شعر درباره اسب + مجموعه اشعار و متن های زیبا در مورد حیوان نجیب اسب
شعر با موضوع اسب
اسب یکی از حیوانات دوست داشتنی اهلی است و خیلی از افراد به این حیوان علاقه دارند و از آن نگهداری می کنند. در ادامه چند شعر زیبا در مورد اسب این حیوان نجیب را آماده کرده ایم.
خندمان میگیرد از کار دنیا
اسم حیوان را گذاشتنتد حیوان و هرچه صفت ناجور بود بارشان کردند
غافل از اینکه این حیوانات زبان بسته بی گناهن
گناه از پسران آدم است
که یادگرفته اند کافر را به کیش خویش پندارند…
خداییش حرفه حقه…
تو دنیای این روزهامون اسب بودن شرف دارد به آدم نما بودن
ملت کم طاقت شدن
حرف حق که می زنی سری دردشان می گیرد
و صدای هوارشان تا آفاق بالا می رود
انگار باید کمی اسب بودن یادشان بدهیم…
***
خیلی ها سهم بیشتری از مرگ نصیب شان می شود
کودک بودم که در سینما
مردی از اسب افتاد و
آنقدر روی زمین کشیده شد که :
گریه چشم هایم را بست
بعد ها دانستم
افتادن از اسب گریه ندارد
خیلی ها از اصل می افتند و می میرند
***
متن ادبی در مورد اسب
مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت ، اینطور به نظر میرسید که به جای بسیار مهمی میرفت.
مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد : کجا میروی؟ مرد اسب سوار جواب داد : نمیدانم از اسب بپرس !
این داستان زندگی خیلی از مردم است، آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان میتازند، بدون اینکه بدانند به کجا میروند
***
پادشاها مهد عالی میرود سوی شکار
لیکن اسباب شدن ما را مهیا هیچ نیست
خیمه و اسب است و زین و جامه اسباب سفر
جز دو اسب لاغری با بنده زینها هیچ نیست
***
شرم دار آخر جفا چندین مکن
قصد آزار من مسکین مکن
پایی از غم در رکاب آوردهام
بیش از این اسب جفا را زین مکن
***
اشعار زیبا در مورد اسب
زلفش اندر جور تلقین میکند
رخ پیاده حسن فرزین میکند
در رکابش حسن خواهد رفت اگر
اسب حسن این است کو زین میکند
بر کمالش خط نقصان میکشد
هرکه اندر حسن تحسین میکند
با رخ و دندانش روز و شب فلک
پوستین ماه و پروین میکند
بر سر بازار عشقش در طواف
دل کنون دلالی دین میکند
با چنین تمکین نباشد کار خرد
گر فلک را هیچ تمکین میکند
***
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت
***
“شعر اسب سهراب سپهری”
من نمیدانم
که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
واژهها را باید شست
واژه باید خود باد
واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
***
شعر ادبی در مورد اسب
همه شب سجدهکنان میرود و وقت سحر
روش بخشد که بمیرد مه چرخ از حسدش
هر که امروز کند شهوت خود را در گور
هر یکی حور شود مونس گور و الحدش
هر کی او اسب دواند به سوی گمراهی
کند آن اسب لگدکوب نکال از لگدش
بهل ابتر تو غزل را به ازل حیران باش
که تمامش کند و شرح دهد هم صمدش
***
“شعر نو اسب”
شب با چشمان اسبی که در شب میلرزد
شب با چشمان آبی که در دشت خفته است
در چشمان توست
اسبی که میلرزد
در چشمان آبهای نهانی توست
چشمان آب: سایه
چشمان آب: چاه
چشمان آب: رویا
سکوت و تنهایی
دو جانور کوچکی است که ماه بدیشان راه مینماید،
دو جانور کوچک که از چشمان تو مینوشند،
از آبهای نهانت.
اگر چشمانت را بگشایی
شب دروازههای مُشک را باز میگشاید
قلمرو پنهان آبها آشکار میشود از نهفت ِ شب ِ جاری،
و اگر چشمانت را بربندی
رودی از درون میآکندت
پیش میرود
بر تو ظلمت میگسترد
و شب
رطوبت اعماقش را
به تمامی
بر سواحل جان تو میبارد
***
اسبها یک روز باز
روی پا میایستند
آخر آنها اهل خواب
اهل آخور نیستند
شعر در مورد اسب
تا توانی به گرد عامه مگرد
عامه از نام تو برآرد گرد
زان کجا عامه بیخرد باشد
صحبت بیخردت بد باشد
صحبت عامه اسب و خر باشد
هر دوان ضد یک دگر باشد
خر تگ از اسب خود نگیرد تیز
لیک اسب از خران بگیرد تیز
صحبت عامه هرکه هشیارست
مثل حداد و مثل عطارست
گرچه عطار ندهدت مشک او
رسد از ناف مشک او به تو بوی
مرد حداد اگر به سور آید
جامه ز انگشت او بیالاید
***
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه بر ردن خر می بینم!
***
اسب حیوان نجیبی است اگر بگذارند
چون بشر کیس عجیبی است اگر بگذارند
سم بکوبد به زمین توی چراگاه جمال
گاهش از عشق نصیبی است اگر بگذارند
گیرم از یونجه ی تر معده ی خود پر سازد
در دلش حسرت سیبی است اگر بگذارند
چه کم از این پسران رپ و ریپی دارد
طالب زینت و زیبی است اگر بگذارند
چه بسا اسب که اسباب سواری را باخت
طعمهی ساده فریبی است اگر بگذارند
اسب عاشق شد و فرمود :”نجابت کشک است
بوسه هم حس غریبی است اگر بگذارند
زین و دل داده ی آن یال پریشانم و دل-
گیرِ افسار حبیبی است اگر بگذارند
نعل در آتش دل می نهم از یورتمه اش
در دلم طرفه لهیبی است اگر بگذارند…”
نر اگر بود که صد در صد او مشتاق است
مادیان نیز صدی- بیست اگر بگذارند!
“بوالفضول” آمده و هیبت طنزش مخفی است
طنز پرداز مهیبی است اگر بگذارند !
***
شعر در مورد اسب حیوان نجیب
اسب خرد ار مطیع و همگام شود
سرکشتر ازین نفس هم آرام شود
اندیشه به کار بستن آری هنر است
بر بیهنران بیهنری دام شود
***
تا نگردد شمع روز از باد تیغت منطفی
روز کین چتر تو را در زیر دامان میبرد
آسمان میخواهد از اسب تو نعلی بهر تاج
غالبا آن تاج را از بهر کیوان میبرد
کیست هندویی که سازد نعل اسب تاج سر
ظاهرا اسب تو درپا از پی آن میبرد
“سلمان ساوجی”