بخشهایی از کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفری یانگ و جنت اس

کتاب “زندگی خود را دوباره بیافرینید” از عنوان خود مشخص میکند که هدفش چیست. این کتاب موفقیت و انگیزشی سعی میکند با پرداختی دقیق به شما عزیزان کمک کند تا زندگی خود را دوباره بیافرینید، اما این بار بهتر و کاملتر. در ادامه متن با بخشهایی از این کتاب را برای شما عزیزان گردآوری کردهایم که امیدواریم از خواندن آنا نهایت لذت را ببرید.
اطلاعات کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید

نویسندگان کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید ضمن استفاده از شرححال بعضی از بیماران واقعی، نشان میدهند که چگونه هر یک از این الگوهای نامناسب در دوران کودکی شکل گرفتهاند و استانداردی برای ارزیابی خودمان در بزرگسالی میشوند.
آنها که از صاحبنظران حوزه شناختدرمانی هستند، به شناسایی، نشانهشناسی، سببشناسی و درمان 11 الگوی رفتاری مخرب و تکراری پرداختهاند که به خودانگاره منفی ربط دارند.
جفری یانگ و جنت اس. کلونسو کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید را ابزار قدرتمندی برای درمان مشکلات مراجعان براساس رویکردهای شناختدرمانی و طرحواره درمانی میدانند.
معمولا با شنیدن نام کتاب “زندگی خود را دوباره بیافرینید”، همه حدس میزنند که این کتاب مجموعهای از مطالب بیاعتبار است که فقط قصد دارد جملات شعاری را در ذهن ما جاگذاری کند.
مطالب مفید این کتاب و متن روان آن، باعث میشود تنها با مطالعه چند فصل ابتدایی آن احساس رغبت برای ادامه دادن آن داشته باشیم.
درست است که گاهی اوقات از مسئولیتها فرار میکنیم و پرخاشگر میشویم و تاحدودی از زندگی ناامید میشویم، اما اگر بتوانیم گودالی عمیق به گذشته خودمان حفر کنیم و کودک ترسیده درونمان را در آغوش بگیریم متوجه میشویم اینها نتیجه تلههای رفتاری کودک درون ماست.
نکتهای قابل توجه درباره کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید این است که نویسندهی آن یک روانشناس و رواندرمانگر است و این کتاب را با رویکرد طرحواره درمانی و بر طبق شناختدرمانی نوشته است.
در این کتاب، جفری یانگ به معرفی 11 تله پرداخته است و سپس برای مشخص شدن میزان فعال بودن هر تله در زندگی افراد، تستهایی را قرار داده است.
پس از آنکه تلهها به ما معرفی شد و تستها را انجام دادیم، یانگ به ما روشهایی برای کنترل این تلهها میآموزد. کنترل آنها باعث میشود که کمتر در دام آنها بیفتیم و سعی کنیم بیشتر به مدیریت زندگی خودمان بپردازیم، بهطوری که واقعا به کمک این کتاب بتوانیم زندگی خودمان را بازآفرینی کنیم.
جفری یانگ، نویسنده کتاب زندگی خود را بیافرینید، مدارک تحصیلی خودش را از دانشگاه ییل و پنسیلوانیا دریافت کرد. او که به طور کلی اساس شهرتش بر روی طرحواره درمانی پایه ریزه شده، دوران تحصیل فوق دکترای خود را زیر نظر آرون بک گذرانده است.
بخشهایی از این کتاب
تله زندگی را اصطلاحاً «پیشزمینه» مینامند. مفهوم «پیشزمینه» از روانشناسیِ شناخت میآید. پیش زمینهها، عمیقاً در باورهای ما درباره خودمان و دنیا، که در اوایل زندگی شکل گرفتهاند، ریشه دارند. این پیشزمینهها هستند که احساس ما را نسبت به خودمان تشکیل میدهند. برای دستکشیدن از باورهایمان در یک پیشزمینه، بایستی از دانستن اینکه چه کسی هستیم و دنیا چگونه است دست بکشیم؛ بنابراین حتی زمانی که باعث رنجش ما میشوند، باز هم به آنها متمسک میشویم. این باورهای اولیه به ما حس اطمینان و پیشبینی میدهند. آنها آشنا و آرامش بخش هستند. به عبارت دیگر، آنها حسِ بودن در خانه خودتان را به شما میدهند. به همین دلیل است که روانشناسانِ شناختی معتقدند که پیشزمینهها و یا همان تلههای زندگی به سختی تغییر میکنند.
سه راه متفاوت برای مقابله با تلههای زندگی: تسلیم، فرار و ضد حمله
تسلیمشدن، به «گسترش» موقعیت کودکیِ ما و بسطدادن آن به دوران بزرگسالی میپردازد. به همین دلیل است که اغلب نسبت به تغییر احساس ناامیدی میکنیم. تمام آنچه که میدانیم تلهای است که هرگز از آن خارج نمیشویم. تلهای همچون حلقهای تکرارشونده و تغییرناپذی
داشتن محدودیتهای واقعگرایانه یعنی «پذیرش محدودیتهای درونی و بیرونی نسبت به رفتارتان.» این مسئله، ظرفیت درک و در نظرداشتن نیازهای دیگران را شامل میشود؛ یعنی برقراری تعادل میان نیازهای دیگران و نیازهای خودمان. همچنین شامل تمرین برای خویشتنداری و خودفرمانی میشود تا بتوانیم بدون مواجهه با مجازات اجتماعی، به اهداف خود دست یابیم. وقتی در محیطی بزرگ میشویم که در آن محدودیتهای واقعگرایانه وضع شده است، والدین ما برای رفتارهایمان عواقبی را در نظر
افرادی که دچار مشکلات محدودیتی هستند، بسیار به «سرزنش» دیگران میپردازند. به جای اینکه خودشان را منشاء مشکل بدانند، به سرزنش دیگران مشغول میشوند. بنابراین خیلی بعید است که فردی که مشکلات محدودیتی دارد، به خواندن این کتاب مشغول شود. آنها معتقدند که «دیگران» مشکل دارند، نه خودشان

نشانهٔ دوم این است که شما اساساً «منعشده» و «تحت کنترل» هستید. ممکن است به فردی معتاد بهکار تبدیل شده باشید و تمام زندگی شما در کار خلاصه شده باشد. کار شما هرچه که باشد، یا سعی میکنید همیشه زیبا به نظر برسید یا همیشه همه چیز را مرتب نگه دارید و یا همه کار را به بهترین و درستترین نحو انجام دهید.
سه نشانه مبنی بر محدودشدن ابراز وجود شما وجود دارد. اول اینکه شما بسیار با دیگران «سازگار» هستید. همیشه در جهت کسب رضایت دیگران هستید و همیشه از آنها مراقبت میکنید. همیشه منافع خود را فدای دیگران میکنید. به نظر اصلاً نگران نیازهای خود نیستید. نمیتوانید اطرافیان خود را در رنج ببینید و مدام امیال خود را در جهت کمک به آنها فدا میکنید. آنقدر به دیگران محبت میکنید که آنها از اینکه با شما باشند احساس گناه میکنند. در درون خود ممکن است احساس ناتوانی و تسلیم داشته باشید و یا از اینکه محبتهای شما مورد سپاسگزاری واقع نشده دلخور شوید. شما بیش از حد در جهت رفع نیازهای دیگران مهربانی میکنید.
ابراز وجود، آزادیِ بیان حرفهایمان، احساساتمان (که شامل خشم نیز میشود) و امیال طبیعیمان است. ابراز وجود بر این باور دلالت دارد که نیازهای ما نیز به اندازهٔ نیازهای دیگران اهمیت دارد. ما آزادیم تا به صورت خودجوش و بدون بازداریهای افراطی عمل کنیم. ما آزادیم تا سراغ فعالیتها و سرگرمیهایی برویم که موجب «خوشحالی» ما میشوند؛ نه فقط سراغ آن دسته از فعالیتهایی که اطراف ما هستند. ما زمان داریم تا خوش بگذرانیم و سرگرمی داشته باشیم، نه اینکه فقط درگیر کار و رقابتی دائمی باشیم.
از طریق «مطیعشدن»، شما نیازها و امیال خودتان را در جهت خشنودی و یا برآوردهکردن نیازهای دیگران قربانی میکنید. به دیگران اجازه میدهید شما را کنترل کنند چرا که تصور میکنید اگر خودتان را در اولویت قرار دهید، آنها را آزرده خواهید کرد و یا میترسید که اگر نافرمانی کنید، مجازات و یا طرد شوید.
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب چرا تا به حال کسی این ها را به من نگفته بود؟
غلبه بر تلهٔ شکست بیشترین پاداش را در پی دارد. زندگی که تماماً غرق در شرمساری و تنش بوده میتواند به منبعی از عزت نفس تبدیل شود.
شروع، سختترین قسمت کار است. در ادامه کار برای شما آسانتر خواهد شد.
به تدریج به این نتیجه میرسید که تله شما چیزیست که به شما آموزش دادهاند نه اینکه معضلی ذاتی در مورد شما باشد.
قطعاً شما به دنبال شریکی نیستید که هیچ امیدی برای یک رابطهٔ باثبات به شما «نمیدهد»، بلکه جذب افرادی میشوید که امید ثبات میدهند، اما نه امیدی تمام و کمال که ترکیبی از ترس و امید را ارائه میدهد. در این شرایط احساس خواهید کرد که میتوانید شخص مقابل را برای همیشه برای خود داشته باشید و یا حداقل میتوانید کاری کنید که آن شخص به شکلی باثباتتر با شما در ارتباط باشد. شما جذب افرادی میشوید که تا اندازهٔ مشخصی تعهد و نزدیکی نشان میدهند اما نه به آن اندازه که صددرصد اطمینان حاصل کنید که برای همیشه با شما میمانند. زندگی در یک رابطهٔ عاشقانهٔ بیثبات به شما احساس راحتی و آشنایی میدهد. این همان چیزیست که همیشه میشناختهاید. بیثباتی میتواند از طریق تولید جریان ثابتی از جاذبه و احساس، همیشه تلهٔ شما را فعال نگه دارد. انتخاب شریکی که حقیقتاً کنار شما وجود ندارد، تضمین میکند که شما ترکشدن دورهٔ کودکی خود را تکرار خواهید کرد.

