دیالوگ‌هایی از فیلم پدرخوانده؛ متن های عمیق گنگ فوق العاده از این فیلم

وقتی حرف از شاهکار می‌شود؛ نام پدرخوانده به عنوان یک شاهکار سینمایی شناخته می‌شود. اثری جدی، گنگ و فوق‌العاده با تمام بازیگران درست و حسابی سینما که می‌شود از این میان به مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز گان و … اشاره کرد. در ادامه همراه سایت بزرگ روزانه باشید تا نگاهی بر بهترین و خفن‌ترین دیالوگ‌های این فیلم داشته باشیم.

دیالوگ‌هایی از فیلم پدرخوانده؛ متن های عمیق گنگ فوق العاده از این فیلم

داستان فیلم پدر خوانده درباره چیست؟

پدرخوانده ” دون ویتو کورلئونه ” رئیس خانواده مافیای کورلئونه در نیویورک است، مرد قدرتمندی که با دوستانش مهربان و با دشمنان خشن رفتار می‌کند. در روز عروسی دخترش، پسر کوچک او مایکل کورلئونه از خدمت در جنگ جهانی دوم باز می‌گردد و به نظر می‌رسد که مایکل علاقه‌ای به شغل خانوادگی‌اش نداشته باشد.

یکی از رقیبان دون کورلئونه برای فروش مواد مخدر به نفوذ او نیاز دارد و وقتی که او از این کار سرباز می‌زند، درگیری‌هایی به وجود می آید که…

دیالوگ‌هایی از فیلم پدرخوانده

فردو: مایک! تو نمی‌تونی به لاس‌وگاس بیای و با مردی مثل مو گرین اینطوری صحبت کنی!

مایک: فردو! تو برادر بزرگتر منی و من دوستت دارم. اما هیچ وقت در مقابل خانواده‌ات، طرف کس دیگه‌ای رو نگیر. هیچ وقت!

من به کسایی که حقیقت رو بهم میگن احترام می‌ذارم، فرقی نمی‌کنه چقدر سخت باشه. (مایکل کورلئونه- آل پاچینو)

 من از خدا یک دوچرخه می‌خواستم، بعد فهمیدم خدا اینجوری کار نمی‌کنه. پس یک دوچرخه دزدیم و از خدا خواستم منو ببخشه. (مایکل کورلئونه- آل پاچینو)

هرگز اجازه نده بقیه بدونن به چی فکر می‌کنی. (مایکل کورلئونه- آل پاچینو)

مطلب مشابه: دیالوگ‌هایی بسیار خاص از فیلم اوپنهایمر؛ جملات زیبا و ماندگار این فیلم

دیالوگ‌هایی از فیلم پدرخوانده

 مایکل (آل پاچینو): پدرم پیشنهادی بهش داد که نتونه رد کنه.

کی آدامز: چه پیشنهادی؟

مایکل: بهش گفت یا باید امضاش پای ورقه باشه یا مغزش!

مایکل: کی تو چه انتظاری از من داری؟ انتظار داری بزارم بری؟ انتظار داری بزارم بچه‌هام رو از من بگیری؟ مگه من رو نمی‌شناسی؟ مگه نمی‌دونی این کار غیر ممکنه و من از تمام قدرتم استفاده می‌کنم تا چنین اتفاقی نیفته؟

مایکل: پدرم با هیچ مرد قدرتمند دیگه‌ای فرق نداشت، هر آدمی با هر قدرتی، مثل رئیس جمهور یا سناتور.

کی آدامز: می‌دونی چقدر احمقانه حرف می‌زنی مایکل؟ رئیس جمهورا و سناتورا آدم نمی‌کشن.

مایکل: اوه! چه کسی آدم نمیکشه کی؟

مایکل: اگه مسئله مهمی توی این زندگی وجود داشته باشه، اگه تاریخ چیزی بهمون یاد داده باشه، اینه که می‌تونی هر کسی را بکشی.

تام: تو متوجه نیستی. پدر برای تو نقشه‌هایی داره. بارها او و من درباره آینده تو صحبت کردیم.

مایکل (آل پاچینو): با پدر درباره آینده من حرف زدین؟… آینده من!

تام: مایکی. او آرزوهای بزرگی برای تو داره.

مایکل: من نقشه‌های خودم رو برای آینده‌ام دارم.

مایکل (آل پاچینو): دوستی و پول، مثل آب و روغنه.

مایکل (آل پاچینو): وینچنزو. وقتی بخوان بیان سراغت، می‌رن سراغ چیزی که دوست داری.

کی: حالا که آدم محترمی شدی، از همیشه خطرناک‌تری! در واقع تو رو وقتی یه مافیایی عادی بودی، ترجیح می‌دادم.

