سخنان جرج اورول، نویسنده اثر درخشان مزرعه حیوانات با جملات زیبا و آموزنده

جرج اورول یکی از برترین نویسندگان تاریخ ادبیات است که آثار درخشانی همچون “مزرعه حیوانات” و “1984” را در کارنامه دارد. این نویسنده به دلیل سبک نگارش ناتورالیسمی مورد نکوهش بزرگان ادبیات قرار گرفته است. ما امروز در مجله اینترنتی روزانه نگاهی بر بهترین و آموزنده‌ترین جملات از این نویسنده خواهیم داشت. در ادامه با روزانه همراه شوید.

سخنان جرج اورول، نویسنده اثر درخشان مزرعه حیوانات با جملات زیبا و آموزنده

جرج اورول که بود؟

اریک آرتور بلر داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، منتقدِ ادبی و شاعر انگلیسی بود. او بیشتر برای دو رمان سرشناس و پرفروش مزرعه حیوانات که در ۱۹۴۵ منتشر شد و در اواخر دهه ۱۹۵۰ به شهرت رسید و نیز رمان ۱۹۸۴ شناخته می‌شود. این دو کتاب بر روی هم بیش از هر دو کتابِ دیگری از یک نویسنده قرن بیستمی، فروش داشته‌اند. او همچنین با نقدهای پرشماری که بر کتاب‌ها نوشت، بهترین وقایع‌نگار فرهنگ و ادب انگلیسی قرن شناخته می‌شود.

اورول یک سیگاری قهار بود، به شکلی که با وجودِ وضعیتِ وخیمِ ریه‌هایش همیشه در حالِ سیگار کشیدن بود. او همچنین علاقه شدیدی به نوشیدنِ چای داشت و حتی مقاله‌ای به نام چگونه یک چایِ عالی درست کنیم نوشته بود. او آبجوی انگلیسی را ستایش می‌کرد و در سال ۱۹۴۶ مقاله‌ای درباره یک میکده رؤیایی و ایدئال نوشت که «ماهِ زیرِ آب» نام گرفت.

هفت ماه پس از چاپِ کتابِ ۱۹۸۴، اورول در بیستم ژانویه ۱۹۵۰ در اثر بیماری سل درگذشت؛ و قبر او در کلیسای آل سنت، ساتون کورتن‌نی در آکسفوردشر در بریتانیا قرار دارد.

بهترین جملات و متن‌ها از جرج اورول

هیچ‌چیز جز چند سانتیمتر مکعب فضای درون مغزت مال خودت نبود.

ما می‌دونیم هرکس قدرت رو تسخیر می‌کنه، قصد نداره اونو از دست بده. قدرت وسیله نیست، هدفه. هیچ‌کس یه حکومت دیکتاتوری رو برای محافظت از یه انقلاب به‌وجود نمیاره؛ بلکه انقلاب می‌کنه تا یه حکومت دیکتاتوری درست کنه. هدف تفتیش عقاید، تفتیش عقایده. هدف شکنجه، شکنجه‌اس. هدف قدرت، قدرته. حالا می‌تونی منظور منو بفهمی؟

نابرابری، قانون تغییرناپذیر زندگی انسان است

جنگ، صلح است. آزادی، بردگی است. نادانی، توانایی است.

دانشمند امروز یا آمیزه‌ای از روان‌شناس و مأمور تحقیق است که با دقت فوق‌العاده دربارهٔ معنای حالت‌های چهره، رفتار و آهنگ صدا تحقیق می‌کند و مسایل مختلفی را که در مجبورکردن افراد به راستگویی مؤثرند، مانند داروها، شوک‌درمانی، خواب مصنوعی و شکنجهٔ جسمی مورد مطالعه قرار می‌دهند؛

، درست در چنین لحظه‌ای که انسان در شرف دستیابی به آرزوهایش است، دچار ناامیدی می‌شود.

بهترین جملات و متن‌ها از جرج اورول

واقعیت تنها از طریق نیازهای زندگی روزمره، ازجمله نیاز به خوراک، پوشاک و سرپناه، خودداری از خوردن سم و یا بیرون‌پریدن از پنجرهٔ ساختمانی بلند و امثال این‌ها، احساس می‌شود. بین مرگ و زندگی، لذت و درد جسمانی هنوز هم تفاوت وجود دارد

مردن، درحالی‌که از آن‌ها متنفر هستی، همان آزادی است.

هیچ‌جوری نمی‌شد فهمید که چه مقدار از این مطالب دروغ است. شاید هم حقیقت داشت که مردم درحال‌حاضر رفاه بیش‌تری نسبت به قبل‌از انقلاب داشتند. تنها ناقض این ادعا، اعتراضی خاموش در رگ و پی انسان بود، احساسی غریزی که به فرد می‌گفت شرایط فعلی زندگی‌ات غیرقابل تحمل است و باید روزی تغییر کند. ویژگی حقیقی و برجستهٔ زندگی فعلی برای او، نه بیرحمی و ناامنی آن؛ بلکه پوچی، دلگیری، بیحالی و خمودگی آن بود.

«وینستون، چه‌طور یه انسان می‌تونه قدرتش رو بر انسان دیگه‌ای اعمال کنه؟» وینستون فکر کرد. «با وادار کردن او به رنج کشیدن.» ـ دقیقآ. با وادار کردن او به رنج کشیدن. اطاعت کافی نیست. اگه اون رنج نکشه، چه‌طور می‌شه مطمئن شد که اون درحال اطاعت از خواستهٔ توئه نه خواستهٔ خودش؟ موندن در قدرت یعنی تحمیل درد و حقارت.

صفحهٔ سخنگو نوعی دستگاه فرستنده و گیرنده بود که صدای وینستون را، حتا وقتی که زمزمه‌ای بسیار آهسته بود، بی‌درنگ دریافت می‌کرد. خلاصه، تا زمانی که وینستون در محدودهٔ دید دستگاه قرار داشت، هم تصویر و هم صدایش دریافت می‌شد. البته هیچ راهی وجود نداشت که بفهمی در فلان لحظهٔ خاص آیا زیرنظر قرار داشته‌ای یا نه. همچنین هرگز نمی‌توانستی سردربیاوری که پلیس افکار، چندبار و از چه طریقی، به تفتیش عقاید تو پرداخته است. حتا اگر می‌گفتند همهٔ مردم را تمام وقت کنترل می‌کنند، چندان دور از ذهن نبود؛ یعنی آن‌ها در هر زمان که اراده می‌کردند، می‌توانستند همهٔ رفتار و کردارت را زیرنظر بگیرند.

بدترین دشمن انسان سیستم عصبی خود اوست.

در اقلیت‌بودن، حتا اگر یک نفر باشی، موجب نمی‌شود خودت را دیوانه بپنداری. اگر بین حقیقت و دروغ قرار گرفتی و حتا درمقابل تمام جهان ایستادی و حق را زیر پا نگذاشتی، دیوانه نیستی.