نشانههای خطر در اولین مراحل قرار گذاشتن ممکن است به سوی رابطه با افرادی کشیده شوید که مستعد ترککردن شما هستند. در اینجا چند نشانهٔ خطر را برای شما بازگو میکنیم. اینها نشانههایی هستند که هشدار میدهند رابطهٔ شما در حال گسترش تلهٔ ترکشدن است. نشانههای خطر در شریکی مستعدِ ترککردن ۱. شریک شما تعهد طولانی را نمیپذیرد چرا که ممکن است فردی متأهل و یا درگیر رابطهٔ دیگری باشد. ۲. شریک شما به طور همیشگی برای گذراندن زمان با یکدیگر در دسترس نیست. (مثلاً زیاد سفر میکند، دور از شما زندگی میکند و یا بهکارش معتاد است) ۳. شریک شما از نظر احساسی بیثبات است (مثلاً مشروب مینوشد، مواد مخدر مصرف میکند، افسرده است یا نمیتواند شغل عادی خود را حفظ کند) و نمیتواند از نظر احساسی و به شکلی باثبات در کنار شما باشد. ۴. شریک شما برای اینکه در روابطش محدود نشود نیاز به آزادی دارد. او این آزادی را میخواهد که همزمان چندین معشوق داشته باشد.
اگر تلهٔ شما بحرانی باشد، حتی اختلالات کوچک نیز چنین احساساتی را برای شما به همراه خواهد داشت. احساس میکنید که اگر رابطهٔ شما با شخصی که دوستش دارید از دست برود، ناگهان به تنهایی محض دچار خواهید شد. برخی از افرادی که گرفتار تلهٔ ترکشدن هستند، به کلی از روابط صمیمانه اجتناب میکنند. آنها تنهایی را به فقدانِ مجدد ترجیح میدهند.
با دقت به زندگی خود و هرگونه دلیل که تلهٔ شما را زیر سؤال میبرد بنگرید. به دنبال هر راه ممکنی برای تغییر بگردید. آیا شرایطی وجود داشته که تلهٔ زندگی شما را بیاعتبار کند؟ آیا مورد تجاوز واقع شدهاید؟ آیا بهخاطر ترس از طردشدن و شکست، از تلاشکردن سر باز زدهاید؟ آیا دوستان، شریک زندگی، رئیس و افرادی را انتخاب کردهاید که تلهٔ زندگی شما را تشدید میکنند؟ سعی کنید نقش یک وکیلمدافع را بر علیه تلهٔ خود ایفا کنید.
سرچشمهٔ تله را در دوران کودکیتان پیدا کنید. زخم دوران کودکی را در درون خود حس کنید. دومین قدم، «حس» کردنِ تله زندگیتان است. ما به این باور رسیدهایم که تغییرِ یک رنجشِ عمیق، بدونِ تسکیندادنِ آن امری بسیار مشکل است. همهٔ ما ساز و کارهایی برای جلوگیری از این رنجش داریم. متأسفانه با جلوگیری و سرکوب رنجش نمیتوانیم با تله ارتباط کامل برقرار کنیم.
ویژگیهای تلهٔ ترکشدن است. در طول جداییها، دنیل هر از گاهی با مردان دیگر قرار میگذارد اما به هیچکدام از آنها جز رابرت علاقهمند نمیشود. آدمهای محکم و استوار او را خسته میکنند. دنیل برای تغییر این الگو به روشهای زیر عمل کرد؛ روشهایی که ما نیز به مراجعین توصیه میکنیم: ۱. تلهٔ خود را بشناسید و روی ان عنوان بگذارید در اولین قدم باید تلهٔ مربوط به خود را تشخیص دهید. با پاسخ به پرسشنامهای که در فصل دوم مطرح کردیم، میتوانید تلهٔ خود را بشناسید. همین که تله را بشناسید و دریابید که چگونه بر زندگی شما اثر میگذارد، در موضع بهتری برای تغییر آن قرار میگیرید. با انتخاب یک «اسم» برای تله (مانند تلهٔ نقص یا تلهٔ وابستگی) و با مطالعه در مورد آن تله در نیمهٔ دوم این کتاب میتوانید به خودشناسیِ بهتری دست پیدا کنید. زندگی برای شما روشنتر میشود. قدم اول همین «بینش» است.
اغلبِ ما، به ترکیبی از تسلیمشدن، فرارکردن و ضدحمله روی میآوریم. باید یاد بگیریم تا برای غلبه بر تلههای زندگی و رسیدن به سلامتِ دوباره، این شیوههای غلبه را تغییر دهیم. فصل بعدی به شما نشان خواهد داد تا چگونه بدون تسلیم، فرار و ضدحمله، به شکلی مؤثر با تلههای زندگی خود روبهرو شوید.

آسیبپذیریِ سهمگین است. ضدحملههای ما برای مواجهه با تلهها به ما کمک میکنند اما زمانی که این ضدحمله ها شدید شوند، نتیجهٔ معکوس میدهند و به خودمان آسیب میرسانند. ضدحملهها در «ظاهر»
فرارکردن، چیزی را «احساس» نمیکنیم، تنها زندگی احساسیِ خود را زیر پا می گذاریم. زندگی بی روحی خواهیم داشت و نمیتوانیم درد و لذت واقعی را تجربه کنیم. از آنجایی که از مواجهه با مشکلات دوری میکنیم، در نهایت کارمان به رنجاندن اطرافیانمان منتهی میشود. همچنین آمادهٔ دریافت عواقب وحشتناکی انواع اعتیاد همچون اعتیاد به مواد مخدر و مشروبات الکلی خواهیم بود.
بسیاری از افراد، از همهٔ موقعیتهایی که در آنها احساس آسیبپذیری و رنجش داشته باشند، فرار میکنند. اگر گرفتار تلهٔ نقص هستید، شما نیز همچون برندون به کلی از برقراری روابط صمیمانه اجتناب میورزید و هرگز اجازه نمیدهید کسی بیش از حد با شما صمیمی و به شما نزدیک شود. اگر گرفتار تلهٔ شکست هستید، از انجام کارها، تکالیف مدرسه، گرفتن ترفیع و یا قبول انجام پروژههای جدید اجتناب میکنید. اگر گرفتار تلهٔ طردشدن اجتماعی هستید، از گروهها، مهمانیها، جلسات و گردهماییها دوری میکنید. اگر گرفتار تلهٔ وابستگی هستید، از تمام موقعیتهایی که نیازمند استقلال شما هستند دوری میکنید. ممکن است حتی از تنها رفتن به مکانهای عمومی واهمه داشته باشید.
دو تلهای که به ابراز وجود (یعنی توانایی شما برای برای بیان خواستهها و رسیدن به نیازهای حقیقیتان) مربوط میشوند: «مطیعبودن» و «معیارهای غیرواقعبینانه».
دو تله که به فقدان امنیت و آرامش در خانوادهٔ شما در دوران کودکی مربوط میشوند: «ترکشدن» و «بدرفتاری».
او، مثل بسیاری از ما، اسیر عشق کسی است که تلهٔ زندگی او را تشدید میکند.
طنزِ نهفته در تلهٔ رهایی همین است: هرچه فرانسین غیرقابلپیشبینیتر باشد، پاتریک با احساس و عشق بیشتری به سوی او جذب میشود. هرچه فرانسین بیشتر تهدید به رفتن و ترککردن میکند، پاتریک «جاذبه» بیشتری حس میکند.
ازدواجِ پاتریک مانند یک ترن هوایی است. او بدون هیچگونه کنترلی از امیدی فراوان به سوی ناامیدی میرود و این مسیر پر پبچ و خم را مدام تکرار میکند.

