متن روضه شب نهم محرم تاسوعا؛ متن روضه حضرت عباس (ع)
روز نهم ماه محرم، به نام حضرت ابوالفضل عباس (ع) نامگذاری شده است و در ادامه متن روضه شب نهم تاسوعای ماه محرم، روضه های حضرت عباس را ارائه کرده ایم. تاسوعا روز نهم ماه محرم و منتسب به حضرت عباس است.

متن روضه شب نهم از حاج میثم مطیعی
بچههای مدافع حرم زینب کبری نقل می کنن:
میگن:اوایل جنگ سوریه اطراف حلب درگیر بودیم یه تعدادی ازبچه های لبنانی حزب الله لبنان هم با ما بودند ، کنارخودِ بچههای سوری یکی از روستاهایی که ما مستقر بودیم درگیری خیلی بالا گرفت داعش نزدیک و نزدیک تر شد، تا اینکه اونایی که میتونستن از روستافرارکردن ، رفتن فقط ضعیف هاموندن…بیچاره هاموندن…
اونی که نمیتونست فرارکنه وای چی شد؟!
یادم افتاد عصر عاشورا پسر بچهها فرارکردن…دختربچه ها هِی زمین میخوردن هی لباس عربی زیرپاشون گیر میکرد…
میگه خلاصه یه تعداد پیرمرد، پیرزن موندن یه تعدادی هم مریضا موندن یه سری زن بابچههای کوچیکم موندن…
میگه: داعش منطقمون رو محاصره کرد چند روز از محاصرگذشته بود…
رزمندهها دونه دونه شهید میشدن بخاطر مقاومت این رزمندهها میگفت نتونستن وارد بشن صبح و شب مشغول دفاع و جنگ بودیم…
میگه: چندروز گذشت؛ماتازه متوجه شدیم انقدرمشغول بودیم؛این بیچاره هایی که داخل روستا مونده بودن آبشون تموم شده بود…
بچه های کوچیک گریه میکردن ، مادراشون شیرنداشتن ، پیرمرد ، پیرزنا ازحال رفته بودن…حال مریضا خوب نبود….
“و عَمَّتی زَینَب تُمَرِّضُنی…” فقط زینب مواظب من بود…زین العابدین فرمود….
میگه :مانظامی هستیم، نظامیا آب دارن، آذوقه دارن. مابرا رزمنده ها ذخیره کرده بودیم مشکلی نبود اما اگه میخواستیم آب وغذا روبه مردم روستا بدیم ، دیگه براخودمون چیزی نمی موند که بتونیم باهاش بجنگیم…
میگه: دوراه داشتیم، یا ما باید تشنه می جنگیدیم یا اوناتشنه جون میدادن…
میگه:شب شد، دورهم جمع شدیم به هم دیگه گفتیم ما یه عمر روضه (ابوالفضل) خوندیم ، یه عمر باروضه های فرات ولب تشنه سقا گریه کردیم؛اصلا همینجور گریه کردیم… ماروانتخاب کردن …حالاماچه جوری سیراب باشیم آه وناله این زن ها وبچه ها روبشنویم؟!
میگه :صبح که شدهمه آذوقه وآب همراهمون روباذکر یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل بین مردم تقسیم کردیم
میگه : یه عده ازاونایی که تو جبهه بامابودن ، می جنگیدن ، مجاهد بودن خب شیعه نبودن. سوال شد : این ابوالفضل کیه ؟! یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل…شما چیکار داریدمیکنید ؟! مردم روستا سوال کردن…
میگه:ایستادیم براشون تعریف کردیم ، یه کربلایی بود….
یه کربلایی بود…از روز هفتم آب روبستن ، یه سقایی بود ، یه تشنه هایی بودن…
میگه :مجلس روضه شد خیلی از اون سوری هایی که با ما بودن اصلا شیعه نبودن اونا دلاشون ابوالفضلی شد رفتن آب وآذوقه شون روآوردن دادن مردم روستا محاصره تنگ شد …
امشب تواین مجلس چه خبره ؟! اگه کسی بین مانشسته که آبرویی داره به اون آقای باوفا بگه ماقبولت داشتیم امشب اومدیم ، ما با امید اومدیم …
میگه خلاصه محاصره تنگ ترشد اکثر رفقام بالب تشنه شهید شدن دیگه موقعیت موندن نبود … دستور اومد برگردید ، تلفات بالا بو…مامنطقه روخالی کردیم ، مجبور بودیم…اما ماکه رفتیم این داعشی ها اومدن حمله کردن …مردها رو ، زن هارو ، بچه هارو همه روصف کردن دونه دونه سر بریدن به خاک وخون کشیدن…
حالا بریم کربلا…
من یه آقایی رو میشناسم
راوی میگه ایستاده بود، یه صدایی همش اذیتش میکرد
“فَسَمَعَ الاطفال یُنادونَ العطش العطش “هی بچه ها فریادمیزن عمو.. آب…
وقتی عباس صدای العطش بچه ها روشنید خیلی گرون تموم شد این آب خواستن
آی آماده ای یانه ؟! بیاد قدیمی ها
ای ساقی لب تشنگان۲ای جان جانانم …سقای طفلانم ۲
داغت شکسته پشت من۲ای راحت جانم… سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگانای جان جانانم سقای طفلانم
من بی برادر چون کنم؟!با این سپاهِ دون ….در دامنِ هامون
بینم تو را در ابر خونای ماه تابانم… سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگان ۲ای جان جانانم... سقای طفلانم ۲
خواهم برم درخیمه گه ۲ای گل تنِ پاکت… پیکر صد چاکت…
ممکن نباشد یا اخا….گوش بده ، گوش بده آخه اومد پیکر رو جمع کنه ، کنار علقمه عباس هنوز زنده بود…صدازد :”یا اخی ما تُرید مِنّی ؟! می خوای بامن چه کنی ؟! یه وقت منو به خیمه ها نبری ؟!
ممکن نباشد یا اخا ۲
محزون ونالانم… سقای طفلانمای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم… سقای طفلانمبرخیز و ای جان برادر کن علمداری
بنما مرا یاریبی تو غریب و بی معین در این بیابانم
سقای طفلانمبی تویقین دارم که فردا زینبِ نالان
برناقهی عریان…گردد سوار از راه کینه با یتیمانم…
سقای طفلانم…ای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم… سقای طفلانم…۲شد روزِ روشن پیش چشمم تیره ترازشب
چون معجر زینب ۲بینم تو را در موج خون ۲
ای دُرّغلطانم… سقای طفلانمای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم سقای طفلانم ۲چی شد یهو چه اتفاقی افتاد ؟! گفتم ؛ عباس یه صدا می شنید…
بعضی ازمقتل ها نوشتن:
” فَسَمعَ الاطفال یَتَصارَخون العطش ” یعنی بچه ها ، تشنه ها فریاد می زدن ، داد می زدن …
” فَرَکِب فَرَسَه ” سوار براسب شد ،
” و اَخَذَ رُمحَهُ والقِربَه “
مجلسی نوشته: مشک روبرداشت، نیزه روبرداشت، ” وقَصَدَ نحوُ الفرات ” رفت سمت آب ، لشکر روشکافت تعداد زیادی رو به درک واصل کرد…
“حتی دخل الماء ” تا به آب رسید داخل آب شد…چه آبی بود این آب؟! چه هابه روز حرم آورد این آب ….این بندمشک راکه گرفت به روی دوش ، آب رو پر کرد…راوی میگه :
“فََلمّا اَرادَ اَن یَشرَبَ غُرفة من الماء ” دست برد زیرآب ، آب رابالا آورد … ” ذَکَر عَطَشَ الحسین “
ای حسین…
یاد تشنگی امام حسین و بچه هاش افتاد
” فَرَمَی الماء ” آب رو روی آب ریخت …
رود می گفت؛ که یک جرعه مرا می نوشد ۲عشق می گفت: که نشناخته ای سقا را…
با سرانگشت خودش روی تن آب نوشت ۲دیدی آیا لب خشک پسر مولا را…آب نخورد..
