اشعار روضه حضرت عباس علیه السلام + مجموعه شعر بلند و زیبا در مورد حضرت ابوالفضل
مجموعه ای از اشعار روضه حضرت عباس علیه السلام، با برگزیده ای از چند شعر بلند و زیبا در مورد حضرت ابوالفضل ویژه ماه محرم را در این مطلب روزانه آماده کرده ایم با ما همراه باشید.
اشعار زیبای حضرت ابوالفضل عباس (ع)
ما به پژمردن هر یاس ، بسی حساسیم
به خراشیدن احساس ، بسی حساسیم
به غریوانه ی نای و نفسِ نی انبان
ما به یک خاطره خاص ، بسی حساسیم
به دِلیری، به وفا ،عشق ،امید ، آزادی
قبله های دل حساس ، بسی حساسیم
وقتی از کتف یقین تا به سرانگشت عمل
فوران می زند اخلاص ، بسی حساسیم
ما به یک کاسگی زور و زر و عقل و ریا
شّرِ خَنّاسیِ وسواس ، بسی حساسیم
به ترازویِ پلشتی که ، زمینی مسلک
بشود واحد مقیاس بسی حساسیم
عنکبوتی که دمادم بزند ازکاخش
گوشه و طعنه به الماس ، بسی حساسیم
ما به بال و پر ققنوس زمان سالاریم
به ندای ملک الناس، بسی حساسیم
به قمر راوی خورشید و به اخترهایش
ما به این وارث و میراث ، بسی حساسیم
فرق یأس و دل تاول زده را می فهمیم
به چروک دل انفاس ، بسی حساسیم
یوسُف و فوج برادر وَ حسین ، یک عباس
به همین شاخصِ اشخاص ، بسی حساسیم
به عطش ، یأس ،عمو، مشک ، وضو در بازو
ما به سر منشا احساس ، بسی حساسیم
بگذارید که فریاد زنم بی هر قید
ما به عباس به عباس ، بسی حساسیم
فهیم بخشی
***
وقتی برای نام تو تصویر می کشم
باور نمی کنم که فقط شیر می کشمتو شیر بیشه ای و برای جواب خلق
عباس را به صفحه ی تفسیر می کشمدائم نگاه مهر تو با دوستان بوَد
چون دشمن است دست تو شمشیر می کشمتنها به لطف چشم تو باید اگر شبی
یک یا حسین از ته دل سیر می کشماز خاطرات کودکی ام عکس یک علم
با حلقه های کوچک زنجیر می کشمسر تا سر وجود من اشک است، آفتاب
پای تو هرچه مانده به تبخیر می کشموقتی زبان اشک تو را درک می کنم
مشک و لبان تشنه و یک تیر می کشمآن صحنه ای که از روی زین واژگون شدی
مثل غروب واقعه دلگیر می کشم(محسن عرب خالقی)
ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد
نمک عشق اباالفضل چشیدن داردتیغ کافیست، ترنج از سر راهم بردار
مات یوسف شدن انگشت بریدن داردراضی ام! زلف بیفشان و زمین گیرم کن
صید تو ظرفیت درد کشیدن داردهروله سعی وصفا، یاد تو انداخت مرا
صحن بین الحرمین ست دویدن داردحق بده، دست به سوی کمرش بُرد حسین
داغ تو داغ بزرگی ست،خمیدن دارداضطراب حرم ازتشنگی مشک تو نیست
بی علمدارشدن، رنگ پریدن داردسربازار نباید به تو می خندیدند
جگر گریه گریبان دریدن دارداشکهایت سرنی حرف دل زینب بود
مگر این چادر پر وصله خریدن دارد
***
یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد
طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد
باید به استقبال آب و آبرویش رفت
وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد
ای بچه ها اول عمو تشنه است، پس باید
اول بنوشد آب، وقتی که سبو آمد
شش ماهه را دور سرش باید بگردانیم
وقتی که بر رخسار اصغر رنگ و رو آمد
دیگر عمو را بعد ازاین سقا نمی خوانیم
دیدید خواندیم و چه اشکی از عمو آمد
نذر عمو این گوشوارها ، النگوها
باید به دستش داد ، وقتی دست او آمد
**
حالا زمین کربلا چشمان تر دارد
حالا پس از این خیمه های دربه در دارد
دستان او را از سر زینب بُریدند
حالا بگو که خیمه آیا بال و پر دارد؟
عباس را از علقمه آقا نیاورده
آوردنش تا خیمه گویا دردسر دارد
حتی زجسم إرباً إربای علی اکبر
جسمی زهم پاشیده و آشفته تر دارد
در پیش چشمان حسین ای قوم نگذارید
هر نیزه ای یک تکه از عباس بردارد
دارد لباسش را به غارت می برد این قوم
حالا دگر ام البنین حالی دگر دارد
رحمان نوازنی
اشعار بلند و زیبای حضرت عباس
دلش شکست
وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست
دیگر بهانه داشت که دریا دلش شکست
در خیمه دیده بود عطش موج می زند
حس کرد تا کمی خنکا را دلش شکست
دریا برای بوسه زلب هاش تشنه بود
یک لحظه، یک امید،نه، دریا دلش شکست
مشکش پر آب کرد و روان شد به خیمه ها
اما چه شد چه دیدخدایا دلش شکست
از بس که کرده بود تمنا ز مشک، تا
تیری رسید،مشک هم آنجا دلش شکست
ناگه عمود آمد و بر فرق او نشست
سقا سرش شکسته و زهرا دلش شکست
چشم حسین بر ره و این صحنه را که دید
آیا قدش شکست خدا یا دلش شکست
یک لحظه خوب زینب خود را نگاه کرد
یا یاد روزهای مبادا دلش شکست
***
نه آب آمده نه آبرو گذاشته اند
حدود دین خدا را فرو گذاشته اند
نماز خون خدا با تیمم و این قوم
چه قدر مشک برای وضو گذاشته اند
عمو از این همه مشکی که آمده خیمه
از اصغر است همان را که رو گذاشته اند
هنوز شانه به دست است دختری در دشت
مردد است برای تو مو گذاشته اند؟
چه قدر تیر که از جنگ با علی اکبر
ذخیره کرده برای عمو گذاشته اند
چگونه داد زدی که برادرم دریاب
مگر برای تو اصلاً گلو گذاشته اند؟
***
اشعار در مورد حضرت عباس برای ماه محرم
راهی کربلا دل شیدا نمی شود
این نامه جز به دست تو امضا نمی شود
من با نسیم پرچم تو زنده ام حسین
این زندگی بدون تو آقا نمی شود
با تو همیشه آبرویم حفظ می شود
هر کس که شد گدای تو رسوا نمی شود
بی مزد از درِ تو گدا برنگشته است
دیگر کسی شبیه تو پیدا نمی شود
نعم الامیر دست مرا زودتر بگیر
خورده زمین که بی تو ز جا پا نمی شود
خیلی دلم گرفته شبیه غروب شهر
بی گریه بر غمت دل ما وا نمی شود
اصلا خودت بگو که به دردی نمی خورد
چشمی که در عزای تو دریا نمی شود
تکیه زدی به نیزه غربت در آن مصاف
دیگر کسی شبیه تو تنها نمی شود
حق داشتی که علقمه پیرت کند حسین
دیگر شبیه تو کمری تا نمی شود
***
«آب از دست تو سقا به خدا حیران است
مشک و تیر و علمت تا به ابد گریان استتک یل حیدری و بر تو بنازد زینب
با نگه صف شکنی کین طرق شیران استادب از مکتب تو درس ادب را دیده
معرفت را زتوای جان اخا، بنیان استهمه اهل حرم از بودن تو دلگرمند
هیبت حیدری ات دلخوشیه طفلان استباورم نیست که اینگونه زمین گیر شوی
ای برادر به خدا داغ تو صد چندان استدم آخر چه شده بانگ اخا سر دادی؟
رمقی نیست به پایم بدنم لرزان استای علمدار چه میبینمو باور نشدم…
دست تو گشته جدا تیر در این چشمان استحال با غربت خود گو چه کنم عباسم
ز ازل بین من و تو به خدا پیمان استپاسدار حرم و لشکر من بعد از تو