ایمان داشته باشید که به جایی که میخواهید میرسید. ایمان به شما کمک خواهد کرد تا از شکست و ناامیدی فرار کنید و به سوی موفقیت بشتابید. صبور باشید. اگر مصرانه عمل کنید، در نهایت به تصویری که ترسیم کردهاید خواهید رسید. متأسفانه برخی از تغییرات با برداشتن گامهای کوچک اتفاق نمیافتند. آنها به ایمانی عمیق و درجهٔ بالایی از ریسک احتیاج دارند. گاهی برای رسیدن به رشد مجبور به اعمال تغییرات بزرگی میشویم. تغییراتی همچون ترک یک رابطه، تغییر شغل و یا نقل مکانکردن به شهری دیگر. هرچه آگاهی بیشتری نسبت به امیال طبیعیمان کسب کنیم و بر تلههایمان غلبه کنیم، ممکن است به تغییرات بیشتری در گذشتهٔ خود نیازمند شویم. ممکن است مجبور شوید الگوهای کودکی خود را فدا کنید تا بتوانید به دوران بزرگسالی که آرزویش را داشتهاید برسید.
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید ناپلئون هیل با جملات الهام بخش
آلیسون: میخواهم با خودم بهتر باشم. کنار گذاشتنِ عادتِ کوچککردن خودم کار سادهای نیست. مدام تصمیم میگیرم چنین کاری نکنم اما یک دقیقه بعد مشغول همین کار هستم. معالج: درست است. مثل هر عادت دیگری، راه کنار گذاشتن این عادت این است که هربار مچ خود را بگیری و خود را متوقف کنی. کارتنویسی، سلاحی در برابر صدای تلهاتان است. این عمل شما را از وجودِ دو جنبه آگاه میسازد. یک جنبه، پدر و مادری ایرادگیر و یا بیمهر هستند که در خود به وجود آوردهایم. افرادی که همواره شما را کوچک میشمارند و باعث بروز احساس نقص و شرمساری در شما میشوند. اما کودکِ درون آسیبپذیری نیز وجود دارد که به دنبال عشق، تأیید، پذیرفتهشدن و اعتبار میگردد. کارتنویسی به شما کمک میکند تا آن جنبهٔ سالم بتواند آنچه را که کودک میخواهد به او بدهد. این خوددرمانی به نوعی عشقورزی به خود است. کارتنویسی به شما کمک میکند تا عشقورزیدن به خود را فراموش نکنید.
فهرستی از تمامی روشهایی که تلهٔ شما را نمایان میسازد تهیه کنید: زمانی که احساس ناامنی، ناکارآمدی و یا نسبت به طردشدن احساس نگرانی میکنید؛ زمانی که خود را با دیگران مقایسه و یا احساس حسادت میکنید، زمانی که نسبت به بیاحترامی حساس میشوید و یا در برابر انتقاد موضع دفاعی میگیرید. زمانی که به خودتان اجازه میدهید تا مورد بدرفتاری واقع شوید چرا که معتقدید لیاقتِ بهتر از این را ندارید. هر موقعیتی که احساس نقصِ شما را تحریک میکند، روی کاغذ بیاورید.
بیشتر احساس کسی را داشتم که مدام برای فرار از احساس بدی که دارد مشغول دوندگی است و زمانی که خسته میشود و میایستد، احساساتِ بد دوباره به سراغ او میآیند.
لیندزی و اَبی با یک دست افرادی را که دوست دارند از خود دور میکنند و با دست دیگر به شکلی ناامیدانه به آنها میچسبند.
خودم را در حال سقوط میبینم. مثل سقوط در چاهی تاریک که قرار است تا ابد در آنجا تنها بمانم. گِرِگ در حال هُلدادن من به سمت آن چاه است. چاهی که ورودی آن به زودی بسته میشود و من کاملاً تنها میشوم.

این مسئله نشان میدهد که «برخی» از مردم ممکن است از نظر زیست شناسی مستعد گسترش تلهٔ ترکشدن باشند.
افرادی که سعی میکنند شما را بر یک ترن هوایی سوار کنند دوری کنید، «حتی اگر این افراد افرادی هستند که شما بیشتر میزان جذب شدن نسبت به آنها را دارید.» ما از شما نمیخواهیم تا با افرادی که برایتان جذاب نیستند رابطه داشته باشید، اما یک جاذبهٔ شدید جنسی «میتواند» نشان دهد که شریک شما در حال تشدید تلهٔ ترکشدن در شماست. اگر چنین چیزی وجود دارد، رابطهٔ شما چیزی جز دردسر نیست و باید درمورد ادامهٔ آن بیشتر فکر کنید.
ابراز وجود (تلههای مربوطه: مطیعبودن ومعیارهای غیرواقعبینانه)
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب باشگاه پنج صبحی ها رابین شارما با جملات پیشرفت و موفقیت
استقلال فردی (تلههای مربوطه: وابستگی و آسیبپذیری)
امنیت اولیه (تلههای مربوطه: ترکشدن و بدگمانی و تجاوز) برخی تلهها از تلههای دیگر مهمتر هستند. تلههای مربوط به امنیت اولیه از هر تلهای مهمتر و اصلیتر میباشند.
آسیبهای وارده به عزت نفس ما، به احساس «شرمندگی» منتهی میشود. شرمندگی، رایجترین و غالبترین احساس در این حوزه است. اگر شما گرفتار تلهٔ شکست و نقص هستید، پس زندگی شما سرشار از شرمندگی نسبت به خودتان است.
به اعتقاد ما، سه نوع کمبود در دوران کودکی وجود دارد: کمبود تربیت، کمبود همدردی و کمبود راهنمایی و هدایت.

مهمترین تأثیری که محیط از ابتدا بر ما دارد، از طریق خانواده اعمال میشود. پویایی و تحرک خانوادهٔ ما، تا حد زیادی، تشکیلدهندهٔ پویایی و تحرک دنیای ما بوده است. زمانی که در یک تله گرفتار هستیم، گرفتاریِ ما تقریباً همیشه ناشی از ماجراهایی از خانواده ما در دوران کودکی است.
تلههای زندگی را میتوان از طریق سه ویژگی اساسی تشخیص داد: ۱. آنها الگوها و طرحهایی همیشگی هستند. ۲. آنها «خود نابودگر» هستند. ۳. آنها برای بقا میجنگند. همانطور که
این که در کودکی تا چه اندازه آسیب دیدهاید نیز توجیهی برای عدم پذیرش مسئولیت تغییر نیست.
موانع مسیر اظهار وجود، تلههای اطاعت و معیارهای غیرواقعبینانه هستند
آزاد هستید که در روابط بمانید چرا که «میخواهید» بمانید نه به این خاطر که به آن «نیاز» دارید.
گرایش به اجتناب از رنجش، یکی از بزرگترین موانعِ مسیرِ تغییر است.
تفکر مصیبتگرایانه، ویژگی اصلیِ تمام گونههای تلهٔ آسیبپذیری است. فوراً بدترین تفسیر ممکن را دارید و همچون کودکی کوچک در مقابله با آن مصیبت احساس بی قدرتی و ضعف میکنید.


اصلیترین احساسی که با تلهٔ آسیبپذیری همراه میباشد، احساس «اضطراب» است. احساس میکنید که مصیبت و بلا در کمین است و شما نمیتوانید کاری انجام دهید. این تله دو جهت دارد: از یک جهت میزان خطر را بزرگ و از جهتی دیگر توانایی خود برای مقابله با آن را کوچک میشمارید. آنچه که از آن وحشت دارید به نوع تلهٔ شما بستگی دارد. آسیبپذیری بر چهار نوع است و ممکن است که گرفتار بیش از یک نوعِ آن باشید.
«از اینکه رئیس یا شریک شما به اندازهٔ کافی به شما کمک نمیکند گله و شکایت نکنید. همواره به قصدِ گرفتن توصیه و اطمینانِ خاطر به آنها مراجعه نکنید.» این توصیه مختص افرادی است که وابستگی را حق خود میدانند. بایستی درک کنید که دیگران مراقبت از شما را مدیون شما نیستند. دیگران حق دارند از شما بخواهند تا از خودتان مراقبت کنید. در حال حاضر، اولین واکنش شما در محل کار و در هنگام رویارویی با یک مشکل، جستجوی کمک از دیگران است. حتی سعی هم نمیکنید تا خودتان مشکلتان را حل کنید. ما میخواهیم که شما واکنشی در جهت حل مسائل داشته باشید. اگر سخت تلاش کردید و «حقیقتاً» کاری که در توان داشتهاید انجام دادید و موفق نشدید، سپس میتوانید از دیگران کمک بخواهید.
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب معجزه سپاسگزاری اثر راندا برن با متن های زیبا درباره موفقیت
اگر والدین ایرادگیری داشتهاید، احتمالاً شما نیز به انتقاد از خود متمایل هستید. بیاعتبارکردنِ خود را تمام کنید. از خود حمایت کنید. این کار یعنی پرورشدادن خودتان که شما بایستی آن را یاد بگیرید. چنین عملی به شما یاد میدهد که حتی اگر بینقص نیستید، باز هم باید ادامه دهید. بازهم به خود قدرت دهید و شایستگی خود را بسازید.
یک مضمونِ برجستهٔ دیگر، اضطراب در هنگام امتحانِ امورجدید است. این تصورات رنج بیشتری را انتقال میدهند. هربار که شخص کار جدیدی را امتحان میکند، احساس وابستگی و ناکارآمدی میکند. تلههای اطاعت و وابستگی اغلب همراه یکدیگر هستند. مطیعسازی راهی مؤثر برای وابسته نگهداشتن یک شخص است.
اگر بیش از اندازه خود را همسو با دیگران نشان دهیم، حس منحصر به فرد بودن را از دست میدهیم. اگر بیش از هرچیز روی خودمان و بیهمتاییمان تمرکز کنیم، نمیتوانیم در جمع و به دیگران تعلق داشته باشیم.

