شعر در مورد خدا + مجموعه اشعار عارفانه در مورد خداوند
مجموعه اشعار عارفانه در مورد خدا
مجموعه اشعار زیبا مورد خدا (اشعار عارفانه خدایی) را در این بخش روزانه گردآوری کرده ایم. این جملات و متن های عارفانه در مورد عظمت و بزرگی خداوند است و امیدواریم از خواندن این مطلب لذت ببرید.
خدا آن حس زیبایی است
که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت را
یکی همچون نسیم دشت میگوید:
کنارت هستم ای تنها……….
***
خدا وقتی نخواهد عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد
و باغی از هجوم داس ها پر پر نخواهد شد
خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران
گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد
و کرم کوچکی پروانه ای زیبا و کوهی سخت
عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد میشود وقتی نخواهد نه
گلی بازیچه ی طوفان غارتگر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد غیر ممکن میشود ممکن
ولی وقتی نخواهد واقعا دیگر نخواهد شد
مریم سقلاطونی
***
از خدا گم شدهایم او به جستجوست
چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست
گاهى به برگ لاله نویسد پیام خویش
گاهى درون سینه مرغان به هاى و هوست
در نرگس آرمید كه ببیند جمال ما
چندان كرشمه دان كه نگاهش به گفتگوست
آهى سحرگهى كه زند در فراق ما
بیرون و اندرون، زبر و زیر و چارسوست
هنگامه بست از پى دیدار خاكئى
نظاره را بهانه تماشاى رنگ و بوست
پنهان به ذره ذره و ناآشنا هنوز
پیدا چو ماهتاب و به آغوش كاخ و كوست
در خاكدان ما گهر زندگى گم است
این گوهرى كه گم شده مائیم یا كه اوست؟
زبور عجم اقبال
***
شعر بلند و زیبا در مورد خداوند
خداوندا دلم را چشم بگشای
به معراج یقینم راه بنمایبه رحمت باز کن گنجینه جود
درونم خوان به شادروان مقصوددلی بخش از ثنای خویش معمور
زبانی ز آفرین دیگران دوردراسانیم شکر اندیش گردان
به دشواری سپاسم بیش گردانامیدم را به جائی کش عماری
که باشد پیشگاه رستگاریچو خود برداشتی اول ز خاکم
مده آخر به طوفان هلاکمامیرخسرو دهلوی
***
چون بنده خدای خویش خواند
باید که به جز خدا نداند
***
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
***
ای آن که طلب کار خدایی، به خود آ
از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدااول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خدایی خداشاه نعمت الله ولی
***
شعر کوتاه در مورد خدای بزرگ
ناامید از در رحـمـت به کجا شاید رفـت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
***
ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینشصاحبدل لاینام قلبی
مهمان ابیت عند ربیدر وصف تو لا نبیّ بعدی
خود وصف تو و زبان سعدی؟سعدی
***
که اویست جاوید برتر خدای
خداوند نیکی ده و رهنمای
***
یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی به من دلشده حیران کنبا من مکن آنچه من سزای آنم
آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کنابوسعید ابوالخیر
***
اشعار عارفانه زیبا در مورد پروردگار جهان
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزاییتو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثناییسنایی
***
جز خدا کس خالق تقدیر نیست
چاره تقدیر از تدبیر نیستاقبال لاهوری
***
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پرست و جهان از تو بی خبرای عقل پیر و بخت جوان کرده راه تو
پیر از تو بینشان و جوان از تو بی خبرچون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی، دل و جان از تو بی خبرعطار
***
و خدایی که در این نزدیکی است،
لای این شب بوها
پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب
روی قانون گیاه
***
شعر زیبای مذهبی در مورد خداوند
با خدا باش و نصرت از وی خواه
کــه مــددهــا ز آســمــان آمــدمولوی
***
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذرهای راه نیافت“ابن سینا”
***
ای زاهد ظاهربین از قرب چه می پرسی
او در من و من در وی چون بو به گلاب اندر“نصیرالدین اودهی”
***
بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه
از خدا باید بخواهی تا من اویت کند“علیرضا بدیع”
***
اشعار زیبا و کوتاه در مورد خداوند
این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد
هر چقدر می شکنیم باز نمک ها دارد …“علی شهابی”
***
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنایی“سنایی”
***
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو“اقبال لاهوری”
***
راهی به خدا دارد خلوتـگه تنـهایی
آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیی
هر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدم
تو پرده نشینی و من هـرزه ی هر جایی
***
از خداى گم شده ایم او به جستجوست
چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست
گاهى به برگ لاله نویسد پیام خویش
گاهى درون سینه مرغان به هاى و هوست
در نرگس آرمید که ببیند جمال ما
چندان کرشمه دان که نگاهش به گفتگوست
آهى سحرگهى که زند در فراق ما
بیرون و اندرون، زبر و زیر و چارسوست
هنگامه بست از پى دیدار خاکئى
نظاره را بهانه تماشاى رنگ و بوست
پنهان به ذره ذره و ناآشنا هنوز
پیدا چو ماهتاب و به آغوش کاخ و کوست
در خاکدان ما گهر زندگى گم است
این گوهرى که گم شده مائیم یا که اوست؟
***
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنیآدم ازوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست
پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست
که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست
سعدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست
***
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمائیهمه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزائیتو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری
احد بیزن و جفتی، ملک کامروایینه نیازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی، تونصیر الامراییتو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی
تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنائیبری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرائیبری از خوردن و خفتن،بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطائینتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایینبُد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی، نه بکاهی نه فزاییهمه عزی و جلالی، همه علم و یقینی
همه نوری و سروری، همه جودی و جزاییهمه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی، همه کمّی تو فزاییاحدٌ لیس کمثله، صمدٌ لیس له ضدّ
لِمَنْ المُلک تو گویی که مرآن را تو سزاییلب و دندان «سنائی» همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی