نگاهی بر زندگی بهرام گور پادشاه ساسانی از تولد تا پادشاهی و مرگ او از زبان فردوسی

بهرام گور یکی از پادشاهان بزرگ ایران بود که همواره از وی به عنوان یکی از ده پادشاه بزرگ ایران یاد میشود. این پادشاه بزرگ ساسانی با رومیان و اعراب و غیره جنگید و ثابت کرد که پادشاهی نترس، باهوش و دلیر است. در ادامه نگاهی بر زندگی بهرام گور خواهیم داشت. اگر به زندگی وی علاقه دارید، در ادامه با روزانه همراه شوید.
فهرست موضوعات این مطلب
تولد و اوایل زندگی

پدر بهرام، یزدگرد یکم بود. چهاردهمین شاهنشاه ساسانی بود. وی به جای برادرش بهرام چهارم یا بهرام کرمانشاه، به سلطنت رسید.
پدر بهرام وی را به خورنق حیره تحت سرپرستی منذر فرستاد. یزدگرد سوم این کار را کرد. تا در جایی خوش آب و هوا تربیت شود، بنابه گزارش شهرستانهای ایرانشهر، او از یک زن یهودی به نام شوشاندخت زاده شد. شوشاندخت همسر یزدگرد و فرزند راس جالوت رهبر یهودیان بودهاست و به همینخاطر، یهودیان بهرام را نه تنها پادشاهی زرتشتی بلکه پادشاهی یهودی دانستهاند.
بهرام از نسل پادشاهان
منذر بن نعمان که بهرام را به دربار خود برد، در بهترین جای حیره توسط داییگان تازی و ایرانی که به داشتن خرد، فضیلت و تنی سالم مشهور بودند پرورش داد و کاخهای زیبای خورنق و سدیر را برای استراحت بهرام بنا کرد و تمام تلاش خود را برای گرامی داشتن بهرام انجام داد.
گفته میشود، هنگامی که بهرام به پنج سالگی رسید، از منذر در خواست کرد تا اسب سواری، تیراندازی و دبیری را به او بیاموزند.
منذر در جوابش گفت که هنوز برای چنین هنرهایی بسیار جوان است اما بهرام هم به او یادآوری کرد که از تبار پادشاهان است و برای آمادگی رسیدن به پادشاهی، باید در انواع دانش را فرا بگیرد و در آنها پیشرفت کند و این ویژگیهایی است که او را به عنوان پادشاه از دیگران متمایز میکند. با سخنان بهرام، منذر از یزدگرد خواست تا تیراندازان، اسب سواران، دانشمندان پارسی و رومی و داستان گویان عربی را برای تربیت بهرام به درگاه او بفرستد.
وقتی بهرام به 14 سالگی رسید، در همه هنرهایی که آموزش دیده بود حتی از استادان خود نیز پیشی گرفت و در انتخاب اسبان و رام کردن آنها تبحر خاصی داشت. هم چنین فرهنگ مردمان حیره را نیز به خوبی فراگرفت.
مطلب مشابه: نگاهی بر زندگی شاپور یکم ساسانی؛ پادشاه مقتدر ایران از تولد تا سلطنت و مرگ او
پدری که بر فرزند سخت میگیرد

طبق تاریخ طبری، بهرام همین که فنون جنگی و استراتژیک را فرا گرفت، به دربار برگشته و در کنار پدر ماندگار شد. اما از آنجایی که یزدگرد فردی سختگیر و تلخ رفتار بود؛ به بهرام سخت میگرفت.
او بهرام را به انجام کارهای سخت میگمارد و همین باعث شده بود تا بهرام دوران سختی را پشت سر بگذارد. همچنین روایت است که روزی بهرام در کنار تخت پادشاهی پدر خوابش برده بود و همین باعث شد تا یزدگرد بسیار عصبی شده و وی را تا مدتها از حضور در دربار منع کرد.