آب پاکی روی دست آب ریختای به قربان صفای دست او …
شب تاسوعاست مقتلم رو می خونم برا امام زمان میخونم …
راوی میگه:
” وَ مَلَأ القِربَه ” مشک روپرکرد
” وحملها علی کِتفِه الاَیمن ” روی دوش راست انداخت …
” وَ تَوَجَّه نُحوَالخَیمه ” حرکت کرد چقدر امیدوار ، بچه ها منتظر…عموش رفته آب بیاره… اما یه اتفاقی افتاد ، جلو راهشو گرفتن راهشو بستن…
دیشب من یه حرفی زدم روضه علی اکبر …گفتم ؛ دور علی اکبر رو گرفتن…گفتم:”وَاحتَواهُ القَوم…”گفتم: دور امام حسینم لحظه های آخر جمع شدن …اینجا راوی میگه:
” وَ اَحاطوا به مِن کلِّ جانِب ” دورش حلقه شدن، ” فَحارَبهم ” آقا شروع کرد جنگیدن، جنگ نمایانی کرد تا اون نامرد اومد ضربه ای زد به دست راستش،
“فَقَطَعها “
افتاد دست راست، خدایا؛ ز پیکرم ۲بر دامن حسین رساند دست دیگرم …
خدایا میخوام ، میخوام این مشک رو برسونم خیمه …آقا، شب تاسوعاست من امشب روضه می خونم… قرار شد برا امام زمان بخونم
مشک را روی کتف چپ انداخت …
دستم چپم به جاست اگرنیست دست راست …اما هزار حیف که یک دست بی صداست ۲
یه وقت ضربه ای آمد ملعون دست چپ روهم قطع کرد…دست چپ وراستش انداختن
از چپ واز راست بر او تاختن ۲اما هنوز عباس امیدش نا امیدنشده بود،
درمشکِ تشنه جرعه ی آبی هنوز هستهنوز مشک آب داره
اما به خیمه ها برسد باکدام دست ؟!ولی قول داده آب روباید به علی اصغر برسونه… راوی میگه:
” فَحَمَل القِربَه بِاَسنانِه ” به ناچار مشک رو به دندان گرفت … اما ” فجاءو سهمٌ فَاصابَ القِربَه ” تیر آمد به مشک اصابت کرد… اینا فهمیدن باید چیکارکنن عباس از پا در بیاد….”و اُریقَ مائهاُ ” جلوی چشمهاش آب روی زمین ریخت…
بعضی ازمقاتل نوشتن ؛ میدونی چی شد اینجا ؟! دست راست رو زدن خیالی نبود …دست چپ روزدن خیالی نبود…مشک رو به دندان گرفت به راهش ادامه داد اماوقتی تیر به مشک خورد…راوی میگه ؛ “فَوَقَفَ العباس متحیرا…” عباس متحیر یه لحظه ایستاد…نمی دونست بایدچیکار کنه ؟! نمی دونست چه کنه ؟! آقا حیران شد… سرگردان شد …
آب آبِ تشنگان زد آتشم
خجلت از سقایی خود می کشم …رفیقم مریضه یا ابوالفضل
کاش از اول نام من سقا نبود
یا دراین دشت بلا دریا نبود…اینا دیدن حالش دگرگون شد فرصت ندادن، به برادرش اباعبدالله اقتدا کرد، “ثم جاءه سهمُ الآخَر فاصابَ صدرَه ” یه تیرآمد به قلبش نشست مثله برادرش…
یا امام زمان ….ای قطب عالم امکان
” فَانقَلَبَ عن فَرَسِه ” از روی اسب به زمین افتاد
به سینه داشت تیری و..۳
ز اسبش تا زمین افتاد
دوباره تیربا شدت به قلب اوفرو می رفت۲
ای خدا بدونِ دست کسی که تنش پر ازتیر است خداکند ز بلندی فقط زمین نخورد….
برادر رو صدا کرد… عزیز دلم… برادرم بیا… امام حسین آمد امام حسین آمد…
اربا اربا دیدن اکبر امانم را برید
قطعه قطعه دیدن عباس جانم را گرفت …
امام زمان منو ببخش
وقتی امام حسین اومد بالای سرش دید دست هاقطع شده …مشک پاره شده ، تیربه سینش خورده…
بعضیامیگن تیربه چشمش زدن …عمود آهن به سرش زدن … (منو ببخش یا امام زمان اگه تومقتل نمیدیدم نمیگفتم) دو تا پا کنار علقمه افتاده بود تاحسین برسه پاهاشو قطع کردن …
مطلب مشابه: متن نوحه حضرت عباس سوزناک و غمگین (30 متن مداحی شب تاسوعا)
مطلب مشابه: متن کامل زیارت حضرت عباس؛ ترجمه فارسی زیارت حضرت عباس و فضایل این زیارت

متن روضه حضرت عباس (ع) از سید مجید بنی فاطمه
السلام علی الحسین
و علیٰ علی ابن الحسینو علیٰ اولاد الحسین
و علیٰ اصحاب الحسینهمیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است
چرا که حضرت مشکل گشا اباالفضل استدو دست داده به راه خدا و پس چه عجب
اگر که معنی دست خدا اباالفضل استبه جله جمله ی یا کاشف الکروب قسم
که استجابت صدها دعا اباالفضل استنمونه است اباالفضل و در مسیر حسین
کسی که شد همه چیزش فدا اباالفضل استاز ابتدا به من آموخت مادرم
تنها دوای درد گرفتارها اباالفضل استچه ترس دارد از آتش چه ترس از دوزخ
اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل استفردای محشر وقتی مادر ما فاطمه با پهلوی شکسته وارد محشر میشه… پیغمبر صدا میزنه عزیز دلم…برا شفاعت محبین و عاشقات چی آوردی…؟ یه وقت می بینند مادر من و شما از زیر چادر دستای بریده عباس رو بیرون میاره…
خود امام زمان گفته است میآید
به مجلسی که در آن ذکر یا اباالفضل استبگیر ذکر اباالفضل با امام زمان
ببین که بر لب صاحب عزا اباالفضل استگفت روزای آخر روضه هر دهه فاطمیه، یا شبای آخر…روضه ابالفضل میخونن… علتش هم اینِ، روضه ی دست شکسته رو باید دست بریده جمع کنه… همه ی ما یه جوری عاشق ابالفضلیم… یه نوحه رو از بچگی زمزمه می کنیم و گریه می کنیم
سقای دشت کربلا (اباالفضل)۳
دستش شده از تن جدا (اباالفضل)۳اباالفضل یه گریه کن داره برا همه عالم بسه… گفت روز اربعین تا اومدن…زینب یه نگاه کرد دید سکینه داره میره سمت علقمه…گفت عزیزم همه جای عالم گریه کن بابا دختره…یه نگاه کرد گفت: عمه تو برا بابام گریه می کنی… رباب برای علی اصغر گریه میکنه…نجمه برا قاسم گریه میکنه…لیلا برا علی اکبر گریه میکنه…عمه! عموم ابوالفضل کربلا کسی رو نداره…می خوام برا عموم اباالففضل گریه کنم…
هر کی بخواد از بالای بلندی روز زمین بیافته زود دستش رو جلو میاره… دست و جلو میاره صورت آسیب نبینه… حالا آقایی که تیر تو چشمشه… دست بریده از روی بلندی رو زمین افتاد…یه جور صدا زد یا اَخا! اَدرک اَخا… همونجور که امام حسن توی کوچه رو این خاکا میگشت گوشواره مادر رو پیدا کرد…راوی میگه…دیدن حسین این خاکا رو کنار میزنه…دیدن یه چیزی رو برداشت…اومدم جلو دیدم دست بریده عباس…صدا حسینت بره امشب کربلا…حسین
گر نخیزی تو زجا کار حسین سخت تر است
نگران حرمم آبرویم در خطر استقامت خم شده را هرکه ببیند گوید
بی علمدار شده دست به کمر استداغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر استنیزه زار آمده ام یا تو پر از نیزه شدی
چون ملائک بدنت پر شده از بال و پرتدستشو انداخت زیر کتف عباس بالا آورد…دید این لبا مثل ماهی به هم میخوره… صورت نگم چه صورتی… صورت متلاشی شده…گفت: آقا من فقط ازت یه خواهش دارم اونم اینه…تا زندم نفس میکشم منو سمت خیمه نبر…آخه من به سکینه وعده ی آب دادم… اگر روضه از شرمندگی اباالفضل بخوای بخونی حرف زیاده… گفت همچین که مشک رو گرفت، دستش رو بریدن…باز میگفت یه دست دیگه دارم…با دندون که مشک رو گرفت…شرمندگی عباس از اونجایی شروع شد که حرمله تیر به مشک زد… حس کرد این مشک داره هر دقیقه خالی تر میشه….