طرد اجتماعی ابعاد مختلفی دارد. ممکن است آن شخصی باشید که همه سر به سرش میگذارند. برای او قلدری میکنند. ممکن هم هست شما فردی بیگانه باشید؛ فردی گوشهگیر یا جامعهگریز. همیشه در حاشیه هستید. عضو هیچ گروه و یا باشگاهی نیستید. ممکن است شخصی باشید که تلهاش تا حد زیادی ناپیداست. تشخیص آن مشکل است. از میان تعاملات اجتماعی میگذرید اما از درون احساس تنهایی میکنید. از هر نوع که هستید، مستعد انواع فراوانی از علائم اختلالات روان-تنی خواهید بود. تنهایی معمولاً به مشکلات قلبی، شکمی، مشکل خواب، سردرد و افسردگی منجر میشود.
تجربهٔ طرد اجتماعی اولین احساسی که خواهید داشت، تنهاییست. به دلیل اینکه احساس «مستثنی» بودن و یا «ناخوشایند» بودن میکنید، خود را از دنیا طردشده میدانید. این دو مورد، انواع طرد اجتماعی هستند. البته گاهی به صورت ترکیبی بروز پیدا میکنند و شما نیز ممکن است دچار هردوی آنها باشید.
تجربهٔ شما از فقدان عاطفه، بیشتر این «حس» است که شما برای همیشه تنها خواهید بود، این حس که به برخی چیزهای خاص نخواهد رسید، این حس که کسی صدای شما را نخواهد شنید و کسی شما را درک نخواهد کرد. فقدان عاطفه یعنی جای چیزی خالیست. احساس «تهیبودن» به فرد دست میدهد. تصویری که بهتر از هرچیز میتواند نشاندهندهٔ این تله باشد، تصویر کودکی است که «نادیده» گرفته شده است. کودکی که نادیده گرفته شده، احساس کمبود محبت میکند. این حس یعنی حس تنهایی. احساس سنگین و ناراحتکنندهٔ دانستنِ این نکته که سرنوشت شما تنهایی است.
یاد گرفت تا نیازهای خود را در حالتی آرام و کنترل شده بیان کند.
کارلتون بیش از حد خود را فدای دیگران میکند. او نیازهای دیگران را در اولویت قرار میدهد. او همان کسی است که همیشه وقتی دیگران از او می پرسند چه میخواهی؟ میگوید: «فرقی ندارد، هرچه تو بگویی.»
فرض اولیهٔ شناختدرمانی بر این اساس استوار است که روشی که از طریق آن دربارهٔ رخدادهای زندگیمان «فکر» میکنیم (شناخت)، نشاندهندهٔ «احساس» ما نسبت به آنهاست (احساسات). افرادی که مشکلات عاطفی و احساسی دارند، به سوی تحریف واقعیت تمایل پیدا میکنند.
چرا بعضی از بیمارانِ درگیر انقیاد، به دیگران اجازه میدهند که آنها را کنترل کنند. اولین دلیل این است که آنها میخواهند از احساس گناه رها شوند یا درد و رنج دیگران را کاهش دهند. دومین دلیل نیز این است که آنها خود را تحت انقیاد درمیآورند زیرا پیشبینی میکنند که ممکن است طرد شوند، ازآنها انتقام گرفته شود و یا جدا بیفتند. این دلایل مربوط به دو نوع از انقیاد است: ۱. ازخود گذشتگی (انقیاد از روی حس گناه) ۲. سلطهپذیری (انقیاد از روی ترس)
اغلب از بیمارانی که درگیر تلهٔ انقیاد شدهاند این عبارات را میشنویم که آنها برای چیزی که میخواهند نمیجنگند زیرا به نظر میرسد خواستهشان جزئی است. اما وقتی همین خواستههای جزئی را کنارهم میگذاریم، میبینیم که زندگی پایان یافت و فقط کمی از خواستههای شما در آن برآورده شد.

حس انقیاد و دربندبودن بسیار غمانگیز است. تحملکردن بارِ این احساس در زندگی بسیار طاقت فرساست. برآوردهکردن نیازهای دیگران، مسئولیت بسیار بزرگی است و انسان را از پای درمیآورد. اگر بخواهیم آنگونه زندگی کنیم، حس لذت و آزادی در زندگی ما محو میشود. انقیاد، شما را از آزادی بیبهره میکند زیرا تصمیماتتان تماماً برای تأثیر بر دیگران است. توجه و تمرکز شما بر خودتان نیست. به جای (چیزی که من میخواهم و حس میکنم) عبارت (چیزی که تو میخواهی و کاری که من میتوانم انجام دهم تا تو را خوشحال کنم) جایگزین میشود. انقیاد، حس اینکه شما چه چیزی میخواهید و چه کسی هستید را به یغما میبرد.
به خاطر داشته باشید، شما نمیتوانید با انتقاد از دیگران و کوچکشمردن آنها احساس بهتری نسبت به خود داشته باشید. این مسئله دقیقاً در مورد فرزندان شما نیز صدق میکند. آنها معصوم و آسیبپذیر هستند و شما به آنها خیانت میکنید. قطعکنندهٔ این زنجیر باشید. تلهٔ نقصداشتن خود را به آنان انتقال ندهید. به نوعی نسبت به آنچه که در حق همسر و فرزندان خود کردهاید احساس گناه میکنید. در این احساس گناه غوطهور نشوید. مهم این است که «همین حالا» تغییر کنید.
گاهی به افرادی بر میخورید که تحمل توازن در روابط را ندارد. بیشتر مواقع دلیل این امر گرفتاربودنِ خودِ آن شخص در تلهٔ نقصداشتن است. آنها از طریق انتقاد از دیگران دست به ضدحمله میزنند تا بتوانند مانع از احساس بیارزشی و شرم در خود شوند. چنین افرادی برای تغییردادن خود به قدر کافی سلامت نیستند.
فهمیدنِ این نکته که تلهٔ نقصداشتن «بر اساس یک عیب و نقصِ واقعی بنیاننشده» بسیار حائز اهمیت است. حتی افرادی که با نواقص جسمی و ذهنیِ جدی روبهرو هستند نیز الزاماً دچار این تله نمیشوند. مسئلهٔ مهم وجود یک عیب نیست، بلکه تفکری است که پدر و مادر و یا سایر اعضای خانواده به شما در مورد خودتان القاء کردهاند. اگر فارغ از قدرتها و ضعفهایتان، مورد مهر و احترام و عشق اعضای خانواده خود واقع شدهاید، قطعاً احساس بیارزشی، شرمساری و یا نقص نخواهید داشت.
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب اثر مرکب دارن هاردی؛ جملات برای موفقیت و رشد شخصیتی
ما به روشهای مختلفی که با ما رفتار شده و با آنها بزرگ شدهایم، عادت میکنیم. اگر در خانوادهای بزرگ شویم که در آن با ما بدرفتاری شده، نادیده گرفته شدیم، سرمان فریاد کشیده شده، مدام مورد انتقاد واقع شدهایم و یا مطیع هستیم، پس همیشه نیز در چنین شرایط و موقعیتی نیز احساس راحتی میکنیم. هرچقدر هم که چنین شرایطی ناسالم باشد، اغلب افراد به دنبال خلق موقیتهایی هستند که در آنها بزرگ شدهاند. تمامِ ماهیت تسلیمشدن همین است؛ تکرار الگوهای کودکی در زندگی
احساس امنیت برای تعامل با دنیای بیرون، احساس صلاحیت و کفایت و پرورش اعتماد به نفس، عوامل اصلی استقلال فردی هستند.

شنیدن چنین جملاتی از مراجعینی که دچار تلهٔ فقدان عاطفه هستند امری عادیست: «نمیدانم چرا مرا به دنیا آورده است.»، «او هرگز نباید مرا به دنیا میآورد.»
اغلب افراد به دنبال خلق موقیتهایی هستند که در آنها بزرگ شدهاند.
«هیچ کودکی شایستهٔ مورد تجاوز واقعشدن نیست.»
یکی از رایجترین ضدحملات برای تلهٔ بدگمانی و تجاوز، تجاوز و بدرفتاری با شخصی دیگر است. همین عمل است که منجر به تداوم چرخهٔ تجاوز میشود.

افرادی که مشکلات عاطفی و احساسی دارند، به سوی تحریف واقعیت تمایل پیدا میکنند.
آنچه که یک کودک برای رشد نیاز دارد برای داشتنِ یک بزرگسالیِ سازگار و هماهنگ، نیازی نیست که الزاماً دوران کودکی بینقصی داشته باشیم. دوران کودکی ما تنها باید شبیه به آن چیزی باشد که دی. دبلیو اسکات میگوید: «به اندازه کافی خوب باشد.»
همانطور که قبلاً گفتیم، سرزنش بچهها توسط خودشان در هنگام مورد تجاوز قرارگرفتن و یا نادیده گرفته شدن، بسیار رایج است.
احساس نقص در روابط دیگر نیز وجود دارد. خطری که پیش از این اشاره شد این است که ممکن است از طریق منتقدشدن و طرد فرزندِ خود، از احساس شرمندگی و شرمساری خود کم کنید. آنچه با شما کردهاند، شما با فرزند خود میکنید. آنها را قربانی میکنید. آنها معصوم و آسیبپذیر هستند و نمیتوانند شما را متوقف کنند.
دیدگاهی که آدام به زندگی دارد (دیدن تفاوتها و نه شباهتها) تشدید کنندهٔ تله اوست.
تقریباً همه انسانها، الگوهای منفی کودکیشان را به روشهای خودکوبنده تکرار میکنند. این حقیقتی شگرف است که روانشناسان با آن درگیر هستند. ما به نوعی، در دوران بزرگسالی، شرایطی را خلق میکنیم که به شکل قابل توجهی شبیه به شرایط ِ نابودکنندهٔ دوران کودکی ما میباشند. تلهٔ زندگی همان راهی است که ما الگوهایمان را در آن بازسازی میکنیم.
یک کودک، به خانوادهای ایمن و باثبات نیاز دارد. خانهٔ ایمن خانهای است که والدین آن در دسترس هستند. چه از نظر فیزیکی و چه از نظر احساسی در خدمت کودک هستند. با هیچکس بداخلاقی نمیشود. دعواهای لفظی، درونمرز واضح و معمولی رخ میدهد. هیچ ترسی از مرگ و یا ترکشدن برای مدت طولانی وجود ندارد.
«وقتی در انجام یک کار موفق بودید، از خودتان رضایت داشته باشید. کارتان را دست کم نگیرید. اگر شکست خوردید تسلیم نشوید. آنقدر سعی کنید تا به مهارت برسید.» رضایتمندی از خودتان در هنگام موفقیت بسیار اهمیت دارد. ممکن است احساس کنید که لیاقت رضایت را ندارید چرا که انجامدادن چنین اموری میبایست از قبل میسر میشد.