غارت خیمه و آتش زدنش آسان استبشکستی کمرم داغ برادر سخت است
سختتر اینکه عدو بر غم من خندان است»
***
تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتادگریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتادپیکرش درهم شد
گذر تیغ بر آن پیکر خون بار افتادسرش از هم پاشید
و حسین از غمش این بار به اجبار افتادتن او کم شده است
تکه هاى بدنش…واى…چه بسیار افتادلب او خونین است
روضه اى که زده آتش به ملائک این استقامت او تا شد
چشم ارباب به آن سرو خمیده وا شداثر از خوودش نیست
فرق عباس چنان فرق سر مولا شدتیر بر چشمش بود
چقدر نیزه و شمشیر بر آن تن جا شداز جگر آه کشید
تا حسین آه کشید هلهله اى بر پا شدگفت: اى ماه جبین
خیز از جا که دگر قامت زینب تا شدگره بر معجر زد
تا که افتاد زمین پیکر تو بر سر زد
***
شعر کوتاه و بلند حضرت عباس
رفتی و بی سر و پاها همگی شیر شدند
با من و عمه، سَرِ پوشیه درگیر شدند
فاطمیاتِ حرم یک شبه تحقیر شدند
دختران پایِ سر تو همگی پیر شدند
نیزه از حنجرِ آشفته ی تو کار کشید
رفتی و کارِ عقیله سَرِ بازار کشید
“زجر ولکن نبود؛ حرمله میزد
دخترک را بدونِ فاصله میزد”
رفتی و خون به دلِ دخترِ زهرا کردن
گره ی روسریِ دخترکان وا کردن
دَمِ دروازه عجب هلهله بر پا کردن
محملِ عمه ی سادات تماشا کردن
نوه ی فاطمه دنبالِ جواب است عمو
جایِ ما در وسطِ بزم شراب است عمو !؟
حسین….
***
در خیمه گه نیافت چو در مشک آب، آب
آنگه سکینه کرد به سقا خطاب، آبسیراب تر ز لعل بدخشان چو داشت، لب
موج شرر فکند بر آن لعل ناب، آبعالم بسیل اشک نشست آن زمان، که گفت
سرچشمه ی حیات دو عالم به باب، آباذن نبرد، سرور لب تشنگان نداد
فرمود، با محیط ادب، آنجناب، آبعباس را به سینۀ بی کینه، زد شرار
شد تا به نهر علقمه در پیچ و تاب، آبصف های سرکشان ز کف داده دین شکست
آنسان که گشت خیره ازین فتح باب، آبدر آب گشت تا رخ آن ماه، منعکس
الماس نور یافته از آفتاب، آبتا پیش لب ببرد کف آب را بریخت
از شرم شد به حضرت عباس، آب، آبهر چند تشنه بود ولی تر نکرد، لب
دامن گرفت از پسر بوتراب، آبلب تشنه شد برون ز فرات آن بزرگ مرد
با آنکه داشت خنگ ورا تا رکاب، آببی دستی و، حفاظت مشک و، عناد خصم
گردد سیاه خانه صبرت، بر آب، آبتا ماه را، عمود، هلالی نمود، ریخت
بر دامن سپهر، ز چشم سحاب، آبتیری گذشت از سر شستی به سوی مشک
عباس را نمود از این غم کباب آباسرار قبر کوچک و، آن قامت رشید
افشا کند به عرصه یوم الحساب، آبگوید سخن ز سوز جگرگوشه حسین
“حلاج”بگذرد چو زهر نهر آب، آب(جعفر بابایی “حلّاج”)
”اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم”
“اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى صاحبِ الدَّعوَهِ النَّبویَّه،وَ الصَّولَهِ الحَیدریَّه، و العِصمَهِ الفاطِمیَّه، و الحِلمِ الحَسَنِیَّه،و الشّجاعَهِ الحُسَینِیَّه”
از آسمانِ هفتم اگر سر بر آورم
اعلام می کنم که فقط خاک این درم
مِهر تو بود، شیره ی جان در وجودِ من
از لحظه ای که شیر به من داد مادرم
من از دَرِ سرای تو جایی نمی روم
حتی اگر جواب کنی باز نوکرم
گیرم که خاکِ پایِ مرا کیمیا کنند