مطلب مشابه: داستان های حضرت ابوالفضل (۱۰ داستان درباره شجاعت و دلاوری حضرت)
مطلب مشابه: اشعار روضه حضرت عباس علیه السلام + مجموعه شعر بلند و زیبا در مورد حضرت ابوالفضل
متن روضه از حاج محمود کریمی
به نام او هوالباقی
به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقیمن از ابروت فهمیدم
که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقیابالفضلی و عباسی
تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقیجهان دارالشفای توست
که هم محشور هم مشهور در انفاس و آفاقیوفا، غیرت، ادب، تنها؛
برای این همه مفهوم در یک تن تو مصداقیقواعد ریخته برهم
تو هم مقصود زُهادی و هم منظور عُشاقیبرای کشتن مردم
خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقیبرای کربلا رفتن
به ما خیل گنهکاران فقط مشغول ارفاقیبرو اما بیا حتماً
رسیده از علی اصغر برای تو چه ابلاغیبیا با مَشک یا بی مَشک
رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقیعمو بیایی ها !! ما غریبیم…بابام دیگه هیچ کس رو نداره…
به دستت دست می شویی
ندیدم در کسی اینقدر مهجوری و مشتاقیبه کف الاَیمَن و ایسَر
دو تا دستت دو تا سروند افتادند در باغیغم مَشک و غم اصغر
دو چندان می کند در سینه ات هر داغ را داغیتمام دشت می گویند
أدر کأساً وناوِلها الا یا ایها الساقیخبر پاشیده شد از هم
سپاه دشمنان با یک نفر پاشیده شد از همبه دست یک نفر هم نه
سپاه اینچنین با یک نظر پاشیده شد از همدم رود آمد و آن رود
دلش با دیدن قرص قمر پاشیده شد از همبه دورش حلقه کردند و
گُلی در کنج گلدان با تبر پاشیده شد از همرباب و اصغر و بابا
پس از او بینشان تیر سه پر پاشیده شد از همو او هم پهلویش انگار
شده چون پهلویی که پشت در پاشیده شد از همعمود خیمه، بر فرقش
عمود آهنین افتاد و سر پاشیده شد از همسادات ببخشید، من نمیدونم شما چه قدر ارادت به عموجانتون دارید، بچه سیدا … عباس بچههای حسین رو خیلی دوست داره….شما اگه یه روزی عموجانتون رو یادتون بره اون شما رو فراموش نمیکنه …ما رو هم فراموش نمیکنه ….
سرش پاشیده شد اما، دل بابا برایش بیشتر پاشیده شد از هم، ام البنین فرمود: هر چی بگید به سر بچه ی من عمود آهن زدن من باورم نمیشه..از کجا این حرفا رو میارید ؟ این بچه رو من بزرگ کردم .تو صفین خبرش به من رسید کسی جرأت نمی کرد نزدیکش بشه .. حتی صفین هم …هیچ کی حریفش نبود …
خود امیرالمومنین که می رفت بجنگه اینا فرار می کردن .دوباره می رفت رجز میخوند .سه چهارتا دیگه می رفتن دوباره حریف فرار می کرد .مولا تا میومد میشناختنش.. فرار می کردن .صدا زد عباسشو .مولا با لباس مبدل رفت سراغ این قهرمان سپاه معاویه .اون فکر کرد یکی دیگه است…
عباسش رو آورد تو خیمه گفت: بابا !جان لباست رو با من عوض کن .چهارده سالش بود ….گفت: چشم برا چی ؟ گفت این حریف لباس منو میشناسه من میرم فرار میکنه .چهارده سالش بوده لباسش هم قد امیرالمومنین بوده….مگه این شیر بچه رو مگه میشه بهش عمود آهن زد ؟ نه حالا ما گفتیم …ولی واقعا زدن…یه خورده فکر کرد شروع کرد گریه کردن…یعنی بچه ام دست نداشت اون موقع؟
اومد جلوی عباس …این پا رو گذاشت رو پای ابالفضل، رو رکاب …اسب رو نگه داشت .گفت …عمود آهن هم دستش بود …گفت : عباس تویی ؟
از صبح تا حالا هر چی میایم به حسین برسیم جلو راه ما سبز میشی ؟
دست نداشت .تیر مشک خورده افتاده .به قول خودش فرمود : دیر اومدی .یه زمانی اومدی که من دست در بدن ندارم. گفت تو دست نداری، من دارم .چنان عمود آهن رو بالا برد …”عَمَدَ الحدید …بکربلا خَسَفَ القمر…”کلاهخود تو سر فرو رفت …بعضیا که میگن کلاهخود مونده بود …سر متلاشی شد …کی میتونه منو ،از تو جدا کنه
داداش ..بالا سرِ علی اکبر تو از من دفاع کردی …
کی میتونه منو، از تو جدا کنه
بالا سر تو کی، ازم دفاع کنه؟پاشو بریم باهم ….