«وقتی در انجام یک کار موفق بودید، از خودتان رضایت داشته باشید. کارتان را دست کم نگیرید. اگر شکست خوردید تسلیم نشوید. آنقدر سعی کنید تا به مهارت برسید.» رضایتمندی از خودتان در هنگام موفقیت بسیار اهمیت دارد. ممکن است احساس کنید که لیاقت رضایت را ندارید چرا که انجامدادن چنین اموری میبایست از قبل میسر میشد.
به اعتقاد ما، سه نوع کمبود در دوران کودکی وجود دارد: کمبود تربیت، کمبود همدردی و کمبود راهنمایی و هدایت.
هر تلهٔ زندگی سرچشمهای قابل درک در کودکی دارد که به شکلی درونی برای ما همچون حقیقت میباشد.
بیمارانی که مقاومت نشان میدادند، به سوی داشتن علائم «کمتر» گرایش نشان میدادند. به طور کلی، آنها کمتر افسرده و یا مضطرب بودند. بیشتر مشکلات آنها به برقراری ارتباط با دیگران مربوط میشد. این افراد دارای الگوی نارضایتی از روابط بودند.
دوست داشتم به مراجعینم چگونگی مختلشدن افکارشان را بشناسانم و راه حلهایی منطقی برای روبهروشدن به آنها ارائه دهم
یازده مورد از مخربترین مشکلاتی در اعمال هر روزهمان
مواجهه با مشکلات شخصیتی، نه تنها علائم بسیاری همچون افسردگی، اضطراب، سراسیمگی، اعتیاد، اختلالات غذایی، مشکلات جنسی و بیخوابی را معرفی میکنیم، بلکه با الگوها و باورهای مدیریتی که نویسندگان این کتاب از آنها تحت عنوانِ الگو یا «تله» یاد میکنند نیز آشنا خواهیم شد.
روشی که از طریق آن دربارهٔ رخدادهای زندگیمان «فکر» میکنیم (شناخت)، نشاندهندهٔ «احساس» ما نسبت به آنهاست (احساسات).
یک کودک، به خانوادهای ایمن و باثبات نیاز دارد. خانهٔ ایمن خانهای است که والدین آن در دسترس هستند. چه از نظر فیزیکی و چه از نظر احساسی در خدمت کودک هستند
یک تلهٔ زندگی میتواند به نفس ما، سلامتی ما، روابطمان با دیگران، شغلِ ما، شادیِ ما و حالت روحی ما آسیب برساند. این تلهها بر هر جنبه از زندگی ما اثرگذارند.

همانطور که در جلساتمان اشاره کردیم، داستین در حقیقت فهمید که اغلب مواقع او از میشل خسته نشده، بلکه خشمگین شده است. از اینکه آنچه میخواست را دریافت نمیکرد عصبانی میشد. البته داستین چیزی از نیازهایش به میشل نمیگفت. این یک الگوی رایج در تلهٔ فقدان عاطفه است. آنچه را که میخواهید مخفی نگه میدارید و سپس وقتی به آن نمیرسید خشمگین میشوید. مخفی نگهداشتن خواستههایتان نوعی تسلیمشدن در برابر تله است.
هرچند حقیقت اینجاست که در دنیا افراد بسیاری هستند که از اعضای خانوادهٔ شما مهربانترند. شما انتظار دارید که تمام دنیا مانند خانوادهٔ شما باشند. شما در اشتباهید و هرچیزی را بیش از حد تعمیم میدهید.
مطلب مشابه: کتاب قورباغه ات را قورت بده برایان تریسی با زیباترین جملات درباره انگیزه و زندگی
از طریق صحبت با او فهمیدم که از دیدِ افرادی دیگر، مثل شخصی هستم که کاملاً از تنهایی خود لذت میبرد و کاملاً خوش است. اما من لذت نمیبردم. بیشتر احساس کسی را داشتم که مدام برای فرار از احساس بدی که دارد مشغول دوندگی است و زمانی که خسته میشود و میایستد، احساساتِ بد دوباره به سراغ او میآیند. کنارهگیری یکی از راههای مقابله با ترکشدن است.
حقطلبی میتواند به زندگی شما آسیب برساند. در نهایت افراد از شما خسته میشوند. یا شما را ترک میکنند و یا در پی انتقام از شما قرار میگیرند.
آنقدر به دیگران محبت میکنید که آنها از اینکه با شما باشند احساس گناه میکنند. در درون خود ممکن است احساس ناتوانی و تسلیم داشته باشید و یا از اینکه محبتهای شما مورد سپاسگزاری واقع نشده دلخور شوید. شما بیش از حد در جهت رفع نیازهای دیگران مهربانی میکنید.
در هنگام آسیبپذیری، همیشه در این ترس زندگی خواهید کرد که بلایی در کمین است و هر لحظه رخ میدهد

بیش از اندازه خود را به عزیزانِ خود نزدیک کنید و به آنها بچسبید. به شکل نقیضه وارانه ای، شما در حال دور کردن آنها از خود هستید. ممکن است حتی از جدایی های معمول و عادی نیز ناراحت و خشمگین شوید.
در دوران کودکی، بهعنوان شخصیتی که در خانواده داشتهاید مورد احترام واقع نشدهاید. درعوض، برای نقصهایتان سرزنش شدهاید و خود را لایق محبت ندانستهاید. بهعنوان یک بزرگسال، از عشق و محبت میترسید. باور این مسئله که افرادِ نزدیک به شما برای شما ارزش قائل هستند امر دشواری است و بنابراین انتظار طردشدن از سوی آنها را دارید.
اگر تغییر تنها در یک یا دو مورد رخ دهد، سودمند نخواهد بود.
بیشترین زمان را به جنبههایی از زندگیتان اختصاص دهید که بیشترین اهمیت را دارند.
هر تلهٔ زندگی سرچشمهای قابل درک در کودکی دارد
محیطی امن و آموزشی میتواند کودکی خجالتی را به فردی معاشرتی تبدیل کند و اگر شرایط به اندازهٔ کافی بد پیش برود، کودکی به نسبت آسیب ناپذیر نیز میتواند زمینگیر شود.
مطلب مشابه: جملات کتاب ایکیگای با متن انگیزشی و روانشناختی زیبا
طرد اجتماعی یعنی احساس سردی و تنهایی. کودکِ درون خود را در این فضای سرد تنها نگذارید.
هر زمان که تلهٔ ما فعال میشود، با حسی شدید واکنش نشان میدهیم.
جبرانی که اثر گذار باشد، خصوصاً برای آقایان، مشکل است. یک جامعه چه چیزی را در مرد ارزشمند تر از دستاوردها و موفقیتها میداند؟ مردی که در شغلش احساس شکست میکند احتمالاً خودش را نیز فردی شکستخورده میداند.
موفقیت و جایگاه معمولاً به نوعی اعتیاد تبدیل میشود. سعی میکنید هرچه بیشتر آنها را دریافت کنید اما هرگز به اندازهٔ کافی دریافت نمیکنید تا بتوانید حس خوبی داشته باشید.
«از افراد سردی که جذابیت زیادی به وجود میآورند دوری کنید.» این همان قانون سادهایست که عمل به آن مشکل است. درگیرِ افرادی که دچار فقدان و محرومیت هستند نشوید.
ابتداییترین روابطی که یک فرد داشته، الگویی از روابط آیندهٔ این فرد در تمام سالهای زندگیش میباشد.
یکی از رایجترین ضدحملات برای تلهٔ بدگمانی و تجاوز، تجاوز و بدرفتاری با شخصی دیگر است. همین عمل است که منجر به تداوم چرخهٔ تجاوز میشود. یک فردِ مورد تجاوز واقع شده، خود میتواند به یک متجاوز تبدیل شود. در حقیقت اکثر افرادی که به کودکان تجاوز میکنند، خود در کودکی مورد تجاوز و بدرفتاری واقع شدهاند.
خالیشدنی شما از خشم و ناراحتیِ ناشی از آنچه که برای شما رخ داده، بسیار اهمیت دارد.

از آنجایی که یک فرد متجاوز و بدرفتار اغلب با فردی قربانی ازدواج میکند، فرزندان آنان نیز الگوهای متفاوتی دارند. فرزند میتواند از الگوی بدرفتار و یا الگوی قربانی شده پیروی کند.
آسیبهای وارده به عزت نفس ما، به احساس «شرمندگی» منتهی میشود. شرمندگی، رایجترین و غالبترین احساس در این حوزه است.
خانهٔ ایمن خانهای است که والدین آن در دسترس هستند. چه از نظر فیزیکی و چه از نظر احساسی در خدمت کودک هستند.
تلههای زندگی را میتوان از طریق سه ویژگی اساسی تشخیص داد: ۱. آنها الگوها و طرحهایی همیشگی هستند. ۲. آنها «خود نابودگر» هستند. ۳. آنها برای بقا میجنگند.
روشهای شناختی و رفتاری، در عین با ارزش بودنشان، برای تغییر الگوهای زندگی کافی نیستند. بنابراین، به آفرینش رویکرد تلههای زندگی پرداختیم؛ رویکردی که تکنیکهای رفتاری و شناختی را با تکنیکهای روانکاوی و تجربی ترکیب میکنند.
فرض اولیهٔ شناختدرمانی بر این اساس استوار است که روشی که از طریق آن دربارهٔ رخدادهای زندگیمان «فکر» میکنیم (شناخت)، نشاندهندهٔ «احساس» ما نسبت به آنهاست (احساسات). افرادی که مشکلات عاطفی و احساسی دارند، به سوی تحریف واقعیت تمایل پیدا میکنند.
برای دستکشیدن از باورهایمان در یک پیشزمینه، بایستی از دانستن اینکه چه کسی هستیم و دنیا چگونه است دست بکشیم؛ بنابراین حتی زمانی که باعث رنجش ما میشوند، باز هم به آنها متمسک میشویم. این باورهای اولیه به ما حس اطمینان و پیشبینی میدهند. آنها آشنا و آرامشبخش هستند. به عبارت دیگر، آنها حسِ بودن در خانهٔ خودتان را به شما میدهند. به همین دلیل است که روانشناسانِ شناختی معتقدند که پیشزمینهها و یا همان تلههای زندگی به سختی تغییر میکنند.

تکرارِ مداومِ دردها و رنجهای کودکیمان؛ یکی از آگاهیهای اصلی در رواندرمانی با رویکرد روانکاوی است. فروید چنین فرآیندی را «تکرارِ بیاختیار» نامیده است.
فرزندِ یک فرد الکلی، با شخصی الکلی ازدواج خواهد کرد. فرزندی که مورد بدرفتاری واقع شده، بزرگ میشود و با فردی بدرفتار ازدواج میکند و یا خودش به فردی بدرفتار تبدیل میشود. کودکی که مورد آزار جنسی قرار گرفته، سنش بالا میرود و به روسپی تبدیل میشود. کودکی که بیش حد کنترل شده، به دیگران نیز اجازه میدهد تا او را کنترل کنند. این فرآیند، پدیدهای شگفتانگیز است. چرا چنین چیزی رخ میدهد؟ چرا درد خود را تکرار میکنیم و رنجش خود را به درازا میکشانیم؟ چرا با فرار از این الگو، زندگی بهتری را بنا نمیکنیم؟ تقریباً همه انسانها، الگوهای منفی کودکیشان را به روشهای خودکوبنده تکرار میکنند. این حقیقتی شگرف است که روانشناسان با آن درگیر هستند. ما به نوعی، در دوران بزرگسالی، شرایطی را خلق میکنیم که به شکل قابل توجهی شبیه به شرایط ِ نابودکنندهٔ دوران کودکی ما میباشند. تلهٔ زندگی همان راهی است که ما الگوهایمان را در آن بازسازی میکنیم. تلهٔ زندگی را اصطلاحاً «پیشزمینه» مینامند.
این تلههای زندگی هستند که مشخص میکنند ما چطور فکر کنیم، احساس کنیم، عمل کنیم و آنها را به دیگران نیز منتقل کنیم. آنها موجب بروز احساسات قدرتمندی همچون خشم، ناراحتی و اضطراب میشوند. حتی زمانی که «ظاهرا» همه چیز داریم (موقعیت اجتماعی، یک ازدواج ایدهآل، احترام افرادی که با ما صمیمی هستند، موفقیت شغلی)، اغلب طعم شیرین زندگی را نمیچشیم و یا نسبت به موفقیتهایمان باور نداریم.
باورنداشتن تصمیمتان باعث میشود از تغییر هراسان باشید. اعتماد به نفس شما در موقعیتهای تازه پایین است چرا که مجبور هستید به تصمیم خود اعتماد کنید. در موقعیتهای آشنا تصمیماتِ دیگران را در اختیار دارید و اطلاعات کافی جهت یک انتخاب درست را به دست آوردهاید. اما در هنگام رویارویی با موقعیتی جدید، مجبور به اعتماد به عقاید خودتان هستید که خودتان هم به آنها اعتماد ندارید مگر اینکه کسی باشد که شما را راهنمایی کند.
ما محکوم به تکرار اشتباهات گذشته و میراث پدران و پدربزرگانمان هستیم مگر اینکه به تلاشی آگاهانه و طولانیمدت برای تغییرِ آن دست بزنیم.
فرارکردن، چیزی را «احساس» نمیکنیم، تنها زندگی احساسیِ خود را زیر پا می گذاریم. زندگی بی روحی خواهیم داشت و نمیتوانیم درد و لذت واقعی را تجربه کنیم. از آنجایی که از مواجهه با مشکلات دوری میکنیم، در نهایت کارمان به رنجاندن اطرافیانمان منتهی میشود. همچنین آمادهٔ دریافت عواقب وحشتناکی انواع اعتیاد همچون اعتیاد به مواد مخدر و مشروبات الکلی خواهیم بود.
شروع، سختترین قسمت کار است.
اگر اعتماد به نفس ندارید قطعاً وابسته هستید. در شما حفرهای وجود دارد که برای پرکردن آن به تکیه بر شخصی دیگر نیاز دارید، شخصی که اعتماد به نفس دارد.
یکی از ویژگیهای اصلی استقلال، توانایی خطرکردن و زندگی به شکل مستقل است. برونهراسی دقیقاً در نقطهٔ مقابل قرار دارد.
بیاعتمادی به تصمیمات از اصلیترین ویژگیهای تلهٔ وابستگی است. شما «دودل» و «نامطمئن» هستید.
یک بُعد مهم در یادگیری، اجتماعیبودن و گسترش حس خودرهبری و فعالبودن است: ما توسط والدینمان تشویق میشدیم تا شخصیت، علایق و اولویتهای مختص به خودمان را بسازیم. ما «شخصیتی» منحصر به فرد داریم. این شخصیت است که انرژی و ایدهٔ مورد نیاز برای مکالمه با دیگران را به ما میدهد. برخی از کودکان ذاتاً منفعل هستند و یا اینکه والدینشان آنها را در جهت توسعهٔ شخصیتشان تشویق و حمایت نکردهاند. زمانی که منحصربهفردبودن شما پایمال شود، آن کاری را انجام خواهید داد که دیگران از شما میخواهند. از آنها پیروی میکنید و به دنبالهرویی همیشگی تبدیل میشوید. اما در گسترش و پرورش ایدهها، علایق و یا اولویتهای خودتان ناکام خواهید بود. زمانی که وارد یک مکالمه میشوید، احساس میکنید چیزی برای گفتن ندارید.

به اعتقاد بولبی، الگوی اضطراب، ناامیدی و ازهمگسیختگی کاملاً رایج و جهانی است. واکنشی است که تمام بچهها نسبت به جدایی از مادرشان دارند.
اگر گرفتار تلهٔ نقص هستید، شما نیز همچون برندون به کلی از برقراری روابط صمیمانه اجتناب میورزید و هرگز اجازه نمیدهید کسی بیش از حد با شما صمیمی و به شما نزدیک شود. اگر گرفتار تلهٔ شکست هستید، از انجام کارها، تکالیف مدرسه، گرفتن ترفیع و یا قبول انجام پروژههای جدید اجتناب میکنید. اگر گرفتار تلهٔ طردشدن اجتماعی هستید، از گروهها، مهمانیها، جلسات و گردهماییها دوری میکنید. اگر گرفتار تلهٔ وابستگی هستید، از تمام موقعیتهایی که نیازمند استقلال شما هستند دوری میکنید. ممکن است حتی از تنها رفتن به مکانهای عمومی واهمه داشته باشید.
یکی از عوامل اصلیِ داشتنِ استقلال فردی، داشتن احساس «امنیت» برای تعامل با دنیای بیرون است. احساس «باکفایتی» برای انجام امور روزانه و احساس جدایی و اعتماد به نفس از عوامل دیگر هستند. دو مورد آخر بیشتر به تلههای وابستگی مرتبط میشوند.
تلهٔ «ترکشدن»، احساس ترکشدن از سوی افرادی است که شما دوستشان دارید که منجر میشود سرانجام برای همیشه از نظر احساسی گوشه گیر و تنها شوید. به هرطریق ممکن تصور میکنید که تنها خواهید ماند؛ حال چه این ترکشدن از طریق مرگ باشد، چه از طریق ترک خانه و یا ترجیح دادن دیگری و ترکِ شما. به واسطهٔ همین باور، ممکن است بیش از اندازه خود را به عزیزانِ خود نزدیک کنید و به آنها بچسبید. به شکل نقیضه وارانه ای، شما در حال دور کردن آنها از خود هستید. ممکن است حتی از جدایی های معمول و عادی نیز ناراحت و خشمگین شوید.
افرادی که دچار اختلالات شخصیتی هستند، علاوه بر علائمی خاص همچون افسردگی و اضطراب که گریبانگیرِ آنهاست، از مشکلات طولانیمدت در زندگی خود نیز رنج میبرن
مراقب برخی «مکاتب فکری» باشید. این مکاتب رهبرانی با جذبه دارند که که از شما میخواهند افراد جدیدی را به عضویت درآورید و کمکم مبالغ سنگینی برای عضویت از شما میخواهند. اینگونه مکاتب فکری به ترویج وابستگی و مطیعشدن میپردازند. به اعضا اینگونه القاء شده است که افرادی خاص هستند و رازی را میدانند که هیچکس نمیداند. در واقعیت، اعضای اینگونه مکاتب فکری، به کودکماندن تشویق میشوند، نه رسیدن به نیازهای دوران بزرگسالی.
اگر دچار تلهٔ نقصداشتن باشید ممکن است جاذبهٔ زیادی را نسبت به یک معالجِ ایرادگیر حس کنید، حتی اگر چنین جاذبهای برای شما مخرب باشد. ممکن است با معالجی که به شما احترام میگذارد عملکرد بهتری داشته باشید. اگر مشکل شما قطع ارتباط و عدم ارتباط است، یک معالجِ سرد و فاصلهگیر بهکار شما نمیآید. شما به فردی احتیاج خواهید داشت که شما را به سوی ارتباط سوق دهد. معالجی که جاذبه ایجاد کند را نمیخواهید بلکه کسی را میخواهید که محیطی بهبودیبخش برای مشکل شما فراهم آورد.

