تک بیت های خیام شامل زیباترین اشعار (100 شعر تک بیتی عاشقانه)
در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه تک بیت های خیام را برای شما دوستان قرار دادهایم. عُمَر خَیّام نیشابوری که خیامی، خیام نیشابوری، عمر خیام و خیامی النّیسابوری هم نامیده شدهاست، همهچیزدان، فیلسوف، ریاضیدان، ستارهشناس و شاعر رباعیسرای ایرانی در دوره سلجوقی بود.
اشعار کوتاه خیام
هنگام صبوح ای صنم ِ فرخپی
برساز ترانهای و پیشآور می
کافکند به خاک صدهزاران جم و کی
این آمدن تیرمه و رفتن دی
هان کوزهگرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری؟
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهادهای، چه میپنداری؟
گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی؟
گر دست دهد ز مغز گندم نانی
وز می دو منی ز گوسفندی رانی
با لالهرخی و گوشه بستانی
عیشی بود آن نه حد هر سلطانی
گر آمدنم به خود بُدی، نامدمی
ور نیز شدن به من بُدی، کی شدمی؟
به زان نَبُدی که اندر این دیر خراب
نه آمدمی نه شدمی نه بُدَمی
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور به من ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند کوزهگری
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من میدانی
در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
مطلب مشابه: اشعار زیبای خیام؛ رباعیات و مجموعه شعر در مورد عشق و زندگی
در کارگه کوزهگری کردم رای
در پایه چرخ دیدم استاد بپای
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
خوش باش که پختهاند سودای تو دی
فارغ شدهاند از تمنای تو دی
قصه چه کنم که به تقاضای تو دی
دادند قرار کار فردای تو دی
چندان که نگاه میکنم هر سویی
در باغ روان است ز کوثر جویی
صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی
بنشین به بهشت با بهشتی رویی
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی
خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی
بادیم همه باده بیار ای ساقی
تک بیتی هایی عاشقانه خیام
پیری دیدم به خانهٔ خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و خبر باز نیامد باری
بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی
فارغ بنشین به کشتزار و لب جوی
بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی
صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سرمست بدم که کردم این عیاشی
با من به زبان حال میگفت سبو
من چون تو بدم تو نیز چون من باشی
مطلب مشابه: شعر تک بیتی عاشقانه و غمگین + عکس نوشته های اشعار تک بیتی رمانتیک
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
ای دوست حقیقت شنو از من سخنی
با بادهٔ لعل باش و با سیم تنی
کانکس که جهان کرد فراغت دارد
از سبلت چون تویی و ریش چو منی
ایدل تو به اسرار معما نرسی
در نکته زیرکان دانا نرسی
اینجا به می لعل بهشتی میساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
از کوزهگری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شدهام کوزه هر خماری
از آمدن بهار و از رفتن دی
اوراق وجود ما همی گردد طی
می خور! مخور اندوه که فرمود حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاقش می
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
معذوری اگر در طلبش میکوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار
تا عمر گرانبها بدان نفروشی
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به
در دست به از تخت فریدون صد بار
خشت سر خم ز ملک کیخسرو به
مطلب مشابه: شاه بیت های سعدی { 100 شعر تک بیتی، اشعار بلند و کوتاه احساسی سعدی }
اشعار کوتاه و احساسی خیام
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده
در سایه گل نشین که بسیار این گل
در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
از هر چه بجز می است کوتاهی به
می هم ز کف بتان خرگاهی به
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه می ز ماه تا ماهی به
می خور که فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد به جان پاک من و تو
در سبزه نشین و می روشن میخور
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو
از تن چو برفت جان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
و آنگاه برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
وز تار امید عمر ما پودی کو؟
چندین سر و پای نازنینان جهان
میسوزد و خاک میشود دودی کو؟
آن قصر که با چرخ همیزد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همیگفت که کوکو کوکو
مطلب مشابه: شعر قشنگ کوتاه (مجموعه زیباترین اشعار تک بیتی، دو بیتی و کوتاه)
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زان که به زرق زاهدی ورزیدن
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
می خواه مروق به طراز آمدگان
رفتند یکان یکان فراز آمدگان
کس می ندهد نشان ز بازآمدگان
گاویست در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
زیباترین اشعار تک بیتی خیام
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقا که به است
کهآلوده و پالوده هر خس بودن
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این
رفتم که در این منزلِ بیداد بُدَن
در دست نخواهد به جز از باد بُدَن
آن را باید به مرگِ من شاد بُدَن
کز دستِ اجل تواند آزاد بُدَن
مطلب مشابه: اشعار ناصر خسرو؛ مجموعه شعر تک بیتی، رباعیات و اعار بلند عاشقانه زیبا
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت بتو خود نیامدی از دگران.
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور ببین
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
یک روز ز بند عالم آزاد نیم
یک دمزدن از وجود خود شاد نیم
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیم
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
هر یک چندی یکی برآید که منم
با نعمت و با سیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین برآید که منم
مطلب مشابه: تک بیتی عارف قزوینی؛ مجموعه اشعار کوتاه تک بیتی عاشقانه این شاعر
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
ماییم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم
دشمن به غلط گفت که من فلسفیام
ایزد داند که آنچه او گفت نیام
لیکن چو در این غمآشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیام
خورشید به گِل نَهُفت مینتوانم
و اسرار زمانه گفت مینتوانم
از بحر تفکرم برآورد خرد
دُرّی که ز بیم سُفت مینتوانم
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در دِه تو به کاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شویم
بر مفرش خاک خفتگان میبینم
در زیرزمین نهفتگان میبینم
چندانکه به صحرای عدم مینگرم
ناآمدگان و رفتگان میبینم
برخیزم و عزمِ بادهٔ ناب کنم
رنگِ رخِ خود به رنگ عنّاب کنم
این عقل فضولپیشه را مُشتی مِی
بر روی زنم چنانکه در خواب کنم
مطلب مشابه: اشعار منوچهری دامغانی؛ گزیده تک بیتی، دو بیتی و رباعیات عاشقانه این شاعر