پاشو بریم به خیمه ها …داداش
پاشو پناه من… داداش …
پاشو تو رو خدا …پاشو بریم باهم… داداش
بریم به خیمه ها… داداش
پاشو پناه من… داداش
پاشو تو رو خدا …مشکی که با هزار زحمت رسید به آب
بیچاره طفلکِ شیرخوارهی ربابآب به خیمه نرسید فدای سرت
پاشو برگرد خیمه کس و کارمتو امید منی،حتّی بدون دست
پاشو یه کاری کن که کمرم شکستما تویِ علقمه، ولی حرم بدون من
پاشو که دشمنت… داداشخیمه رو دوره کرد
پاشو به دادمون برسخدا به خیر کنه،به حال مادرا
چادرِخواهرا، خلخالِ دخترایه یا علی بگو…داداش
پاشو با من بیا….داداشتا نزده کسی… داداش
تو گوش دخترا …یه موقع هست میگن بچه بابا نداره بزنیدش اما اینا همه میگن دیگه عموشون نیست راحت باشید….یا صاحب الزمان ….
مطلب مشابه: متن مداحی تاسوعا؛ اشعار مداحی سنگین شهادت حضرت ابوالفضل العباس (ع)
مطلب مشابه: عکس نوشته تاسوعا + متن و جملات ویژه روز نهم ماه محرم و تاسوعای حسینی
حاج محمد رضا طاهری
دارم می شنوم ناله ها رو عمو آب
گرفته همه خیمه ها رو عمو آب
شنید آسمون این صدا رو عمو آبامروز وقتی خواست میدان برِ، گفت: داداش! سینه ام سنگینی میکنه، کی نوبت من میشه؟ ابی عبدالله فرمود: برو عبّاسم… چه وداعی داشتند… چند قدم میرفت پشت سرش حسین گریه میکرد… برمی گشت دست برگردن هم گریه می کردند…اما دوسه قدم از خیمه ها دور نشده بود،یه وقت دیدن نازدانه مشک خالیِ آب رو آورده… عبّاس اومد تو خیمه ها دید جایی که نمناک بوده زمین، پیراهنهای عربی رابالا زده،شکمهاشون رو گذاشتن رو زمین…
نمیشه رباب و بی طاقت بینم، بریدم
تحمل ندارم جسارت ببینم، بریدم
حرم رو تو بند اسارت ببینم، بریدممیارم، شده جون بدم آب و اینجا میارم
میارم، فرات به پابوس دریا میارم
میارم، برا اصغر آب گوارا میارممیرم تا بشه انتقام بابام رو بگیرم
میرم تا بدونن به ارباب عالم وزیرم
میرم تابرای غریبی زینب بمیرمحسین جان
دلم ریخت، تا بارونِ تیرا به روی سرم ریخت
دلم ریخت، جلو مادرم آروم آروم پرم ریخت
دلم ریخت،دیدم قطره قطره امید حرم ریختدلم ریخت
بمیرم که زینب به جزما پناهی نداره
بمیرم بجز رفتن کوفه راهی نداره
بمیرم خدایا رقیه گناهی ندارهفرمود: به شیخ کاظم سبطی، هر سواری که میخواد روزمین بیفته اول دستاش رومیذاره با صورت رو زمین نیوفته، من که دست نداشتم بتونم عمود قرار بدم…
باید به لبم جگر می آمد ،عباس!
در پیش تو عمر سرمی آمد، عباس!ای کاش که بیش از به زمین افتادن
از چشم تو تیر در می آمد ،عبّاس!مبهوت شدم توانِ گفتارم نیست
یارایِ سخن ندارم و یارم نیستای حرمله این تیرنبوده آخر
یک نیمه ی صورتِ علمدارم نیستبا همین تیر،علی اصغر رو ذبح کرد….. “فَذُبِحَ الطِفلُ مِن الورِید اِلی الورید ، مِن الُذُنِ اِلیَ الاُذُن…”
اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، اَلْمُطیعُ لِلَّهِِ وَلِرَسُولِهِ وَلِأَمیرِالْمُؤْمِنینَ، وَالْحَسَنِ والْحُسَینِ
چه خبرِ امشب حرمِ اباالفضل؟ ای کاش میون زائراش بودیم اونجا….
درعلقمه صدای دو مادر به تو رسید
شرمندگیِ من دوبرابر به تو رسیدباب الحوائجِ همه ی خیمه های من
سقاییِ حریم پیمبر به تو رسیدیه عمریه منتظرم بودم به من بگی داداش،چه موقعیِ هم به من گفتی….