برای نوع بشر دو راه بیش‌تر وجود ندارد، آزادی یا نیکبختی و برای اکثریت آن‌ها نیکبختی بهتر از آزادی است.

مطلب مشابه: آموزنده ترین سخنان؛ نقل قول های قشنگ و آموزنده از بزرگان

همان‌گونه که سه‌گانهٔ اتوپیای مثبت روحیهٔ امیدوارانه و متکی‌به‌نفس انسان پس از رنسانس را نشان می‌دهد، اتوپیاهای‌منفی، ناتوانی و ناامیدی انسان امروز را به‌نمایش می‌گذارند. چیزی متناقض‌تر از این در تاریخ وجود نداشته است

کان بر این اعتقاد است که به‌احتمال زیاد جنگ هسته‌ای به‌معنای نابودی شصت میلیون آمریکایی بوده و می‌گوید: «در چنین حالتی کشور حتا با سرعت بیش‌تر و به‌نحوی مؤثرتر بازسازی خواهد شد.» و ادامه می‌دهد: «زندگی طبیعی و شاد، برای بیش‌ترین بازمانده و نسل‌های بعدی آنان». با تراژدی، جنگ هسته‌ای متوقف نخواهد شد.

مردم از روی عادتی که تبدیل به غریزه شده بود، همواره باید با این تصور زندگی می‌کردند که هر حرفی که می‌زنند شنیده می‌شود و هر حرکتی که انجام می‌دهند ـبه‌جز در تاریکی ــ زیرنظر است.

بهترین جملات و متن‌ها از جرج اورول

اگر ثروت روزی جنبهٔ عمومی پیدا کند، دیگر امتیازی برای کسی به‌وجود نخواهد آورد. بدون شک، می‌توان جامعه‌ای را درنظر آورد که در آن ثروت مادی و رفاه به‌طور مساوی توزیع می‌شود؛ ولی قدرت در دست طبقهٔ ممتاز متمرکز باشد؛ اما در عمل چنین جامعه‌ای عمر طولانی‌ای نخواهد داشت؛ زیرا اگر همه به‌طور یکسان از فراغت و آسایش خیال بهره‌مند شوند، توده‌های گستردهٔ مردم که به‌دلیل فقر عقب مانده‌اند، خیلی زود به سواد و آگاهی می‌رسند و دیر یا زود متوجه می‌شوند که اقلیت ممتاز کار خاصی انجام نمی‌دهد و سپس اقدام به نابودی آن می‌کنند. در درازمدت، وجود یک جامعهٔ طبقاتی فقط براساس فقر و نادانی ممکن می‌شود.

اگر آدم قوانین کوچک را رعایت کند، می‌تواند قوانین بزرگ را نادیده بگیرد.

صفحهٔ سخنگو، همچنان درحال برشمردن ارقام باورنکردنی بود. در مقایسه با سال پیش غذا بیش‌تر شده بود. همچنین لباس، خانه، اثاثیه، قابلمه، بنزین، کشتی، هلیکوپتر، کتاب، بچه، همه‌چیز بیش‌تر شده بود به‌جز بیماری، جنایت و حماقت.

«یادت می‌آد که توی دفتر خاطراتت نوشتی: آزادی به این معنیه که بشه آزادانه گفت دو به علاوهٔ دو می‌شه چهار؟» وینستون گفت: «بله.» اُبراین دست چپش را بالا گرفت، شستش را پنهان کرد و چهار انگشتش را باز گذاشت. ـ وینستون، چند انگشت منو می‌بینی؟ ـ چهارتا. ـ و اگه حزب بگه اونا پنج‌تا هستن نه چهارتا… اون‌وقت چندتا می‌بینی؟ ـ چهارتا.

مطلب مشابه: جملات زیبا از بزرگان + متن های آموزنده و سخنان حکیمانه از بزرگان جهان

ولی مردم در زیر آسمان در همه‌جا مانند هم بودند، همه‌جا در تمام دنیا صدها و هزارها میلیون مردم دیگر که از وجود یکدیگر نیز بی‌خبرند با حصارهای دروغ و تنفر از هم جدا شده و با این حال دقیقآ مثل هم بودند.

از جانب کارگران تهدیدی وجود ندارد. آن‌ها اگر به‌حال خود گذاشته شوند، نسل به نسل و از قرنی تا قرن دیگر کار می‌کنند، بچه‌دار می‌شوند و می‌میرند، بدون آن‌که نیازی به طغیان در خود احساس کنند و یا حتا بفهمند که دنیا باید به‌گونه‌ای دیگر باشد. خطر زمانی پدید می‌آید که پیشرفت، روش‌های صنعتی آموزش هرچه بیش‌تر کارگران را ایجاب کند؛ اما از آن‌جاکه رقابت‌های نظامی و اقتصادی اهمیت خود را ازدست داده‌اند، سطح سواد عمومی درعمل درحال افت است. توده‌ها چه عقیده‌ای را قبول دارند و یا ندارند، تفاوتی نمی‌کند. می‌توان به آن‌ها آزادی تعقل داد؛ زیرا آن‌ها عقلی ندارند؛ اما از طرف دیگر، درمورد یک عضو حزب، کوچک‌ترین انحراف در عقاید راجع به بی‌اهمیت‌ترین موضوع قابل تحمل نیست.

دشمن فعلی همیشه خودِ شیطان بود و به‌تبع این امر، هرگونه توافقی در گذشته یا آینده با وی محال بود.

اگر ماشین به‌طور هدف‌مند برای پایان‌دادن به گرسنگی، کار زیاد، نبود بهداشت، بی‌سوادی و بیماری به‌کار گرفته می‌شد، درطی چند نسل باید به این اهداف دست می‌یافت؛ اما درواقع از ماشین به‌هیچ‌وجه برای چنین منظوری استفاده نشد؛ بلکه از آن برای تولید ثروتی استفاده کردند که بعضی اوقات امکان توزیع درست آن هم وجود نداشت و طی همین فرآیند به‌نسبه خودبه‌خودی، باعث شد سطح زندگی عموم مردم در یک دورهٔ زمانی پنجاه‌ساله، از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم، به‌شدت بالا برود.

پیروی از عقاید مرسوم؛ یعنی عدم خودآگاهی.»