«تغییر یعنی برآوردن نیازهای اساسی خودتان بدون اینکه به اطرافیان خود آسیبی وارد کنید.»
داشتنِ نقشه و برنامه برای هرکدام از ما بسیار ضروری ست. «یازده تلهٔ معرفی شده، موانع ما در راه رسیدن به اهدافمان هستند. آنها مشخص نمیکنند که ما دقیقاً برای رضایت به چه چیزی احتیاج داریم.» همین که مجموعهای از اهداف را در زندگی خود معین کنید، میتوانید برای رسیدن به آنها برنامهریزی دقیقی داشته باشید. از شما میخواهیم تا به گونهای هدفمند در مسیر تغییر قدم بگذارید، نه به صورتی سازماندهی نشده و نامنظم.
اگر به چند درجه پایینتر قناعت کنید و اصراری روی بینقص بودن نداشته باشید میتوانید بدون زحمت، مشقت و پرداخت هزینههای گزاف به همان موفقیت شغلی و مالی، تحسین و جایگاه و مقام دست یابید. برای دستیابی به اینها باید خیلی چیزها را قربانی کنید اما میتوان با استرس و فشار کمتر، سلامتی بیشتر، زمان و آرامش بیشتر، خوشحالی زیادتر و حفظ روابط بهتر به آنها دست یابید اگر کمی توقاتتان را پایین بیاورید.
وقتی با کسی طوری رفتار میکنید که خودتان را اظهار میکنید، دیگر از او مرعوب نیستید. مهمتر اینکه وقتی رفتار خود را تغییر میدهید، طرز فکر و احساستان نسبت به خودتان نیز تغییر میکند. تغییرات مثبت رفتاری منجر به ایجاد اعتماد به نفس و عزت نفس میگردد و حس تسلط را در شما ایجاد میکند.
شاید از شنیدن این جمله تعجب کنید اما خشم، جزئی از روابط سالم است. خشم یک نشانه است از این که احتمالاً یک چیز درست در سرجایش نیست و طرف مقابل کاری غیرمنصفانه انجام میدهد. خشم در اصل باید ما را بر آن دارد که درپی اصلاح شرایط برآییم. وقتی که خشم چنین تأثیری داشته باشد، مفید و خوب خواهد بود. پس زمانی که خشم خود را سرکوب و از ابراز حس خود اجتناب میکنید و به خودتان توجه نمیکنید، در حقیقت نشانهٔ طبیعی بدن خود را نادیده گرفته و قادر به اصلاح شرایط نیستید.
ابراز وجود بر این باور دلالت دارد که نیازهای ما نیز به اندازهٔ نیازهای دیگران اهمیت دارد
اختلالات شخصیتی نابودگر شخصیت شما هستند؛ الگوهایی در تمام طول زندگی شما که حس نارضایتی عمیقی را برای افراد به وجود میآورند. افرادی که دچار اختلالات شخصیتی هستند، علاوه بر علائمی خاص همچون افسردگی و اضطراب که گریبانگیرِ آنهاست، از مشکلات طولانیمدت در زندگی خود نیز رنج میبرند. اغلب در روابط شخصی خود ناراضی و همواره در کار خود ناموفق هستند.

عزت نفس (تلههای مربوطه: نقص و شکست) عزت نفس عبارتست از احساس ارزشمندبودن در زندگی شخصی، اجتماعی و شغلی. این احساس، از حس احترام و دوست داشتهشدن در دوران کودکی و از سمت خانواده و دوستان و محیط مدرسه میآید.
حقخواهی وابسته ۱. هرگز یاد نگرفتهاید که به خود رسیدگی کنید چون اصرار دارید که دیگران باید از شما مراقبت کنند.
یک جامعه چه چیزی را در مرد ارزشمند تر از دستاوردها و موفقیتها میداند؟
قبل از عملکردن، کمی فکر کند.
وقتی میخواهید برای کاری، زمانی اختصاص دهید حتماً در نظر داشته باشید که آن کار چه تأثیری در کلیت خوشبختی و خوشحالیتان دارد. بیشترین زمان را به جنبههایی از زندگیتان اختصاص دهید که بیشترین اهمیت را دارند.
این تله باعث میشود عمیقاً احساس کمبود و نقص داشته باشید. اعتقاد دارید که اساساً نسبت به هرکسی که برای شناختِ شما به شما نزدیک میشود، دوستداشتنی نیستید. ممکن است کمبود و نقص شما آشکار شود. در دوران کودکی، بهعنوان شخصیتی که در خانواده داشتهاید مورد احترام واقع نشدهاید. درعوض، برای نقصهایتان سرزنش شدهاید و خود را لایق محبت ندانستهاید. بهعنوان یک بزرگسال، از عشق و محبت میترسید. باور این مسئله که افرادِ نزدیک به شما برای شما ارزش قائل هستند امر دشواری است و بنابراین انتظار طردشدن از سوی آنها را دارید.
تلهٔ «سوءظن و بدرفتاری» شک به این که دیگران قصد دارند به طریقی به شما آسیب برسانند و یا از شما سوءاستفاده کنند. تفکری است که گمان میکنید آنها به شما خیانت میکنند، دروغ میگویند، شما را فریب میدهند، مسخره میکنند و یا به شما آسیب جسمانی میرسانند. اگر دچار چنین تلهای هستید، شما برای حفاظت از خود، پشت دیواری از بدگمانی پنهان هستید. هرگز اجازه نمیدهید که افراد بیش از اندازه به شما نزدیک شوند. نسبت به مقصود دیگران بدگمان هستید و به بدترین برداشت از آنها گرایش دارید. گمان میکنید که افرادی که دوستشان دارید به شما خیانت خواهند کرد. سرانجام یا به کلی از روابط سطحی با دیگران که هرگز اجازه نزدیکشدن به آنها را نمیدهید دوری میکنید و یا به برقراری رابطه با افرادی میپردازید که با شما بدرفتاری و درنتیجه شما را نسبت خود عصبانی و انتقامجو میکنند
در سالهای ابتدایی کودکی، بچه به حضور مداوم تنها یک فرد بهعنوان مراقب نیاز دارد. این شخصِ مراقب لزوماً نباید پدر یا مادر باشد. هرچند که اگر این شخص مدام تغییر پیدا کند نیز موجب اخلال میشود. چنین مسئلهای برای کودک، همچون زندگی در دنیای بیگانه هاست.
فرض اولیهٔ شناختدرمانی بر این اساس استوار است که روشی که از طریق آن دربارهٔ رخدادهای زندگیمان «فکر» میکنیم (شناخت)، نشاندهندهٔ «احساس» ما نسبت به آنهاست (احساسات).
تمامِ ماهیت تسلیمشدن همین است؛ تکرار الگوهای کودکی در زندگی.

تلهٔ نقص شامل این احساس است که شما به شکل مادرزاد دچار نقص هستید؛ بدینگونه که یک نفر هرچه بیشتر شما را بشناسد، کمتر شما را مورد محبت خود قرار میدهد. تلهٔ نقص معمولاً با تلههای دیگر همراه میشود. ا
میخواهیم تأکید کنیم که بسیاری از تلههای زندگی، خصوصاً سوظن و تجاوز و بدرفتاری، برای تغییر زمان زیادی می طلبند و بایستی با کمک یک متخصص و یا گروهی حمایتی به آن رجوع شود.
تلههای زندگی ما را مجبور میکنند تا موقعیتهای مختل زندگی را به شکلی نادرست و با رفتاری غلط ببینیم. آنها دکمههای شناخت ما را میفشارند.
شاید میتوان گفت که پاتریک بهعنوان یک بزرگسال، به بیثباتی «معتاد» است. همچون آهنربا به سوی موقعیتهای ناپایدار کشیده شده است. خصوصاً که احساس جذبشدن به سوی زنان بیثبات را دارد. جاذبههای جنسی را بسیار حس میکند. او با چنین زنانی ارتباط برقرار میکند. کودکی که احساس امنیت میکند، میتواند احساس اطمینان و آرامش داشته باشد. احساس امنیت اساسِ هر چیزِ دیگری است. فقدان چنین احساسی هر چیز کوچکی را غیرممکن میسازد. بدون این احساس نمیتوان در سایر امور به پیشرفتی دست پیدا کنیم. آنقدر انرژی صرف نگرانی در مورد امنیتداشتن میشود که دیگر چیزی باقی نمیماند. موقعیتهای ناپایداری دوران کودکی، خطرناکترین موقعیتها برای تکرارشدن هستند. ممکن است کارتان به رفتن از یک رابطهٔ خودشکنانه به رابطهای دیگر ختم شود و یا بهطورکلی برقراری رابطه با دیگران را کنار بگذارید. مانند کاری که مدلین در سالهای پس از دانشگاه انجام داد.
عجیب نیست که هدر بیشتر زمانش را در حالتی عذاب آور از اضطراب سپری میکند و تلاش میکند تا مطمئن شود که دنیایش جای امنی است. در همین حین، تمام آنچه که در زندگی او لذت بخش مینماید، در حال از بین رفتن است.
هِدِر: زنی چهل و دو ساله، با استعدادی خارقالعاده که به واسطهٔ ترسهای زمینگیر کنندهاش، در خانه گرفتار شده. هرچند که برای درمان اضطرابش از مسکنهای آرامبخش استفاده میکند، اما همچنان در تلهٔ آسیبپذیری اسیر مانده است. در واقع هِدِر اصلاً زندگی نمیکند. از انجام هرکاری میترسد. زندگی برایش مملو از خطر است. او ترجیح میدهد در خانه، محیطی که «امن» است بماند.