من تشنه دوباره برادر شنیدنم
حالا صدا بزن که برادر به تو رسیدازدست دادن تو مرا ورشکست کرد
باشد ولی شفاعت محشر به تو رسیدیک مرتبه کنار بدن عباس پیر شد….” لمّا قُتل العبّاس، بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین علیه السلام”….
پشت و پناهِ یکی ودو روز من، نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفتبس که بلند است هلهله به گمانم
کوفه خبردار شد لشکر من رفتزینب یک به یک به اهل حرم گفت وای
اباالفضل رفت،وای معجر من رفتهمهی قیامت منتظر قدوم فاطمه است ،پیغمبرسؤال میکنه: دخترم برای شفاعت امت من چه آورده ای؟ می بیند دستهای بریده عباس رو روی دست میگیره، میفرماید: برای شفاعت همه ی اهل محشر این دودست بریده کافیِ…
ای قد بلندِ طایفه ی قد بلندها
ماندم چگونه نیزه و خنجر به تو رسیدفهمیده اند کشتن تو کشتن من است
بیهوده نیست این همه لشکر به تو رسیدنذرت قبول خوب فدای علی شدی
هر کینه ای که ماند زخیبر به تو رسیدفرقت عمود خورد، عمود حرم شکست
ارثِ سرشکسته ی حیدر به تو رسیدوقتی سر تو بند نشد روی نیزه ها
بی معجری به خیمه و معجر به تو رسیدقبرتو کوچک است گناه رباب چیست
می گشت در پی علی اصغر به تو رسیدآب تو حرم اباالفضل افتاد، سرداب درخطر بود، معمار خوبی آوردند، علامه سید بحر العلوم دید معمار ایستاده، گفت چرا شروع نمی کنی به تعمیر؟…. گفت: اول سوال منو جواب بدید، گفت: بگو ببینم این قبر،قبر عباسِ؟گفت آره قبر عمومِ، گفت: آخه من شنیدم عموتون قدِ رشید داشته،اما این قبر،قبرِ یه بچه است…. دید سید عمامه برداشت، صدازد: وَالله،فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً..
علمدار!
بذار باز لوایِ حرم رو،رو دوشت،علمدار!
بیا و بگیر باز سرم رو رو دوشت،علمدار!
بلند شو بذار دخترم رو رو دوشت،علمدار!پناهم نکن بی پناهم برادر، می افتم
نرو تکیه گاهم برادر، می افتم
کنارت میشه قتلگاهم برادر اباالفضلعلمدار!
نه مشکی برات مونده دیگه نه دستی، علمدار!
شکسته کنارت که دیگر شکستی، علمدار!
همه شیرشدن تا که چشماتو بستی، علمدار!یه موقعی حسین رسید بالای سر عباس دید یه نفرداره جوشن رو بیرون میکشه یه نفر پیراهنو….. تا ابی عبدالله رو دیدند فرار کردند، فرمود: کجا فرار می کنید؟برای این که دل ابی عبدالله رو بسوزونند…یه نفر داد می زد،می گفت: نترسید هرکی الان دیگه میخواد بره سمت خیمه ها میتونه…. علمدارش روی زمین افتاده….
بلند شو
نبینم یلم روزمینه، بلند شو
تا اشکام و دشمن، بلند شو
که شمر روی سینه ام نشینه، بلند شوروایت میگه: کنار بدن عباس دیدند داره داد میزنه حسین… “فَبَکی الحُسَین بُکاءً شَدیداً”
علمدار!
یه رحمی به این مادرای حرم کن ،علمدار!
یه کاری برا دخترای حرم کن،علمدار!
