْ مطالعهی نظاممندِ انواع آگاهی (یا ساختارهای وجود انسان) و روابطشان با ابژههایشان است. س
سارتر آگاهی را ذاتاً نسبتمند میشمارد؛ اگر قرار است وجود داشته باشد، به ابژهای نیاز دارد تا آن را آشکار کند، ولی از آنجا که هستیاش از هستی ابژه متمایز است، با هستی-در-خود نسبتی ندارد. به همین دلیل، او آگاهی را نوعی «امر مطلق غیرجوهری» مینامد
«برای اینکه بهدرستی بفهمیم چه میخواهیم انجام دهیم، باید بفهمیم چگونه به جایی که اکنون در آنیم رسیدهایم».
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب درمان شوپنهاور از اروین یالوم با متن های بریده شده فلسفی از کتاب