خاک درت اگر نشوم خاک بر سرم
گیرم که خاکِ پایِ مرا کیمیا کنند
خاک درت اگر نشوم خاک بر سرم
***
باز دور و بر ما معرکه برپا شده است
یا سر قامت رعنای تو دعوا شده استتو مگر وعده ندادی به حرم آب بری
پس چرا جایگهت سینه صحرا شده استتیرهایی که همه از پس نخلستان ریخت
با چه نظمی به میان بدنت جا شده استجگرم پاره نکن پای نکش روی زمین
به خدا پشت و پناهم کمرم تا شده استچون که در بین حرم خوش قد و بالا بودی
باورم نیست که اینگونه سرت وا شده استچقدر فاصله افتاد به ابروهایت
از چه رو خورده به هم حالت گیسوهایتخواستم بعد ظفرهای تو تکبیر کشم
مرهمی بر جگر مادر بی شیر کشمحال باید بنشینم به کنار بدنت
با دلی سوخته از چشم ترت تیر کشممانده ام فرق تو با تکه عبایی بندم
یا که از پیکر تو نیزه و شمشیر کشمباید اینبار به زینب عوض پاسخ خود
جسم صد چاک در آیینه به تصویر کشمکودکان تا خبر از حال عمو پرسیدند
عکس شیر حرمم بسته به زنجیر کشمتیر ها یک به یک از پای درت آوردند
ای برادر چه بلایی به سرت آوردندباز برخیز که در معرکه گرداب کنی
لب خشکیده بر علقمه سیراب کنیتو قرار است که با آب حرم برگردی؟
یا دل از زینب ماتم زده بی تاب کنییا بچسبان به رکاب علمت را بردار
تا که مشک حرم و قلب مرا آب کنیچشم بر راه تو بر خیمه رباب است هنوز
تا به آغوش خودت اصغر او خواب کنیشک ندارم که قرار است تو در خلستان
داغ خود را وسط سینه من قاب کنیدرصدد بود که دشمن بزند هست تو را
قرعه افتاد که اول بزند دست تو راالتماست بکنم تا نروی از بر من
ای امید حرم و قوت بال و پر منتا که با قامت خم سوی تو را افتادم
هو کشیدند مرا ساقی آب آور منباید اینبار تو را جمع کنم بین عبا
ارباً اربا شده ای مثل علی اکبر منبوی یاس بدن و خنده بر لب از چیست؟
مادرت آمده دیدار تو یا مادر من؟ای برادر غضب گوشه چشمت کافی است
تا که دشمن نرود دور و بر خواهر منباید اول بدنت دور ز مرکب بکنم
فرصتی نیست تنت را که مرتب بکنمشمر اینجاست که با خنده تماشات کند
قد رعنای تو در علقمه خیرات کندسر ماهت ترکی دارد و ماندم که چه سان
زینبم با تو سر نیزه ملاقات کندغیرت الله رجز سر بده شاید دشمن
نتواند به حرم چشم خودش مات کنداین جماعت به سرش نیت بد دارد تا
خواهرم راهی دروازه ساعات کندشمر در دور و برت پرسه زنان میخندد
مادرم آمده ای کاش مراعات کندزخم های بدنت با چه مداوا بکنم
کاش میشد کفنی بر تو مها بکنم(مجید قاسمی)
شب تاسوعاست ، شب عباس است
اشک عزا بریزید شام عزاست امشب
نام حسین و عباس مشکل گشاست امشبباب الحوائج عبّاس حاجت دهنده ماست
دارنده حوائج حاجت رواست امشبای دیده گریه ها کن، ای دل تو ناله ها کن
با سوز دل دعا کن وقت دعاست امشبای که دلت شکسته ، غم به دلت نشسته
ای دردمند خسته دردت دواست امشبباب الحوائج ما ، یا حضرت ابوالفضل
آن دل که از تو دور است دور از خداست امشبمَرضای مسلمین را مد نظر بگیر تا
این محفل از وجودش دارالشفاست امشبدلها همه پریشان ، هر دیده گشته گریان
هر گوشه ای از ایران ، چون کربلا ست امشبامشب خدای قهار در ماتم علمدار
جن و ملک عزادار ، شام عزاست امشب