یه فکری برا معجرای حرم کن،علمدار!نباشی
می پاشه دیگه لشکر من ،نباشی
اسیری میره خواهر من، نباشی
می سوزه روی دختر من، نباشی
روضه حضرت اباالفضل العباس علیهما سلام شب نهم محرم ۹۹ حاج حیدر خمسه _ از آسمانِ هفتم اگر سر بر آورم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم”
“اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى صاحبِ الدَّعوَهِ النَّبویَّه،وَ الصَّولَهِ الحَیدریَّه، و العِصمَهِ الفاطِمیَّه، و الحِلمِ الحَسَنِیَّه،و الشّجاعَهِ الحُسَینِیَّه”از آسمانِ هفتم اگر سر بر آورم
اعلام می کنم که فقط خاک این درممِهر تو بود، شیره ی جان در وجودِ من
از لحظه ای که شیر به من داد مادرمحرف مالِ امروز و دیروز نیست، من قدیمی ام،جد و آبادم نوکریت رو کردن، نگاه به این وضع من نکن، قبلاً خیلی با تو بودم، قدیمی ها اسمت می اومد عالم رو بهم میزدم…
من از دَرِ سرای تو جایی نمی روم
حتی اگر جواب کنی باز نوکرمگیرم که خاکِ پایِ مرا کیمیا کنند
خاک درت اگر نشوم خاک بر سرمروز عاشورا اباعبدالله داشت با برادرش اباالفضل حرف میزد، یهو شمرِ حرامی تا نزدیکی هایِ خیمه ها اومد، صدا زد: کجایند بچه هایِ خواهرم؟ عباس رو صدا زد، چقدر خجالت کشید اباالفضل.. مدینه وقتی راه افتادن، کاروان که کمی راه رفت، یکی اومد گفت: آقاجان! اُم البنین، عباس رو کار داره، ابی عبدالله فرمود: سریع برو ببین مادر چیکارت داره، قمر بنی هاشم برگشت سمتِ دروازه شهر،دید اُم البنین دستاش رو باز کرده، بغلش گرفت، گفت: جلو حسین نتونستم باهات خداحافظی کنم، حسین مادر نداره، مادر! با حسین میری با حسین برگردی، عباس! نشنوم جلوتر از حسین راه رفتی، عباس! نشنوم بچه های زهرا نشستن تو هم بشینی، لذا شبِ عاشورا پاسبانِ خیام عباسِ، عمه ی سادات اومد تویِ تاریکیِ شب. عباس صدا زد: کیِ اون طرفِ خیمه ها؟ گفت: آرام باش زینبم. دست ادب عباس رویِ سینه اش گذاشت، جانم خواهر! چرا دل نگرونی؟ گفت: میخوام باهات حرف بزنم، عباس! می دونی تویِ خیمه ها چی پیچیده؟ میگن: برات امان نامه آوُردن. عباس دستاش رو گذاشت رو سرش، گفت: خانوم! من قربونیِ شمام، من نذرِ شمام. گفت: عباس! بچه ها ترسیدن، میگم: یعنی عمو میره؟… شمر وقتی صدا زد: کجان بچه هایِ خواهرم؟ آقا فرمود: عباس! برو ببین چی میگه.عباس با یه غضبی اومد جلوش، نرسیده بود داد زد: چیِ؟ نانجیب اول طعنه زد. گفت: عباس! شنیدن آب آور شدی؟ “منصبی نبود آب آوری، لذا جبهه رفته ها می دونن، پیرمردهایی که ازشون جنگ بر نمی اومد، می گفتن: برو به رزمنده ها یه آبی بده…” عباس! بیایی این طرف فرماندهی لشکر رو بهت میدن، تا رکابِ اسبت رو طلا می گیرن.عباس نگذاشت حرفش تمام بشه، گفت: برو رَدِ کارِت، من مادرم اُم البنینِ، من شیرِ اُم البنین رو خوردم، من یه تارِ مویِ بچه هایِ حسین رو به همه عالم نمیدم…
گیرم که خاکِ پایِ مرا کیمیا کنند
خاک درت اگر نشوم خاک بر سرمشاعر حاج غلامرضا سازگار
سقای دشتِ کربلا اباالفضل، دستش شده از تن جدا اباالفضل…
رفتی و بی سر و پاها همگی شیر شدند
با من و عمه، سَرِ پوشیه درگیر شدندفاطمیاتِ حرم یک شبه تحقیر شدند
دختران پایِ سر تو همگی پیر شدندنیزه از حنجرِ آشفته ی تو کار کشید
رفتی و کارِ عقیله سَرِ بازار کشیدبا دست، دخترِ علی رو نشون میدادن، اون دخترِ علیِ، الهی بمیرم….بچه های علی رو نامحرم ها زدن….
“زجر ولکن نبود؛ حرمله میزد
دخترک را بدونِ فاصله میزد”رفتی و خون به دلِ دخترِ زهرا کردن
گره ی روسریِ دخترکان وا کردندَمِ دروازه عجب هلهله بر پا کردن
محملِ عمه ی سادات تماشا کردننوه ی فاطمه دنبالِ جواب است عمو
جایِ ما در وسطِ بزم شراب است عمو !؟حسین….
مطلب مشابه: وقایع مهم روز تاسوعای حسینی؛ روز نهم محرم چه اتفاقاتی افتاد؟