اشعار عاشقانه فاضل نظری؛ 50 شعر احساسی و رمانتیک خاص

اشعار عاشقانه و جدید فاضل نظری را برای شما دوستان آماده کرده‌ایم. فاضل نظریشاعر ایرانی و مدرس دانشگاه است. او یکی از نویسندگان پرتیراژترین کتاب‌های شعر در دههٔ نود است. امیدواریم از این اشعار زیبا لذت ببرید. با روزانه بمانید.

اشعار عاشقانه فاضل نظری؛ 50 شعر احساسی و رمانتیک خاص

اشعار کوتاه و عاشقانه فاضل نظری

چیزی که میانِ من و تو نیست، غریبی‌ست

صدبار تو را دیده‌ام ای غم! به گمانم..

به ‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌‌پناه اینجا

مسافرخانه‌ی رنج است یا تبعیدگاه اینجا؟

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب، ماه اینجا..

تو مهتابی و من مرداب، خوشحالم که امشب هم

مرا از دور می‌بینی، تو را از دور می‌بوسم..

از سخن‌چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم..

چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها با هم

نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن

اشعار کوتاه و عاشقانه فاضل نظری

مرا ای ماهی عاشق! رها کن؛ فکر کن من هم

یکی از سنگ‌های کوچکِ افتاده در نهرم

تفاوت‌‌های ما بیش از شباهت‌هاست؛ باور کن!

تو تلخی شرابِ کهنه‌ای، من تلخی زهرم..

عکس نوشته اشعار فاضل نظری

غنچه ای مژده پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق!

قایقی در طلب موج به دریا پیوست

باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد

شمع حق داشت! به پروانه نمی آید عشق!

گفت: اولین نشانه‌ی عاشق شدن غم است؟

بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد

روزی اگر قرار شد از هم جدا شویم

من می‌روم ز یادِ تو کم‌کم غمت مباد

خون می‌خوریم در غم و حرفی نمی‌زنیم

ما عاشقِ تواییم، همین است ماجرا..

به غم دچار چنانم

که غم دچارِ من است

خود این خلاصه غم‌های روزگارِ من است..

آتش بزن مرا که به جز شاخه‌های خشک

باقی نمانده از تنِ من، چیز دیگری..

مطلب مشابه: اشعار فاضل نظری + مجموعه شعر عاشقانه و غمگین برگزیده این شاعر

عکس نوشته اشعار فاضل نظری

آتش بزن مرا که به جز شاخه‌های خشک

باقی نمانده از تنِ من، چیز دیگری..

تک بیتی عاشقانه نظری

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش

چاره‌ معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

معنیِ بخشیدنِ یک دل به یک لبخند چیست؟

من پشیمانم! بگو تاوانِ آن سوگند چیست؟

قاصدک‌های پریشان را که با خود باد بُرد

با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد بُرد..

در آتشِ خیالِ تو با خود قدم زدم

دورانِ عاشقی به همین سادگی گذشت

روزی ز چشمِ مردم و روزی به پای تو!

عمرِ مرا ببین که به افتادگی گذشت..

گیسوانِ تو شبیه ‌است به شب؛ اما نه!

شب كه اینقدر نباید به درازا بكشد.. 🙂

حتی نشد به حیله به دست آوَرَم تو را

باید قبول کرد که “روزی” مقدّر است..

ساحل، جوابِ سرزنشِ موج را نداد

گاهی فقط سکوت، سزای سبک‌سری‌ست..

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید

بِرویَد آن گلِ سرخی که بر مزارم نیست..

لب فروبستیم و راهی جز شکیبایی نبود..

هر کسی را تابِ دیدارِ سرِ زلفِ تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می‌گشایی بهتر است..

داغی که بوسه‌ی تو به لب‌های ما نهاد

یادش به خیر و خاطره‌اش جاودانه باد!

بر من ببخش! گاه چنان دوست دارمت

کز یاد می‌برم که مرا برده‌ای زِ یاد..

مطلب مشابه: اشعار محمد علی بهمنی با مجموعه شعر کوتاه و بلند عاشقانه این شاعر

تک بیتی عاشقانه نظری

قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشید و ماه

سایه‌ام را بیشتر بر خاک دنیا می‌کشند..

اشعار احساسی از فاضل نظری

ای عشق! ای عزیزترین میهمانِ عمر

دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی..

شکایت از غمِ پاییزِ برگ‌ریز بس است

مرا تبسّمِ گل‌های روی میز بس است..

مگو شرطِ دوامِ دوستی، دوریست؛ باور کن

همین یک اشتباه، از آشنا بیگانه می‌سازد..

شبِ دل‌کندنت می‌پرسم آیا بازمی‌گردی؟

جوابت هرچه باشد، بر سوالِ خویش می‌گریم..

باز می پرسمت از مسئله‌ی دوری و عشق

و سکوتِ تو جوابِ همه‌ی مسئله‌هاست..

نسبتِ عشق به من، نسبتِ جان است به تن

تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟

رازی نهفته در پسِ حرفی نگفته است

مگذار درددل کنم و دردسر شود..

عشق از شناخت می‌گذرد، اتفاق نیست..

من نمی‌مانم میانِ برزخِ وصل و فراق

باید امشب یا ببوسی یا فراموشم کنی..

گفتم: تو نیز مثل من از خویش خسته‌ای؟

پلکی به هم زدی و گرفتم جواب را..

با عقلِ خود از عشق سخن گفتم و خندید

آری! خبر از بی‌خبری خواسته بودم..

اشعار عاشقانه غزل از فاضل نظری

تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست

و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست

بیا که در شب گرداب زلف موّاجت

به غیر گوشه چشم تو ناخدایی نیست

درون خاک، دلم می‌تپد هنوز اینجا

به جز صدای قدم‌های تو صدایی نیست

نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون

که هر کجا خبری هست ادعایی نیست

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست

و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب

که در ادامه این راه ردّ پایی نیست

در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی

به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی

به یوسف تو هزاران عزیز دست به دامان

تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی

گل شکفتهء خود را سپرده ام به تو ای رود

به شرط اینکه امانت به آشنا برسانی

مرا در آینه می‌بینی و هنوز همانم…

تو را آینه می‌بینم و هنوز همانی

هزار صبح توانستی و نخواستی اما

رسیدنی‌ست شبی که بخواهی و نتوانی

مطلب مشابه: ۳۰ شعر عاشقانه زیبا کوتاه شامل اشعار کوتاه و دو بیتی معروف و ناب

اشعار عاشقانه غزل از فاضل نظری

پلک فرو بستی و دوباره شمردی

فرصت پنهان شدن نبود تو بردی

من که به پیروزی تو غبطه نخوردم

چون که شکستم چرا دریغ نخوردی؟

دست تو را با سکوت و بغض گرفتم

دست مرا با غرور و خنده فشردی

این همه قصه تو بود که یک عمر

از همه دل بردی و دلی نسپردی

خاطره‌ها رفته اند خاطره من

پس تو چرا مثل خاطرات نمردی

شعر بلند عاشقانه از فاضل نظری

به شهر رنگ‌ها رفتیم گفتی زرد نامرد است

اگر رنگی تو را در خویش معنا کرد نامرد است

تو تصویر منی یا من در این آیینه تکرارم؟

جهان آیینه جادوست زوج و فرد نامرد است

چه قدر از عقل می‌پرسی چه قدر از عشق می‌خوانی

از این باز آی نااهل است از آن برگرد نامرد است

نه سر در عقل می‌بندم نه دل در عشق می‌بازم

که این نامرد بی درد است و آن پر درد نامرد است

بیا پیمان ببندیم از جهان هم جدا باشیم

ز این پس هر که نام عشق را آورد، نامرد است

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی‌کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست

این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درددل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی باخبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذار گفتگو به زبان هنر شود

شعر بلند عاشقانه از فاضل نظری

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

قصه فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

تشنگان مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

باشد ای عقل معاش اندیش با معنای عشق

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است اما دلربایی بهتر است

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می‌گشایی بهتر است

کاش دست دوستی هرگز نمی‌دادی به من

«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است

مطلب مشابه: اشعار نیما یوشیج + مجموعه شعر و رباعایت عاشقانه و زیبای نیما یوشیج

مطالب مشابه را ببینید!

غزل شماره ۴۸ از غزلیات سعدی؛ صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست … شعر شماره ۱۸ از اشعار ترکی شهریار؛ جانا گلمیشیک بیز بو جانان الیندن … غزل شماره ۵۰ از دیوان شمس مولانا؛ ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا … اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند} شعر در مورد علی اکبر؛ اشعار سوزناک شهادت و مخصوص شب هشت محرم متن محرم برای پست اینستاگرام؛ جملات و شعر حسینی برای استوری اشعار حضرت قاسم بن الحسن؛ مجموعه شعر شب ششم ماه محرم و شهادت حضرت غزل شماره ۵۰ از غزلیات شهریار؛ شب است و چشم من و شمع اشک‌بارانند … غزل شماره ۵۰ از غزلیات صائب تبریزی؛ دل چِسان پیچد عنانِ آهِ دردآلود را؟ شعر زیبا درباره روستا؛ اشعار دلنشین درباره زیبایی های روستا