این تلههای زندگی هستند که مشخص میکنند ما چطور فکر کنیم، احساس کنیم، عمل کنیم و آنها را به دیگران نیز منتقل کنیم. آنها موجب بروز احساسات قدرتمندی همچون خشم، ناراحتی و اضطراب میشوند. حتی زمانی که «ظاهرا» همه چیز داریم (موقعیت اجتماعی، یک ازدواج ایدهآل، احترام افرادی که با ما صمیمی هستند، موفقیت شغلی)، اغلب طعم شیرین زندگی را نمیچشیم و یا نسبت به موفقیتهایمان باور نداریم.
یک تلهٔ زندگی، الگویی است که از کودکی آغاز و تأثیرات آن در تمام طول زندگی منعکس میشود. آنچه که خانوادههای ما با ما در کودکی انجام میدهند، آغازگر این الگوست. شاید رها شدیم، مورد انتقاد واقع شدیم، مورد حمایت و مراقبت بیش از اندازه قرار گرفتیم، مورد تجاوز واقع شدیم، طرد شده و یا محروم شدیم. به هر حال به طریقی آسیب دیدیم. سرانجام، آن تلهٔ زندگی به بخشی از ما تبدیل میشود. مدتی پس از اینکه خانهای که در آن بزرگ شدیم را ترک میکنیم، به خلق موقعیتهایی ادامه میدهیم که در آنها با ما بدرفتاری شده، نادیده گرفته شدیم، سرکوب یا کنترل شدیم و عموماً محیطی را میسازیم که پیش از این در آنجا از رسیدن به تمام آنچه که میخواستیم، ناکام ماندهایم.
تکرارِ مداومِ دردها و رنجهای کودکیمان؛ یکی از آگاهیهای اصلی در رواندرمانی با رویکرد روانکاوی است. فروید چنین فرآیندی را «تکرارِ بیاختیار» نامیده است. فرزندِ یک فرد الکلی، با شخصی الکلی ازدواج خواهد کرد. فرزندی که مورد بدرفتاری واقع شده، بزرگ میشود و با فردی بدرفتار ازدواج میکند و یا خودش به فردی بدرفتار تبدیل میشود. کودکی که مورد آزار جنسی قرار گرفته، سنش بالا میرود و به روسپی تبدیل میشود. کودکی که بیش حد کنترل شده، به دیگران نیز اجازه میدهد تا او را کنترل کنند.
با تلاش در جهت پیشروی در یک زندگیِ عاری از درد، خودمان را از فرصت تغییرِ آنچه که موجب رنجشمان میشود، محروم میسازیم.
«خداوندا به من آرامش عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم، شهامتی عطا فرما تا آنچه را که در توانم است تغییر دهم و خِردی ده که که تفاوت میان این دو را درک کنم.»
اگر شخصی را ملاقات کردید که برایتان جذابیت بسیار زیادی داشت، میزان جذابیت را از ۵ تا ۱۰ مشخص کنید. اگر نمره ای که دادهاید ۹ یا ده باشد، بهتر است درمورد نزدیکشدن به این فرد تجدید نظر کنید. گاهی چنین روابطی پس از حجم زیادی از آشفتگیها به نتیجه میرسند اما اغلب مواقع جذابیت زیادی که حس میکنید بر اساس تلهای است که آنها در شما به وجود میآورند. این جذابیت از ویژگیهای مثبت در پایداری روابط نیست.

به شکل متناقضی، علیرغم این حقیقت که کارلتون سعی در خوشحالکردن دیگران دارد، افراد اغلب نسبت به او احساس خشم دارند. او همواره خود را فدا میکند. همسرش از این که کارلتون ارادهای ندارد عصبانی است. اگرچه که فرزندانش از آسانگیریهای او سوءاستفاده میکنند، اما گاهی از عدم توانایی او در برقراری برخی محدودیتها به ستوه میآیند. پدرش همیشه از بابت ضعف و فقدانِ جدیت او در محیط کار و خصوصاً در هنگام برخورد با کارکنان آزرده خاطر است. اگرچه که کارلتون خودش نمیداند، اما خود او نیز خشمگین است. در اعماق وجودش، از اینکه برای مدتی طولانی نیازهای خود را نادیده میگرفته خشمگین است.
روش درمانی تلهٔ زندگی، با شناساندن تلههای خاص، به شما نشان میدهد که دقیقاً چه رابطهای برای شما سالم و مناسب است و از کدام روابط بایستی دوری کرد؟ انجام چنین کاری اغلب ساده نیست. ممکن است شما نیز مانند پاتریک برای رهایی از باتلاقی که در تمام طول زندگیتان در آن دست و پا میزدید مجبور به گرفتن تصمیماتی باشید که در کوتاه مدت دردآور هستند و حتی حال شما را بد میکنند.
وقتی برای اولین بار از او پرسیدیم که به ترک همسرش فکر کرده یا نه؟ پاتریک جواب میداد که از اتفاقات بعد از جدایی و نابودی خودش میترسد. اما زمانی که فرانسین را ترک کرد و به ازدواجش خاتمه داد، اصلاً نابود نشد. در عوض به فردی آرام و با اعتمادبهنفسی بیشتر تبدیل شد. فهمید که میتواند زندگی را بدون فرانسین هم تجربه کند. ما معتقدیم که پاتریک حقِ ترکِ چنین رابطهٔ مخربی را داشت. پاتریک به تدریج با زنان دیگر ملاقات کرد. ابتدا تنها به ملاقات کسانی میرفت که شبیه به همسر خودش بودند؛ بیثبات و ناتوان در امر حمایت از او. گویی که پاتریک دوباره و اینبار با سرعتی بیشتر در حال ورود به همان چرخهٔ قبلی است. هرچند که جاذبه و کشش زیادی حس نمیکرد، اما آرام آرام به او کمک کردیم تا انتخابهای سالمتری داشته باشد.
از درمانهایی که برایش در نظر گرفته بودند خسته شد. روند درمان برایش بسیار کند بود. او مشکلاتش را بهتر «درک» کرده بود اما همچنان آنها را به همراه داشت. (این مسئله یک گلایهٔ رایج نسبت به روند روانکاویست: آگاهی به اندازه کافی وجود ندارد.) پاتریک به دنبال درمانی میگشت که سریع و جهت دار باشد. او به راهنمایی بیشتری احتیاج داشت.
کودکیِ پاتریک غیرقابلپیشبینی و مملو از شکست بوده است. هنگامی که تنها دو سال سن داشت، پدرش آنها را ترک کرد. او و دو خواهرش توسط مادری الکلی بزرگ شدند که در هنگام مستی آنها را نادیده میگرفت و فراموش میکرد. چنین احساساتی برای او آشناست و اینچنین توانست آنها را با ازدواج با فرانسین و تحمل خیانتهایش، دوباره خلق کند.
پاتریک: هرکاری میکنم تا او را برگردانم. نمیتوانم تحمل کنم. میدانم اگر او را از دست بدم نابود میشوم. درک نمیکنم که چرا دچار چنین چیزی شدم؛ انگار وقتی میدانم که علاقهای به من ندارد بیشتر عاشق او میشوم. با خودم فکر میکنم که اگر کمی بهتر باشم، دیگر نیازی به این روابط نخواهد داشت. اگر کمی بهتر میبودم، با من میماند. نمیتوانم این بلاتکلیفی را تحمل کنم.

پاتریک: او یک پیمانکار سی و پنج ساله است. هرچقدر که روابط همسر او، فرانسیس، با مردانِ دیگر بیشتر میشود، پاتریک نیز او را بیشتر طلب میکند. پاتریک در تلهٔ «ترکشدن» گرفتار شده است. پاتریک به شدت ناراحت و ناراضی است. همسرش همچنان به رابطه به مردان دیگر ادامه میدهد. با هر رابطهای که فرانسیس برقرار میکند، پاتریک دلسرد و ناامید میشود.
اکنون نگاهی میاندازیم به چگونگی اثرگذاریِ تلههای زندگی بر حسِ «جاذبه و کششی» که در روابط عاشقانه تجربه میکنیم.
چرا چنین چیزی رخ میدهد؟ چرا درد خود را تکرار میکنیم و رنجش خود را به درازا میکشانیم؟ چرا با فرار از این الگو، زندگی بهتری را بنا نمیکنیم؟ تقریباً همه انسانها، الگوهای منفی کودکیشان را به روشهای خودکوبنده تکرار میکنند. این حقیقتی شگرف است که روانشناسان با آن درگیر هستند. ما به نوعی، در دوران بزرگسالی، شرایطی را خلق میکنیم که به شکل قابل توجهی شبیه به شرایط ِ نابودکنندهٔ دوران کودکی ما میباشند. تلهٔ زندگی همان راهی است که ما الگوهایمان را در آن بازسازی میکنیم.