اگر امیدی وجود داشت باید در طبقهٔ کارگر جست‌وجو می‌شد؛ زیرا فقط آن‌جا، در میان خیل عظیم توده‌هایی که مورد بی‌توجهی قرار گرفته بودند و هشتاد و پنج درصد جمعیت اوشنیا را تشکیل می‌دادند، امکان داشت نیرویی برای نابودی حزب ظهور کند. حزب نمی‌توانست از درون متلاشی شود، اگر دشمنی هم داشت، دشمنانش راهی برای گردآمدن و یا حتا شناخت یکدیگر نداشتند. حتا اگر انجمن افسانه‌ای موسوم به «برادری» وجود داشت، که امکانش بود، احتمال کمی داشت که اعضای آن بتوانند در گروه‌هایی بیش‌از دو یا سه نفر دور هم جمع شوند. شورش و عصیان فقط در نگاه، آهنگ کلام و یا حداکثر زمزمهٔ یک کلمه خلاصه می‌شد؛ اما اگر کارگران به‌نحوی از میزان توانایی خود آگاه می‌شدند، نیازی به تبانی و توطئه‌چینی نداشتند. فقط کافی بود به‌پا خیزند و همان‌گونه که اسب‌ها با لرزش بدن، مگس‌ها را می‌پرانند، تکانی به‌خود بدهند. اگر آن‌ها تصمیم می‌گرفتند، همین فردا صبح تمام حزب متلاشی می‌شد. بدون شک دیر یا زود آن‌ها به جایی می‌رسیدند که این کار را بکنند؛ ولی هنوز…!

بهترین جملات و متن‌ها از جرج اورول

ذهنش به‌سوی دنیای پیچیدهٔ دوگانه‌باوری کشیده شد. دانستن و ندانستن، آگاهی از صداقت کامل و گفتن دروغ‌های ساختگی، اعتقاد هم‌زمان به دو عقیده که یکدیگر را خنثی می‌کردند؛ درحالی‌که می‌دانی متضاد هم هستند، استفاده از منطق علیه منطق، ادعای پایبندی به اخلاق و زیرپاگذاشتن آن

از حقیقت آشکار و احمقانه باید دفاع کرد. حقیقت‌گرایی درست است و باید آن‌را ادامه داد. جهان مادی وجود دارد و قوانین آن تغییر نمی‌کند. سنگ‌ها محکم و سفت هستند، آب رطوبت دارد، هر جسم بدون تکیه‌گاه به‌طرف مرکز زمین سقوط می‌کند.

تنها بود. گذشته مرده بود. آینده غیرقابل تصور بود.

چقدر بزدلانه است که افسوس خرافاتی را بخوری که از شرّ آنها رهایی یافته‌ای و بخواهی چیزی را باور کنی که در اعماق وجودت بدانی حقیقت ندارد!

وقتی چیزهایی در ذهنت تغییر کند، آنگاه کل دنیا تغییر می‌کند؛ چون نگاه تو به دنیا متفاوت می‌شود.

«سخن‌گفتن نقره است و سکوت طلا

مطلب مشابه: متن های سنگین از کتاب های معروف + جملات زیبا و با معنی از کتاب های محبوب

اکنون به‌راستی مفهوم عبادت و نیایش برایش بی‌معنی شده بود؛ ایمانش را کاملا و برای همیشه ازدست داده بود. ازدست‌دادن ایمان و اعتقاد به‌اندازه خود ایمان، پدیده‌ای اسرارآمیز است. بی‌ایمانی مثل خود ایمان اساسآ ریشه در منطق ندارد و تغییری است که در فضای ذهن انسان رخ می‌دهد؛

چیزی نگذشت که دوروتی کاملا روحیه‌اش را ازدست داد و آنقدر خسته و بی‌رمق شده بود که هرچه سعی می‌کرد نمی‌توانست به چیزی علاقمند شود و در همین ایام دلتنگی و بی‌حوصلگی ــ دلتنگی و بی‌حوصلگی مخربی که در کمین همه انسانهای زندگی مدرن است ــ بود که او به درک کامل ازدست‌دادن ایمان و اعتقادش رسید.

اگر فقط ایمان داشته باشی، چگونه می‌توانی هرچیز دیگری را مهم بپنداری؟ چگونه چیزی می‌تواند باعث ترس و نگرانی تو شود؛ اگر تو فقط هدفی در دنیا داشته باشی و برای رسیدن به آن کار کنی و زحمت بکشی و در همان حال آن را درک کنی؟ و سراسر زندگی تو به‌وسیله درک این هدف روشن شود. هیچ خستگی و ملالی در قلب تو نیست، هیچ شکی و هیچ ترسی از پوچی و بیهودگی وجود ندارد. هر عملی معنی‌دار است و همه لحظه‌های پاک و مقدس با تار و پود ایمان به‌هم بافته می‌شوند و طرح و نقشه‌ای را خلق می‌کنند که از آن لذتی پایان‌ناپذیر نصیبت خواهد شد.

بهترین جملات و متن‌ها از جرج اورول

«من فکر نمی‌کنم اینهمه که شما به لباس اهمیت می‌دهید، مهم باشد. من اعتقاد داردم شخصیت و منش کشیش مهم است، نه لباسی که می‌پوشد

خدای من! چرا تو می‌خواهی چیزی را جایگزین اعتقادات قبلی‌ات بکنی؟ حالا که از شر اون اعتقادات خرافی خلاص شده‌ای، باید خوشحال باشی.

سخنان آموزنده از جرج اورول نویسنده بزرگ انگلیسی

نداری یک ویژگی آرامش‌بخش بزرگ هم دارد؛ یعنی شما آینده را به‌کلی به‌دست فراموشی می‌سپارید. بی‌شک در موقعیت‌های خاصی هرچه کمتر داشته باشی، اضطرابت هم کمتر می‌شود.

اجازه بده تا برایت شرح دهم که یک یهودی چه جانوری است. یک‌دفعه در ماه‌های اول شروع جنگ، وقتی‌که به‌طرف جبهه می‌رفتیم یک شب در خانه‌ای اتراق کردیم. یک یهودی پیر که ریش سرخی داشت و همچون یهودای استخریوطی بود، یواشکی به‌سوی من آمد. به او گفتم: «چه‌کار داری؟» گفت: «قربان دختری زیبا که هفده‌سال بیشتر ندارد برایت آوردم. برای آن تنها پنجاه فرانک به من بدهید.» گفتم: «ممنونم؛ اما او را با خودت ببر؛ زیرا نمی‌خواهم مریض شوم.» پیرمرد فریاد زد: «مریض؟ جناب سروان هیچ به خود ترس راه نده؛ زیرا او دختر خودم است!» این ویژگی قومی یهودی است!

وقتی‌که شما در فقر گرفتار می‌شوید، هرروز در دام مشکلاتی سخت‌تر و بدتر از آنچه در آن گرفتارید، می‌افتید.

کسی که صدقه می‌گیرد، به‌طور عملی همیشه از کسی که صدقه می‌دهد، متنفر است و این ویژگی همیشگی و غیرقابل انکارِ ذات آدم است و در صورتی که پنجاه یا صدنفر از او حمایت کنند، این تنفرش را بروز می‌دهد.