***
تیری که از تجلّی تو پر درآوَرد
پس میرود ز پشت سرت سر درآوَردبا تکه تکه کردن جسم تو؛ کوفه خواست
از پا مرا ز داغ برادر درآورداو قصد آب داشت؛ وگرنه برادرم
با حملهای دمار ز لشگر درآوَردتیری که خوردهاست به چشم تو عاقبت
سر از گلوی تشنهی اصغر درآورداین هلهله ز کشتنت اصلاً عجیب نیست
لشگر جلوتر آمده؛ معجر درآوردزینب دوید قبل هجوم حرامیان
از پای بانوان؛ همه زیور درآوردپاشیدهتر شوی چو بخواهد حسین؛ اگر
حتی همین که تیر ز پیکر درآورد(احسان محسنی فر)
کلید قفل مشکل هاست عباس
به مردی شهره دنیاست عباسمروّت ریزه خور خوان لطفش
فتوّت صورت و معناست عباسحسین بن علی را عبد صالح
ولی بر ماسوی مولاست عباسبه دشت کربلا آرامش دل
برای زینب کبراست عباسبود بدر منیر هاشمیّون
که زیباتر ز هر زیباست عباسبرای حفظ آیین محمد
شکوه روز عاشورا ست عباسبه میدان شجاعت اشجع الناس
که غیرت قطره و دریاست عباسگذشت از آب و کسب آبرو کرد
اگر چه ساقی و سقاست عباساگر دستش جدا شد غم ندارد
که دست آویز ما فرداست عباسبزن بر دامنش دست توسل
که در جود و سخا آقاست عباس
وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت
آمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشتچون ابرویت شکافت دگر چاره ای نماند
امّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشتبی دست آمدی به زمین صورتت شکست
پس درد عشق بر لب تو اخا گذاشتچندین هزار تیر تنت را نشانه رفت
تیری نبود که هدفش را خطا گذاشتشرم تو و ارادۀ حق پیش پای یار
مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشتآن جلوۀ عبوسیِ رویت بهم که ریخت
دشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشتقبل از حسین پیکر تو شقّه شقّه شد
اول عدو به جسم علمدار پا گذاشتدستی که بود بوسه گه پنج مصطفی
یک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشتوقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد
این کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشتاهل خیام دست به معجر شده، حسین
تا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت**
ای بهترین ذخیرۀ اربابِ بی کفن
ذُخرُ الحسین! نام تو را هم خدا گذاشتدریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشتیاد حسین، آب روی آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت(محمود ژولیده)
اشعار حضرت عباس
در بین این شب ها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارداز پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق داردمثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق داردعباسیون را به بصیرت می شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق داردتو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق داردبا دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق داردوقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارددر دست هایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق داردوقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت(سید پوریا هاشمی)