مرگ یزدگرد و آغاز درگیریهای سیاسی
با مرگ یزدگرد در سال 421 میلادی که احتمال داده میشود با دسیسه اشراف از بین رفته باشد، بزرگان و خاندانهای بزرگ که میتوان وستهم (یا گستهم)، اسپهبد بابل، یزدگشنسب پاذگسبان، پیرک از خاندان مهران، گودرز دبیر لشکر، گشنسب آذرویش ناظر مالیات اراضی و پناه خسرو روانگان مدیر خیرات و وقف را نام برد.
این افراد با توجه به سیاست که یزدگرد در پیش گرفته بود، با یکدیگر متحد شدند تا پسران او را برای نشستن بر تخت شاهی از میان بردارند.
پسران یزدگرد، شاپور، بهرام، نرسه بودند. شاپور، پس از مرگ ورامشاپوه، شاه ارمنستان، از جانب پدر، به عنوان نائب السلطنه به ارمنستان فرستاده شد که پس از مرگ یزدگرد، برای نشستن بر تخت شاهی به دربار تیسفون رفت اما توسط اشراف یا بنا به روایتی توسط شورشیان ارمنی به قتل رسید.
تلاش بهرام برای رسیدن به پادشاهی

بعد از مرگ یزدرد تمامی اشراف دارای قدرت برای تخت پادشاهی دندان تیز کرده بودند. از طرفی با وجود این که بزرگان از لیاقت بهرام برای شهریاری آگاه بودند؛ ولی بر این باور بودند که چون او در نزد اعراب حیره تربیت شده، خوی عربی دارد و با فرهنگ و مناطق مختلف ایران آشنایی ندارد و اشراف، شاهزاده خسرو را که از نوادگان اردشیر بابکان بهشمار میرفت را به سلطنت نشاندند و نرسه که کوچک بود، نمیتوانست کاری انجام دهد.
در این میان بهرام به شدت خشمگین شد از منذر که نزد او پرورش یافته بود کمک خواست و منذر نیز دو گروه از سواره نظامهای خود به نام تنوخ که از اعراب تشکیل شده بودند و سواران ایرانی به نام سفید رخشان را به سرکردگی پسرش نعمان با بهرام راهی تیسفون شدند.
بهرام گور ترس بر اندام دشمن انداخته و آنها را آگاه کرد که تخت پادشاهی متعلق به اوست.
بهرام از رفتار و ظلمهایی که پدرش روا داشته ابراز تاسف کرد تا بهنحوی از بزرگان و روسا دلجویی کند، او به خداوند و فرشتگان و موبدان سوگند یاد کرد تا بدخوییها و ستمگریهای پدر را جبران کند.
هم چنین او وعده داد تا مالیات را کاهش دهد و موقعیت خاندانهای کهن و مرزبانان و اسواران را بالا برد و حقوق سپاهیان را افزایش دهد و اگر تا پایان اولین سال فرمانروایی نتوانست کارهایی که متعهد شده را انجام دهد از سلطنت چشم پوشی کند و به فردی شایسته بسپارد.
مطلب مشابه: نگاهی بر پادشاهی بزرگ ساسانیان؛ از شروع حکومت تا حمله اعراب و نکات خواندنی از این حکومت
نبرد با شیرها و آغاز پادشاهی بهرام

همانطور که نوشتیم، بزرگان مخالف بهرام بودند و میخواستند نوادگان اردشیر بابکان به پادشاهی برسند. از طرفی بهرام به صورت غیر مستقیم آنها را به نبرد تهدید کرده و گفته بود که عدم پادشاهی بهرام به جنگ منجر خواهد شد.
به همین دلیل بهرام به بزرگان پیشنهاد جالبی داد. او گفت که حاضر است با خسرو (نوه اردشیر بابکان) به نبرد تن به تن بپردازد. البته او پیشنهاد دومی هم داد و این آن بود که تاج پادشاهی را به میان دو شیر بگذارند و هرکس که بتواند شیرها را کشته و تاج را بردارد، شاه شود.
بزرگان پیشنهاد دوم را پذیرفتند. مسابقه آغاز شد و خسرو در همان ابتدا کنار کشید. اما بهرام که مصمم بود پادشاه شود، به نبرد با شیرها پرداخته و توانست هر دو این شیرها را بکشد. او تاج را برداشته و بدین سان پادشاهی بهرام آغاز شد.