مطلب مشابه: سخنان بالزاک نویسنده فرانسوی؛ جملات ناب و آموزنده از وی

در این روزگار در مجموع مقصود از انرژی، کارآمدی، خدمت‌های همگانی و چیزهای دیگر در این شعار نهفته است: «پول به‌دست بیاور و آن را از راه قانونی و تا آنجا که می‌توانی بیشتر به‌دست بیاور.» پول برای داشتن برتری، یک امتحان بزرگ است، گداها قادر به پیروزی در این امتحان نیستند و به‌همین دلیل خوار و ذلیل می‌شوند.

بعضی‌وقت‌ها که شما در یک رستوران نشسته‌اید و بعداز آنکه نیم‌ساعت از ساعت تعطیلی رستوران گذشته، شما هنوز هم درحال خوردنید و گارسون که با حالت خستگی در کنار شما ایستاده، احساس می‌کنید که بی‌شک او در خودش درحال فحش‌دادن به شما است؛ اما اینطور نیست. او همانطور که شما را تماشا می‌کند با خود نمی‌گوید که: «چه آدم شکمویی!» بلکه می‌گوید: «وقتی من هم روزی پول کافی ذخیره کنم از همین آدم تقلید می‌کنم.» او در خیالش به یک‌جور عیش و لذت فکر می‌کند و آن را خیلی خوب احساس کرده و آن را مورد ستایش قرار می‌دهد. به‌همین دلیل هم هست که خیلی کم پیش می‌آید که گارسون‌ها سوسیالیست شوند؛ همچنین آنها دارای تشکل سودمند و فعالی نیستند و همه آنها دوازده ساعت در روز کار می‌کنند و حتی در کافه‌هایی، در هر هفت روز هفته و در هر روز پانزده ساعت به‌کار مشغول می‌شوند.

سخنان آموزنده از جرج اورول نویسنده بزرگ انگلیسی

شیوه واردشدن گارسون‌ها به درون ناهارخوری هتل یک صحنه بسیار آموزنده بود. آنها همین که از در عبور می‌کنند، یک‌باره تغییر چهره می‌دهند. شانه‌های آنها صاف می‌شود، آنها تمام عجله، کثیفی، ناراحتی‌ها و تمامی نشانه‌های بد را در همان پستو گذاشته و با چهره‌ای باوقار و سنگین بر فرش سالن پای می‌نهند.

شیوه واردشدن گارسون‌ها به درون ناهارخوری هتل یک صحنه بسیار آموزنده بود. آنها همین که از در عبور می‌کنند، یک‌باره تغییر چهره می‌دهند. شانه‌های آنها صاف می‌شود، آنها تمام عجله، کثیفی، ناراحتی‌ها و تمامی نشانه‌های بد را در همان پستو گذاشته و با چهره‌ای باوقار و سنگین بر فرش سالن پای می‌نهند.

زندگی برایمان بسیار مشکل شده بود. آنهایی که به‌خاطر مبارزه با نفس به مدت سه یا چهار هفته روزه می‌گیرند، مدعی‌اند که بعداز چهار روز روزه‌گرفتن شاداب و بانشاط می‌شوند! اما من این را تجربه نکردم؛ چون این روزه یا گرسنگی برای من بیشتر از سه‌روز طول نکشید و شاید هم به اختیار و رضایت خود روزه‌گرفتن با گرسنگی به‌خاطر نداشتن غذا متفاوت است.

هروقت که کاری برای انجام‌دادن ندارید و کمی گرسنه‌اید، هیچ‌چیزی نمی‌تواند توجه و میلتان را تحریک کند. بعضی‌وقت‌ها شما نیمی از روز را بی‌حرکت در جای خواب خود دراز می‌کشید؛ درست عین آن اسکلت جوان که بودلر آن را در شعرهایش وصف کرده است. فقط غذا می‌تواند شما را به حرکت وادارد.

آنانی که بر ضد ما می‌نوشتند و ما را در مطبوعات‌شان لجن‌مال می‌کردند همه به سلامت در خانه‌های‌شان یا حداکثر در دفاتر مطبوعاتی‌شان در والنسیا که صدها مایل از گلوله و گل فاصله داشت، خوش نشسته بودند؛ جدا از این انگ‌ها و برچسب‌ها و دشمنی‌ها و معارضات بین حزبی، همه مهملات متداول جنگی، همه بیلاخ دادن‌ها، همه قهرمان‌بازی‌ها و همه نامردهای دشمن. و باز همه و همه این‌ها، توسط کسانی صورت می‌گرفت که خود نمی‌جنگیدند و کسانی که اگر جنگ به شهرشان می‌رسید صدها مایل زودتر از رسیدن جنگ از جای دیگری سربرمی‌آوردند.

مطلب مشابه: جملات هاروکی موراکی نویسنده بزرگ ژاپنی؛ سخنان زیبا و آموزنده از او

یک انگلیسی جانش درمی‌رود اگر بخواهد بگوید دیگری بر او برتری دارد.

من دیگر فکر نمی‌کنم که ولگردها آدم‌های رذل مستی هستند. هرگز بعد از این انتظار ندارم وقتی به گدایی کمک می‌کنم از من تشکر کند. هیچ‌وقت از دیدن آدم‌های بیکاری که نای ایستادن ندارند تعجب نمی‌کنم، ارتش رستگاری را تأیید نمی‌کنم، لباس‌هایم را گرو نمی‌گذارم، آگهی‌های دستی را رد نمی‌کنم و هرگز از خوردن غذا در یک رستوران شیک لذت نمی‌برم؛ و این یعنی شروعی دوباره.

همین‌جاست که آدم بهترین ویژگی دموکراسی سرمایه‌داری را کشف می‌کند؛ احساس نسبی امنیت که همهٔ شهروندان کشورهای دموکراتیک از آن برخوردارند؛ دانستن اینکه وقتی شما با دوستان‌تان دربارهٔ سیاست حرف می‌زنید، گوش گشتاپویی به سوراخ کلید در نچسبیده است، باور اینکه «آن‌ها» نمی‌توانند شما را مجازات کنند مگر اینکه قانون را زیرپا گذاشته باشید، باور اینکه قانون بالاتر از حکومت است.

سخنان آموزنده از جرج اورول نویسنده بزرگ انگلیسی

نه‌تنها شما را از بیان ـ حتی فکر کردن به ـ افکار خاص منع می‌کند بلکه به شما دیکته می‌کند به چه چیز باید فکر کنید، ایدئولوژی‌ای برای شما خلق می‌کند و می‌کوشد علاوه بر کنترل زندگی عاطفی شما، منشوری اخلاقی نیز مستقر کند. و تا جایی که شدنی باشد، شما را از دنیای بیرون جدا و در دنیایی ساختگی محصور می‌کند که در آن هیچ معیاری برای مقایسه نداشته باشید. حکومت استبدادی می‌کوشد به هر قیمتی افکار و عواطف شهروندانش را حداقل به همان شدتی که رفتار و اعمال آن‌ها را کنترل می‌کند، تحت نظر بگیرد و مهار کند.

نابرابری اقتصادی خط بطلانی است بر دموکراسی

در عالمِ واقع فقط دو حفاظ وجود دارد؛ یکی اینکه هر قدر حقیقت را انکار کنید، به موجودیت‌اش ادامه می‌دهد، همان‌گونه که همیشه وجود داشته، بدون اجازهٔ شما. بنابراین، نمی‌توانید با همان روش‌هایی که به توانِ نظامی کشوری صدمه می‌زنید، آن را نقض کنید. دیگری این است: مادامی که بخش‌هایی از زمین آزاد باشد، رسمِ آزاداندیشی زنده می‌ماند.

برای مردی که روزی دوازده ساعت در برابر هفته‌ای سه پوند کار می‌کند، فایدهٔ آزادی به‌اصطلاح سیاسی چیست؟

توتالیتاریانیسم آزادی اندیشه را تا حدی که در هیچ عصری سابقه نداشته، از بین برده است. و مهم است که درک کنیم کنترل آن بر اندیشه پیامدهایی منحصر به فرد و کاملاً از پیش تعیین شده دارد. نه‌تنها شما را از بیان ـ حتی فکر کردن به ـ افکار خاص منع می‌کند بلکه به شما دیکته می‌کند به چه چیز باید فکر کنید، ایدئولوژی‌ای برای شما خلق می‌کند و می‌کوشد علاوه بر کنترل زندگی عاطفی شما، منشوری اخلاقی نیز مستقر کند. و تا جایی که شدنی باشد، شما را از دنیای بیرون جدا و در دنیایی ساختگی محصور می‌کند که در آن هیچ معیاری برای مقایسه نداشته باشید. حکومت استبدادی می‌کوشد به هر قیمتی افکار و عواطف شهروندانش را حداقل به همان شدتی که رفتار و اعمال آن‌ها را کنترل می‌کند، تحت نظر بگیرد و مهار کند.

دموکراسی فریبی بیش نیست و قرار نیست چیزی فراتر از لاپوشانیِ حکومت مشتی ثروتمند باشد.

کاملاً درست است که در کشورهای دموکراتیک نیز ظلم و جور سیاسی وجود دارد. سؤال این است که با چه شدتی؟ چه تعداد مهاجر طی هفت سال گذشته از بریتانیا فرار کرده‌اند یا از کل امپراتوری بریتانیا؟ و چه تعداد از آلمان؟ چه تعداد از افرادی که شخصاً می‌شناسید با باتون پلاستیکی کتک خورده یا مجبور به بلعیدن نیم لیتر روغن کرچک شده‌اند؟ فکر می‌کنید چقدر برایتان خطرناک است که به نزدیک‌ترین رستوران بروید و بگویید این جنگ، جنگِ سرمایه‌دارهاست و ما باید جنگیدن را متوقف کنیم؟

مطلب مشابه: متن درباره انصاف و رعایت عدالت؛ سخنان و جملات درباره انصاف داشتن

سخنان آموزنده از جرج اورول نویسنده بزرگ انگلیسی

هر کس به ارزش ادبیات باور دارد، هر کس نقش کلیدی ادبیات را در ترقی تاریخ بشر به رسمیت می‌شناسد، باید ضرورت حیاتیِ مقاومت در برابر توتالیتاریانیسم را، خواه از بیرون به ما تحمیل شده باشد یا از درون، نیز تصدیق کند.

طی بیست سال گذشته دموکراسیِ «بورژوایی» هم از سوی فاشیست‌ها و هم کمونیست‌ها بسیار زیرکانه‌تر مورد حمله قرار گرفته و به‌شدت معنادار است که این دو گروهِ در ظاهر دشمن، هر دو در زمینهٔ مشترکی به آن حمله کرده‌اند. واقعیت دارد که فاشیست‌ها، با روش‌های جسورانه‌ترِ تبلیغاتی‌شان، هر زمان به نظرشان ضروری بوده از همان استدلال آریستوکرات‌ها استفاده می‌کنند که دموکراسی «بدترین آدم‌ها را به عرش می‌رساند»، اما چالش اصلی همهٔ مدافعان استبداد این است که دموکراسی فریبی بیش نیست و قرار نیست چیزی فراتر از لاپوشانیِ حکومت مشتی ثروتمند باشد.طی بیست سال گذشته دموکراسیِ «بورژوایی» هم از سوی فاشیست‌ها و هم کمونیست‌ها بسیار زیرکانه‌تر مورد حمله قرار گرفته و به‌شدت معنادار است که این دو گروهِ در ظاهر دشمن، هر دو در زمینهٔ مشترکی به آن حمله کرده‌اند. واقعیت دارد که فاشیست‌ها، با روش‌های جسورانه‌ترِ تبلیغاتی‌شان، هر زمان به نظرشان ضروری بوده از همان استدلال آریستوکرات‌ها استفاده می‌کنند که دموکراسی «بدترین آدم‌ها را به عرش می‌رساند»، اما چالش اصلی همهٔ مدافعان استبداد این است که دموکراسی فریبی بیش نیست و قرار نیست چیزی فراتر از لاپوشانیِ حکومت مشتی ثروتمند باشد.

ـ او ذات حقیقی چیزها و آدم‌ها را کشف می‌کرد زیرا حقیقت وجودی خود را نیز به‌خوبی درک می‌کرد. بسیاری از نویسندگان و خبرنگاران کوشیدند شیوهٔ منحصربه‌فرد او را بدون داشتنِ صلاحیت اخلاقی او، تقلید کنند.

آزادی نسبی‌ای که از آن برخورداریم، به حمایت افکار عمومی متکی است. قانون پشتیبان نیست. دولت‌ها قوانین را وضع می‌کنند ولی اینکه اجرا می‌شوند یا نه و پلیس چگونه رفتار می‌کند، به روحیهٔ عمومی کشور بستگی دارد. اگر تعداد زیادی از مردم به آزادی بیان دلبسته باشند، آزادی بیان وجود خواهد داشت، حتی اگر قانون آن را منع کرده باشد؛ اگر افکار عمومی واکنشی کُند داشته باشد، اقلیت‌های به‌اصطلاح دردسرآفرین مورد آزار قرار خواهند گرفت، حتی اگر برای حمایت از آنان قانونی وجود داشته باشد

روش‌های دموکراتیک فقط در جایی امکان‌پذیرند که همهٔ احزاب سیاسی بر بیشترین اصول توافق داشته باشند. دلیلی قوی وجود ندارد که هر تغییر واقعاً بنیادی می‌تواند به شکل صلح‌آمیز به دست آید.

دیگر عادتشان شده بود که هروقت یک جای کاری خراب می‌شد، آن را تقصیر اسنوبال بیندازند.

اصلا گوش به حرف کسانی ندهید که می‌گویند انسان و حیوان منافع مشترکی دارند، یا پیشرفت این به پیشرفت آن منجر می‌شود. این‌ها همه‌اش دروغ است. انسان جز منافع خودش به منفعت هیچ موجود دیگری فکر نمی‌کند. پس بگذارید میان ما حیوانات اتحاد کامل برقرار شود و در این مبارزه پشت هم باشیم. همهٔ انسان‌ها دشمن ما هستند. همهٔ حیوانات رفیق ما هستند.»

مطلب مشابه: سخنان امیلی برونته نویسنده معروف زن؛ سخنان و جملات ناب این شاعر

سخنان آموزنده از جرج اورول نویسنده بزرگ انگلیسی

همهٔ حیوانات با هم برابرند ولی بعضی حیوانات از بقیه برابرترند.

دوازده صدا داشتند با عصبانیت فریاد می‌کشیدند و همهٔ آن‌ها شبیه یکدیگر بودند. حالا دیگر کاملا واضح بود که چهرهٔ خوک‌ها چه تغییری کرده است. حیوانات از پنجره به خوک‌ها و بعد به آدم‌ها، و از آدم‌ها به خوک‌ها، و دوباره از خوک‌ها به آدم‌ها نگاه می‌کردند؛ ولی دیگر نمی‌توانستند تشخیص دهند که خوک کدام است و آدم کدام.

همین مزرعهٔ خودمان به‌تنهایی می‌تواند زندگی یک‌دوجین اسب و بیست گاو و صدها گوسفند را تأمین کند؛ و همهٔ آن‌ها هم چنان زندگی آسوده و مرفهی داشته باشند که الان حتی به خواب هم نمی‌بینیم. پس چرا همچنان در این شرایط نکبت‌بار زندگی می‌کنیم؟ به این دلیل که تقریبآ همهٔ دسترنجمان را انسان‌ها به غارت می‌برند. رفقا، راه‌حل همهٔ مشکلات ما همین است. همه‌اش در یک کلمه خلاصه می‌شود ــ انسان. انسان تنها دشمن واقعی ماست. انسان را از صحنهٔ روزگار محو کنید، ریشهٔ گرسنگی و بیگاری تا ابد خشکانده می‌شود. انسان تنها موجودی‌ست که مصرف می‌کند بی‌آن‌که تولید کند. انسان شیر نمی‌دهد، تخم نمی‌گذارد، قدرت کشیدن گاوآهن را ندارد، سرعتش آن‌قدر نیست که بتواند خرگوش بگیرد. با وجود این، انسان اشرف مخلوقات است

گرسنگی و مشقت و ناامیدی، به گفتهٔ بنجامین، قانون تغییرناپذیر زندگی بود.

هیچ‌چیز نبود که بتوانند زندگی کنونی خود را با آن مقایسه کنند؛ هیچ‌چیزی در دست نداشتند، جز آمار و ارقام اسکوئیلر، که بدون استثنا نشان می‌داد همه‌چیز دارد روزبه‌روز بهتر و بهتر می‌شود.

رفته‌رفته معمول شد که هر دستاورد پیروزمندانه و هر یاری بخت مساعد را به ناپلئون نسبت بدهند. بسیار پیش می‌آمد که مرغی به مرغ دیگر می‌گفت: «تحت رهبری پیشوای ما، رفیق ناپلئون، من ظرف شش روز پنج تخم گذاشته‌ام.» یا این‌که دو گاو، همین‌طور که خوش‌خوشک از برکه آب می‌خوردند، ذوق‌زده می‌گفتند: «به برکت رهبری رفیق ناپلئون، این آب چه مزهٔ گوارایی دارد!»

به دلایلی به نظر می‌آمد مزرعه ثروتمندتر شده است، بی‌آن‌که خود حیوانات را ذره‌ای ثروتمند کرده باشد ــ البته به‌استثنای خوک‌ها و سگ‌ها.

ناپلئون دستور داده بود که می‌بایست هفته‌ای یک‌بار مراسمی موسوم به «تظاهراً ت خودجوش» برگزار شود، با این هدف که مبارزه‌ها و پیروزی‌های «مزرعهٔ حیوانات» مورد تجلیل قرار گیرد.

حیوانات از پنجره به خوک‌ها و بعد به آدم‌ها، و از آدم‌ها به خوک‌ها، و دوباره از خوک‌ها به آدم‌ها نگاه می‌کردند؛ ولی دیگر نمی‌توانستند تشخیص دهند که خوک کدام است و آدم کدام.

پیام من به شما این است، رفقا: قیام! البته من نمی‌دانم این قیام کی اتفاق می‌افتد، یک هفتهٔ دیگر یا صد سال دیگر، ولی این را می‌دانم، به همان وضوح که این کاه را زیر پای خودم می‌بینم، که دیر یا زود حقمان را می‌گیریم. رفقا، در مدت کوتاهی که از عمرتان باقی مانده، از این هدف یک لحظه هم چشم برندارید! و از همه مهم‌تر، پیام مرا به گوش همهٔ کسانی که بعد از شما به دنیا می‌آیند برسانید، تا نسل‌های بعد هم آن‌قدر به این مبارزه ادامه دهند تا پیروز شوند.

مطلب مشابه: سخنان سیاسمتداران بزرگ؛ جملات با مفهوم درباره زندگی و سیاست

سخنان آموزنده از جرج اورول نویسنده بزرگ انگلیسی

دوازده صدا داشتند با عصبانیت فریاد می‌کشیدند و همهٔ آن‌ها شبیه یکدیگر بودند. حالا دیگر کاملا واضح بود که چهرهٔ خوک‌ها چه تغییری کرده است. حیوانات از پنجره به خوک‌ها و بعد به آدم‌ها، و از آدم‌ها به خوک‌ها، و دوباره از خوک‌ها به آدم‌ها نگاه می‌کردند؛ ولی دیگر نمی‌توانستند تشخیص دهند که خوک کدام است و آدم کدام.

«چه اهمیتی دارد؟ یک آسیای بادی دیگر می‌سازیم. اگر دلمان بخواهد، شش تا آسیای بادی می‌سازیم. رفیق، تو قدر این کار درخشانی را که انجام داده‌ایم نمی‌دانی. دشمن همین زمینی را که الان رویش ایستاده‌ایم تصرف کرده بود. و حالا ــ به برکت رهبری رفیق ناپلئون ــ ما تا وجب آخرش را پس گرفته‌ایم!» باکسر گفت: «پس ما چیزی را که مال خودمان بوده پس گرفته‌ایم.» اسکوئیلر گفت: «همین یعنی پیروزی ما.»

موزز، کلاغ‌سیاه دست‌آموز، را خنثی کنند. موزز، حیوان خانگی سوگلی آقای جونز، جاسوس و خبرچین مزرعه بود، اما ناطق زبردستی هم بود. ادعا می‌کرد که از وجود سرزمین اسرارآمیزی خبر دارد به نام «کوهستان نقل ونبات»، که همهٔ حیوانات بعد از مرگ به آن‌جا می‌روند. به گفتهٔ موزز، این سرزمین جایی بود در دل آسمان، قدری بالاتر از ابرها. در «کوهستان نقل ونبات» هفت روزِ هفته تعطیل بود، در تمام ایام سال شبدر تازه می‌رویید، و روی پرچین‌ها هم قند حبه و کیک تخم کتان سبز می‌شد. حیوانات از موزز بدشان می‌آمد، چون پشت سر همه حرف می‌زد و کار هم نمی‌کرد، ولی بعضی‌هاشان به «کوهستان نقل ونبات» اعتقاد داشتند

انسان تنها موجودی‌ست که مصرف می‌کند بی‌آن‌که تولید کند. انسان شیر نمی‌دهد، تخم نمی‌گذارد، قدرت کشیدن گاوآهن را ندارد، سرعتش آن‌قدر نیست که بتواند خرگوش بگیرد. با وجود این، انسان اشرف مخلوقات است. اوست که حیوانات را به کار وامی‌دارد، اوست که درازای این کار فقط قوت ناچیزی به آن‌ها می‌دهد تا از گرسنگی نمیرند و مابقی را هم خودش تصاحب می‌کند. ما هستیم که زمین را شخم می‌زنیم و پِهِنِ ماست که زمین را حاصلخیز می‌کند. با وجود این، هیچ‌کداممان آه در بساط نداریم.

سخنانی آموزنده از جرج اورول بزرگ

جنگ راهی است برای تکه‌تکه‌کردن، غرق‌کردن در عمق دریا و یا به‌هوافرستادن و دودکردن موادی که می‌توانست برای آسایش بیش‌تر مردم و در درازمدت، برای افزایش آگاهی آنان به‌مصرف برسد.

پیشرفت‌های فناوری فقط درصورتی روی می‌دهند که محصول آن‌ها در کاهش آزادی بشر کاربرد داشته باشد. دنیا در زمینهٔ تمام صنایع و هنرهای سودمند یا دچار وقفه شده و یا سقوط کرده است.

اما این روزها دیگر عشق یا شهوت ناب پیدا نمی‌شد. هیچ احساسی خالص نبود؛ زیرا همه‌چیز با ترس و نفرت آکنده شده بود. دوستی و رابطهٔ جنسی آن‌ها همچون مبارزه‌ای بود که اوج آن، برای‌شان پیروزی بود. مبارزه‌ای با حزب. بله، دوستی آن‌ها یک عمل سیاسی بود

مطلب مشابه: متن آموزنده از نویسندگان زن معروف؛ سخنان با مفاهیم ارزشمند از زنان نویسنده

سخنانی آموزنده از جرج اورول بزرگ

دروغ منتخب را به بایگانی اسناد می‌فرستاد و آن‌را تبدیل به حقیقت می‌کرد.

برای نخستین‌بار دریافته بود که اگر می‌خواهد رازی را پوشیده نگاه دارد باید آن‌را از خودش هم پنهان کند.

در عمل چنین جامعه‌ای عمر طولانی‌ای نخواهد داشت؛ زیرا اگر همه به‌طور یکسان از فراغت و آسایش خیال بهره‌مند شوند، توده‌های گستردهٔ مردم که به‌دلیل فقر عقب مانده‌اند، خیلی زود به سواد و آگاهی می‌رسند و دیر یا زود متوجه می‌شوند که اقلیت ممتاز کار خاصی انجام نمی‌دهد و سپس اقدام به نابودی آن می‌کنند.

احتمال خیلی کمی وجود داره که تغییر محسوس دیگه‌ای در طول عمر ما اتفاق بیفته. همهٔ ما مُردیم. زندگی واقعی ما توی آینده خلاصه می‌شه. ما با گوشت و پوست خودمون در ساختن اون شرکت می‌کنیم. ولی هیچ‌کس نمی‌دونه چه‌قدر طول می‌کشه تا این آینده فرا برسه. ممکنه هزارسال طول بکشه. درحال‌حاضر کاری نمی‌شه کرد جز این‌که آگاهی و شعور رو ذره ذره افزایش بدیم. ما نمی‌تونیم به‌صورت جمعی عمل کنیم. فقط می‌تونیم دانسته‌هامونو از فردی به فرد دیگه و از نسلی به نسل دیگه انتقال بدیم. در برابر پلیس افکار جز این راهی نیست.

حتا اگه اونو نگه می‌داشتی، می‌تونستی باهاش چه‌کار کنی؟» ـ شاید هیچ کار. اما اون یه مدرک بود. اگه به فرض من شهامت نشون دادنشو به چند نفر داشتم، ممکن بود این‌جاواون‌جا باعث ایجاد تردیدهایی بشه. من تصور نمی‌کنم ما موفق‌به تغییردادن چیزی در دوران زندگی خودمون بشیم؛ ولی آدم می‌تونه تصور کنه که هسته‌های اولیهٔ مقاومت در بعضی جاها تشکیل می‌شه. گروه‌های کوچکی از مردم با هم متحد می‌شن و کم‌کم رشد می‌کنن و حتا ممکنه بتونن شواهد معدودی رو هم جمع کنن تا نسل بعدی بتونه بفهمه کار ما به کجا رسیده. ـ عزیزم، من علاقه‌ای به نسل بعدی ندارم. من به خودمون فکر می‌کنم.

بااستفاده از روش شرطی‌سازی در روان‌شناسی در سنین پایین، بااستفاده از بازی، آب سرد و مزخرفاتی که در دوران مدرسه در انجمن جاسوسان و در انجمن جوانان به خورد آن‌ها می‌دادند، با سخنرانی، آواز، شعار و سرود، احساسات طبیعی را در وجود آن‌ها محو می‌کردند.

سخنانی آموزنده از جرج اورول بزرگ

آیا ممکن است طبیعت انسان به‌گونه‌ای تغییر کند که آرزوهایش برای آزادی، شرافت، کمال و عشق را فراموش کند؟ یعنی ممکن است روزی فرارسد که او انسان‌بودن خویش را از یاد ببرد؟ و یا طبیعت انسانی از چنان پویایی‌ای برخوردار است که به این بی‌حرمتی‌های آشکار نسبت به نیازهای اساسی بشر واکنش نشان می‌دهد و تلاش می‌کند این جامعهٔ غیرانسانی را به جامعه‌ای انسانی تبدیل کند؟

حال که محرک درد از میان برداشته شده، قدرت تفکر را از دست داده بود. او خسته نبود؛ ولی تمایلی به حرف‌زدن یا مشغولیت نداشت. همین قدر که تنها بود، نه کتک می‌خورد و نه از او سوآل می‌شد، غذای کافی برای خوردن و امکان شستشوی خودش را داشت، برایش کفایت می‌کرد.

هرجا که برابری باشد، خرد هم هست.

هدف گروه قوی، حفظ موقعیت فعلی خویش است. هدف گروه متوسط، عوض‌کردن جای خود با طبقهٔ قوی است. هدف گروه ضعیف نیز محو هرگونه تمایز و ایجاد جامعه‌ای است که در آن همهٔ انسان‌ها برابر باشند. البته این در صورتی درست است که دراصل برای طبقهٔ ضعیف هدفی قایل باشیم؛ زیرا ویژگی ثابت آن‌ها خستگی بیش‌از حد از کار شاق است که مانع از توجه کامل آن‌ها به چیزی بیرون از زندگی روزانه‌شان می‌شود.

در جامعهٔ ما، آن‌ها که بهتر از همه می‌دانند چه اتفاقاتی درحال رخ‌دادن است، همان‌ها هستند که کم‌تر از همه دنیا را به‌شکل واقعی آن می‌بینند. به‌طور کلی، درک بیش‌تر برابر است با گمراهی بیش‌تر؛ هرچه هوش بیش‌تر باشد، عقل کم‌تر خواهد بود.

مطلب مشابه: جملات میشل فوکو فیلسوف بزرگ فرانسوی؛ گزیده سخنان زیبای او

در تمام طول تاریخ مبارزه‌ای که ازنظر طرح اصلی یکسان است، بارها و بارها روی می‌دهد. طبقهٔ قوی مدت‌های مدید با خیال راحت حکمفرمایی می‌کند؛ اما دیر یا زود لحظه‌ای فرامی‌رسد که یا اعتمادش را نسبت به خود و یا نسبت به توانایی حکمرانی مقتدرانه و یا هردو ازدست می‌دهد. سپس طبقهٔ متوسط که با تظاهر به مبارزه در راه آزادی و عدالت طبقهٔ ضعیف را با خود همراه کرده است، طبقهٔ قوی را کنار می‌زند. سپس به‌محض رسیدن به اهدافش، دوباره طبقهٔ ضعیف را به موقعیت بردگی که پیش از آن در آن قرار داشت، عقب می‌راند و خود به طبقهٔ قوی تبدیل می‌شود. در این هنگام طبقهٔ متوسط جدیدی از درون یکی از دو طبقهٔ دیگر و یا هردوی آن‌ها سربرمی‌آورد و دوباره مبارزه ازسر گرفته می‌شود. بین این سه گروه، تنها گروه ضعیف است که هیچ‌گاه حتا به‌طور موقت در دستیابی به اهدافش موفق نیست. اگر بگوییم بشر در طول تاریخ هیچ‌گونه پیشرفت مادی‌ای نداشته است، اغراق خواهد بود. امروزه حتا طی دوران رکود هم انسان متوسط به نسبت چند قرن گذشته، شرایط و حال و روز بهتری دارد؛ اما هیچ پیشرفت مادی یا تعدیل آداب و رسوم، اصلاح و یا انقلابی نتوانسته است حتا یک قدم ما را به عدالت انسانی نزدیک‌تر کند. از دیدگاه طبقهٔ ضعیف، تمام تغییرها در طول تاریخ فقط به تغییرنام اربابان آن‌ها ختم شده است.

از لحظه‌ای که ماشین وارد میدان شد، برای همهٔ مردم اهل اندیشه روشن بود که دیگر نیازی به سخت کارکردن انسان نیست و به‌تبع این امر، نابرابری‌های انسانی نیز تا حدود زیادی ازبین می‌رود. اگر ماشین به‌طور هدف‌مند برای پایان‌دادن به گرسنگی، کار زیاد، نبود بهداشت، بی‌سوادی و بیماری به‌کار گرفته می‌شد، درطی چند نسل باید به این اهداف دست می‌یافت؛ اما درواقع از ماشین به‌هیچ‌وجه برای چنین منظوری استفاده نشد؛ بلکه از آن برای تولید ثروتی استفاده کردند که بعضی اوقات امکان توزیع درست آن هم وجود نداشت

سخنانی آموزنده از جرج اورول بزرگ

درمیان جنگل‌های کف دریا سرگردان است و در دنیایی مهیب که خودش هیولای آن است، گم شده است. تنها بود. گذشته مرده بود. آینده غیرقابل تصور بود. چه‌گونه می‌شد اطمینان یافت که دست‌کم یکی از انسان‌های دوروبرش طرفِ اوست؟ و چه‌طور می‌شد دانست که سلطهٔ حزب برای همیشه پایدار نخواهد ماند؟ به‌جای جواب، چشمش به سه شعار روی دیوار سفید وزارت حقیقت افتاد: جنگ، صلح است. آزادی، بردگی است. نادانی، توانایی است.

نخستین و ساده‌ترین مرحلهٔ آموزش انضباط را در زبان نوین «توقف جرم» می‌نامند. این مرحله را می‌توان حتا به کودکان در سنین پایین نیز آموزش داد. توقف جرم نوعی استعداد درونی، همانند غریزه است که باعث می‌شود ذهن در آستانهٔ فکری خطرناک، متوقف شود. عدم توانایی سنجش و مقایسه، درک‌نکردن خطاهای منطقی، نفهمیدن ساده‌ترین استدلال‌ها درصورتی‌که مغایر با اینگسوس باشند و خسته و منزجرشدن از افکاری که می‌توانند سمت و سوی بدعت‌آمیز بیابند، از قابلیت‌های توقف جرم محسوب می‌شوند. به‌طور خلاصه، توقف جرم را می‌توان خرفتی مصلحتی معنی کرد؛ اما فقط خرفت‌بودن کافی نیست. برعکس، پایبندی به عقاید مرسوم درحقیقت ایجاب می‌کند فرد همان‌گونه که بر بدن خود احاطه دارد، بر روند فکری خود نیز مسلط باشد.

مطالب مشابه را ببینید!

تعریف هنر از دیدگاه بزرگان ( سخنان بزرگان و فلاسفه درباره هنر ) متن در مورد کار + سخنان و جملات زیبا از بزرگان در مورد کار کردن جملات ناب شهدا | نقل قول های زیبا | سخنان شهیدان بزرگ سخنان شیخ بهایی و جملات آموزنده زیبا از شیخ بهایی سخنان آموزنده از 15 کار آفرین برتر دنیا + جملات انگیزشی مالی و سرمایه گذاری جملات انگیزشی کارآفرینی؛ متن انگیزه دهنده و سخنان کارآفرینان موفق سخنان مارلون براندو + سخنان آموزنده از اسطوره بازیگری جملاتی از آرتور میلر نویسنده و نمایش نامه نویس؛ 50 سخنان ارزنده جملات کوروش درباره ایران، عشق، زن؛ سخنان ارزشمند پادشاه ایرانی عکس نوشته سخنان حضرت علی (ع) + سخنان و جملات ناب آموزنده از امام علی (ع)