آغاز نبرد بهرام با رومیان

پادشاهی بهرام تازه آغاز شده بود که نبرد با امپراتوری روم شرقی آغاز شد. داستان از این قرار است که عدهای مسیحی تندرو به مرز ایران نفوذ کرده و به آتکشدههای زرتشی حمله کردند. آنها آتشکده را نابود کردند و سربازان ایرانی دستگیرشان کردند.
خبر به گوش بهرام گور رسید و بهرام سریعا دستور اعدام آنها را صادر کرد. اعدام این گروه مسیحی، پادشاه روم شرقی را عصبی کرده و بدین سان نبرد آغاز شد.
فرمانده بیزانس، آردابوریوس، با گذشتن از ارمنستان و دجله به میانرودان رسید و در آن جا ایرانیان را به فرماندهی مهرنرسه از پای درآورد.
مهرنرسه و سپاهیانش که از رومیان شکست خورده بودند و توان مقابله دیگری را نداشتند، به قلعه نصیبین گریختند و آردابوریوس آنان را تا پشت دیوار نصیبین تعقیب و محاصره کرد و این محاصره تا رسیدن بهرام و ایرانیان به همراه اعراب حیره به فرماندهی نعمان بن منذر ادامه داشت و با رسیدن آنان، رومیان تمام ادوات خود را سوزاندند و پا به فرار گذاشتند چون میدانستند که مقاومت در برابر سپاه پر قدرت بهرام بی فایده است.
بهرام نیز به سوی آنان شتافت و او تا نزدیکی شهر تئودوسیوپولیس که در دوره تئودوسیوس دوم برای حفاظت از ارمنستان روم بنا شده بود، پیش رفت و با درگرفتن سلسله نبردهای کوچک و بیحاصل هر دو گروه از ادامه این جنگها دست برداشتند.
مطلب مشابه: هخامنشیان، بزرگترین امپراتوری تاریخ؛ تاریخچه این حکومت از کوروش تا سقوط آن
نبرد در مرز چین

در سده پنجم میلادی، منازعاتی میان ساسانیان و مهاجمانی که از آسیای مرکزی به مرزهای شمالی و شرقی ایران هجوم میآوردند، درگرفت.
در این دوره بزرگترین دشمن ساسانیان، هونهای سپید/هپتالیان که میان آمودریا و سیردریا قدرت گرفته بودند، محسوب میشدند.
در این میان بهرام پنهانی از سمت دریای خزر به سوی خراسان رفت و در کشمهین در حوالی مرو با سپاهیان ورزیده و آماده خود به هپتالیان حمله برد و خاقان هپتالیان را شکست داد و خاتون که شهبانوی خاقان بود به اسارت سپاه بهرام درآمد و بهرام آنها را در راه بازگشت به آتشکده آذرگشنسب پیشکش کرد و تاج خاقان را نیز در همانجا قرار داد. بهرام به تیسفون بازگشت و برادرش نرسه را حاکم خراسان کرد.
مشکلات سیاسی با ارمنستان
در دوره یزگرد یکم، فرمانروایی ارمنستان به فرزند شاپور واگذار شده بود. بعد از مرگ یزدگرد شاپور برای بهدست آوردن پادشاهی ایران ارمنستان را برای بهدست آوردن حکومت ارمنستان را به سمت مرکز ایران ترک کرد.
اشتغال بهرام در مرزهای شرقی و درگیری با اقوام شرقی و بیتوجهی او به مسائل ارمنستان، به خاندان اشکانی ارمنستان فرصت داد تا آرتاشس را به تخت شاهی برساند.
در سال 423 میلادی آرشاتسش پسر ورهارم شاپوه، پادشاه ارمنستان، توانست بر مسند پدرش بنشیند و پس از جلوس پادشاهی او، وی درگیر جنگ و ستیز با ناخارارها به مدت شش سال شد. طی حکومت وی، کلیسای ارمنستان که طی دورههای قبلی ضعیف شده بود، باز دیگر تقویت شد. در همین بین اسقف اعظم کلیسای ارمنستان سعی کرد تا میان آرشاتس و ناخارارها مصالحه ایجاد کند.
ولی تلاشهای وی بینتیجه ماند؛ و پس از 6سال پادشاهی آرتاشس، وی از سلطنت خلع شد و ارمنستان در 425 میلادی دوباره یکی از ایالات ایران مبدل شد. بهرام پنجم یکی از اشراف ایرانی بهنام وهمهر شاهپوپر را بهعنوان مرزبان تعیین کرد.
در 428 میلادی با دستگیر آرتاشس و زندانی کردن وی، سلسله اشکانی به کلی منقرض شد و بخشهایی از ارمنستان غربی تحت نفوذ بیزانس، تحت کنترل شاهنشاهی ساسانی درآمد.
مرگ بهرام و افسانههای مربوطه

مرگ بهرام در سال 439 میلادی رخ داد. به گفته فردوسی، بهرام بزرگان و سپاهیان را در کاخ خود گردآورد و پسرش یزدگرد را به جانشینی برگزید و همان شب درگذشت.
اما از طرفی گفته شده که بهرام در یک شکار شاهانه به دنبال گوری رفته بود که در گودال یا مردابی افتاد و ناپدید گشت و با همه کوششهایی که انجام گرفت، جسد او پیدا نشد.
کریستنسن در کتاب خود میگوید که ممکن است مرگ پیروز ساسانی که بهعلت افتادن در خندق اتفاق افتاد، باعث ایجاد این افسانه شده باشد.
همچنین شباهت دو کلمه گور به معنی قبر و گور به معنی گورخر که لقب بهرام پنجم بود در ظهور این افسانه دخالت داشته باشد.
مطلب مشابه: نگاهی بر زندگی داریوش بزرگ، شاهِ جهان؛ بیوگرافی از لحظه تولد تا مرگ
مدت زمان حکومت بهرام گور
آگاثیاس مدت پادشاهی بهرام را 20 سال و الیاس نصیبینی و یعقوبی 19 سال گفتهاند. بسیاری از مورخان اسلامی مدت مزبور را 18 سال و 2 ماه یا 18 سال و 11 ماه و چند روز دانستهاند.
جنگ با رومیان بعد از مرگ بهرام

یزدگرد دوم بعد از پدرش بهرام با لقب کی بَغِ مزداپرست به سلطنت رسید و با دولت روم وارد جنگ شد که سر انجام با پیمان صلحی خاتمه یافت.
جنگ دیگری که در دوران یزدگرد اتفاق افتاد مواجه یزدگرد دوم با هونهای شرقی بودهاست که این اقوام بعد از جنگ ساسانیان با روم به مرزهای شرقی ایران هجوم آوردند، در این زمان یزدگرد به سمت نیشابور روانه شد و وزیر خود مهرنرسی را در پایتخت به جای خود نشاند؛ و به همراه سپاه خود به سمت خوارزم رفت و حتی شکست خورد اما توانست به مرکز هپتالیان برسد و پادشاه آنجا را وادار به فرار کند.
شخصیت بهرام
عشق بهرام به موسیقی نیز که در روایات نقل شده، در واقع نشان دهنده علاقه او به شعر و شاعری است. بر پایه بعضی گزارشها، بهرام تقسیمبندی طبقه نوازندگان و خنیاگران را که از روزگار اردشیر بابکان متداول بود، تغییر داد و نوازندگانی را که موجب شادی او میشدند، گاه از درجه پایین به درجه میانه، و نوازندگان درجه میانه را به درجه بالا میرساند.
این روش بهرام تا مدتها برقرار بود تا اینکه خسرو انوشیروان، درجهبندی نوازندگان را به وضع زمان اردشیر بابکان بازگرداند.
همچنین به درخواست بهرام، 12 هزار زن و مرد از نوازندگان هندی – که بعدها زُط یا لوری خوانده شدند – به ایران آمدند و بهرام ایشان را در سراسر مملکت پراکنده کرد تا مردم روزگار را به شادی و شادخواری بگذرانند.
شهرت و محبوبیت بهرام گور نزد مردم چنان بودهاست که بعضی از سلسلههای ایرانی و خاندانهای قدرتمند پس از اسلام، برای به دست آوردن مشروعیت سیاسی، خود را به بهرام منتسب میکردند. از جمله این خاندانها، صفاریان، بوئیان، شروانشاهان و آل میکال را میتوان نام برد.
بهرام گور در شاهنامه
یکی از منابع معتبر تاریخ ایران در عصر ساسانی شاهنامه فردوسی است. مندرجات شاهنامه درباره پادشاهان ساسانی کم و بیش با آنچه مورخان بزرگ و معتبری چون طبری و مسعودی نوشتهاند مطابقت دارد. یکی از داستانهایی که فردوسی به شرح آن پرداختهاست، داستان بهرام و آزاده است.
در بخشی از شاهنامه میخوانیم:
چو بر تخت بنشست بهرام گور
برو آفرین کرد بهرام و هور
پرستش گرفت آفریننده را
جهاندار و بیدار و بیننده را
خداوند پیروزی و برتری
خداوند افزونی و کمتری
خداوند داد و خداوند رای
کزویست گیتی سراسر به پای
ازان پس چنین گفت کاین تاج و تخت
ازو یافتم کهآفریدهست بخت
بدو هستم امید و هم زو هراس
وزو دارم از نیکویها سپاس
شما هم بدو نیز نازش کنید
بکوشید تا عهد او نشکنید
زبان برگشادند ایرانیان
که بستیم ما بندگی را میان
که این تاج بر شاه فرخنده باد
همیشه دل و بخت او زنده باد
وزان پس همه آفرین خواندند
همه بر سرش گوهر افشاندند
چنین گفت بهرام کای سرکشان
ز نیک و بد روز دیده نشان
همه بندگانیم و ایزد یکیست
پرستش جز او را سزاوار نیست
ز بدْروز بیبیم داریمتان
به بدخواه حاجت نیاریمتان
بگفت این و از پیش برخاستند
برو آفرین نو آراستند
شب تیره بودند با گفتوگوی
چو خورشید بر چرخ بنمود روی
به آرام بنشست بر گاه شاه
برفتند ایرانیان بارخواه
چنین گفت بهرام با مهتران
که این نیکنامان و نیکاختران
به یزدان گراییم و رامش کنیم
بتازیم و دل زین جهان برکنیم
بگفت این و اسپ کیان خواستند
کیی بارگاهش بیاراستند
سه دیگر چو بنشست بر تخت گفت
که رسم پرستش نباید نهفت
به هستی یزدان گوایی دهیم
روان را بدین آشنایی دهیم
بهشتست و هم دوزخ و رستخیز
ز نیک و ز بد نیست راه گریز
کسی کاو نگرود به روز شمار
مر او را تو بادین و دانا مدار
به روز چهارم چو بر تخت عاج
بسر بر نهاد آن پسندیده تاج
چنین گفت کز گنج من یک زمان
نیم شاد کز مردم شادمان
نیم خواستار سرای سپنج
نه از بازگشتن به تیمار و رنج
که آنست جاوید و این رهگذار
تو از آز پرهیز و انده مدار
به پنجم چنین گفت کز رنج کس
نیم شاد تا باشدم دسترس
به کوشش بجوییم خرم بهشت
خنک آنک جز تخم نیکی نکشت
ششم گفت بر مردم زیردست
مبادا که هرگز بجویم شکست
جهان را ز دشمن تنآسان کنیم
بداندیشگان را هراسان کنیم
به هفتم چو بنشست گفت ای مهان
خردمند و بیدار و دیده جهان
چو با مردم زفت زفتی کنیم
همی با خردمند جفتی کنیم
هرانکس که با ما نسازند گرم
بدی بیش ازان بیند او کز پدرم
هرانکس که فرمان ما برگزید
غم و درد و رنجش نباید کشید
به هشتم چو بنشست فرمود شاه
جوانوی را خواندن از بارگاه
بدو گفت نزدیک هر مهتری
به هر نامداری و هر کشوری
یکی نامه بنویس با مهر و داد
که بهرام بنشست بر تخت شاد
خداوند بخشایش و راستی
گریزنده از کژی و کاستی
که با فر و برزست و با مهر و داد
نگیرد جز از پاک دادار یاد
پذیرفتم آن را که فرمان برد
گناه آن سگالد که درمان برد؟
نشستم برین تخت فرخ پدر
بر آیین طهمورث دادگر
به داد از نیاکان فزونی کنم
شما را به دین رهنمونی کنم
جز از راستی نیست با هرکسی
اگر چند ازو کژی آید بسی
بران دین زردشت پیغمبرم
ز راه نیاکان خود نگذرم
نهم گفت زردشت پیشین بروی
براهیم پیغمبر راستگوی
همه پادشاهید بر چیز خویش
نگهبان مرز و نگهبان کیش
به فرزند و زن نیز هم پادشا
خنک مردم زیرک و پارسا
نخواهیم آگندن زر به گنج
که از گنج درویش ماند به رنج
گر ایزد مرا زندگانی دهد
برین اختران کامرانی دهد
یکی رامشی نامه خوانید نیز
کزان جاودان ارج یابید و چیز
ز ما بر همه پادشاهی درود
به ویژه که مهرش بود تار و پود
نهادند بر نامهها بر نگین
فرستادگان خواست با آفرین
برفتند با نامهها موبدان
سواران بینادل و بخردان
مرگ بهرام گور از زبان فردوسی بزرگ

برین سان همی خورد شست و سه سال
کس اندر زمانه نبودش همال
سر سال در پیش او شد دبیر
خردمند موبد که بودش وزیر
که شد گنج شاه بزرگان تهی
کنون آمدم تا چه فرمان دهی
هرانکس که دارد روانش خرد
به مال کسان از بنه ننگرد
چنین پاسخ آورد این خود مساز
که هستیم زین ساختن بینیاز
جهان را بدان باز هل کافرید
سر گردش آفرینش بدید
همی بگذرد چرخ و یزدان به جای
به نیکی ترا و مرا رهنمای
بخفت آن شب و بامداد پگاه
بیامد به درگاه بیمر سپاه
گروهی که بایست کردند گرد
بر شاه شد پور او یزدگرد
به پیش بزرگان بدو داد تاج
همان طوق با افسر و تخت عاج
پرستیدن ایزد آمدش رای
بینداخت تاج و بپردخت جای
گرفتش ز کردار گیتی شتاب
چو شب تیره شد کرد آهنگ خواب
چو بنمود دست آفتاب از نشیب
دل موبد شاه شد پر نهیب
که شاه جهان برنخیرد همی
مگر از کرانی گریزد همی
بیامد به نزد پدر یزدگرد
چو دیدش کف اندر دهانش فسرد
ورا دید پژمرده رنگ رخان
به دیبای زربفت بر داده جان
چنین بود تا بود و این بود روز
تو دل را به آز و فزونی مسوز
بترسد دل سنگ و آهن ز مرگ
هم ایدر ترا ساختن نیست برگ
بیآزاری و مردمی بایدت
گذشته چو خواهی که نگزایدت
همی نو کنم بخشش و داد اوی
مبادا که گیرد به بد یاد اوی
ورا دخمهای ساختند شاهوار
ابا مرگ او خلق شد سوکوار
کنون پرسخن مغزم اندیشه کرد
بگویم جهان جستن یزدگرد
کلام آخر
کاش میشد بیشتر درباره بهرام گور مینوشت… او اسطوره ایران زمین است که ایران و ایرانی باید به وجود او افتخار کند. ما نیز امیدواریم که در سهم خود توانسته باشیم شما را با این اسطوره تاریخی بیشتر آشنا کنیم. در پایان امیدواریم از خواندن این مقاله نهایت لذت را برده باشید.
مطلب مشابه: نگاهی بر زندگی کوروش بزرگ؛ شاه شاهان از تولد تا مرگ