وینسنت: دوست دارم جوئی زازا رو برای یه سواری بیارم تو این هلیکوپتر و بندازمش پایین!

مایکل: جوئی زازا هیچی نیست. اون یه زورگوی کوچیکه. بلوف می‌زنه و تهدید می‌کنه. اون هیچی نیست. از یه مایل دورتر می‌تونی ببینیش که داره میاد.

وینسنت: باید بکشیمش. قبل از این که…

مایکل: نه!… هرگز از دشمنانت متنفر نباش. تو قضاوتت تأثیر می‌ذاره.

مطلب مشابه: جملات جالب سریال بازی تاج و تخت | متن دیالوگ های سنگین و ماندگار

دیالوگ‌هایی از فیلم پدرخوانده

هریسون: موضوع جدیه، مایکل. آدم ما تو واتیکان خبر از توطئه‌ای علیه پاپ داده.

مایکل (آل پاچینو): یعنی قراره سکته قلبی کنه؟!

مایکل (آل پاچینو): سیاست و جنایت، هر دو یک چیز هستند.

مایکل (آل پاچینو): وقتی جانی اول راه بود، یه قرارداد شخصی با رهبر یه گروه بزرگ موسیقی امضا کرد. و وقتی کارش بهتر و بهتر شد، می‌خواست از اونجا بیرون بیاد. جانی پسرخونده پدر منه. پدرم رفت تا این رهبر گروه رو ببینه و یه پیشنهاد ده هزار دلاری برای فسخ قرارداد با جانی داد. ولی رهبر گروه جواب رد داد. پس روز بعد پدرم رفت تا اون رو ببینه. اما این بار به همراه لوکا براتسی. در عرض یک ساعت، اون یه قرارداد ترخیص رو با یه چک تضمینی 1000 دلاری امضا کرد.

کی: چطور این کار رو کرد؟

مایکل: بهش پیشنهادی داد که نمی‌تونست رد کنه.

کی: چه پیشنهادی؟

مایکل: لوکا براتسی یه اسلحه به طرف سرش نشونه گرفت و پدرم گفت یا مغزش میاد پای قرارداد و یا امضاش!… این داستان حقیقت داره. این خانواده منه، کی. ربطی به من نداره.

هایمن راث: مهم اینه که حالت خوبه. سلامتی مهم‌ترین چیزه. مهم‌تر از موفقیت، مهم‌تر از پول، مهم‌تر از قدرت.

مایکل (آل پاچینو): من همیشه ازت مراقبت کردم، فردو.

فردو: از من مراقبت کردی؟ تو برادر کوچیک من هستی. تو از من مراقبت کردی؟ «بفرست فردو این کارو بکنه. بفرست فردو اون کارو بکنه. بذار فردو یه جایی حواسش به کلوپ شبانه میکی‌ماوس باشه. بفرست فردو یکی رو از فرودگاه بیاره». من برادر بزرگترت هستم. اما حقم خورده شده.

مایکل: این چیزی بود که پدر می‌خواست.

فردو: این چیزی نبود که من می‌خواستم.

مایکل (آل پاچینو): ببین. همه آدم‌های اطراف ما کاسبند. وفاداری اونا بستگی به این داره. یه چیزی از پدرم یاد گرفتم. این که سعی کن طوری فکر کنی که آدم‌های اطرافت فکر می‌کنن. بر این اساس، هر چیزی ممکنه.

مایکل (آل پاچینو): پدرم خیلی چیزا رو تو همین اتاق یاد داد. یادم داد: «به دوستانت نزدیک باش؛ به دشمنانت نزدیک‌تر».

مطلب مشابه: متن دیالوگ های ماندگار + سخنان زیبای فیلم های هالیوودی معروف

دیالوگ‌هایی از فیلم پدرخوانده

مایکل (آل پاچینو): ازت می‌خوام اونجا بمونی. باشه؟ فقط به من نگو که بی‌گناهی. چون به شعورم توهین می‌شه و این منو خیلی عصبانی می‌کنه.

مایکل (آل پاچینو): امروز ماجرای جالبی رو دیدم. یه شورشی که توسط پلیس نظامی دستگیر شده بود، به جای این که جون خودش رو حفظ کنه، یه نارنجک رو تو ژاکتش منفجر کرد. او خودش رو کشت و فرمانده رو هم با خودش برد.

جانی اُلا: اون شورشی‌ها دیوانه‌ان.

مایکل: ممکنه اینطوری باشه. اما به نظرم اومد که سربازها برای جنگیدن پول می‌گیرن، ولی شورشیا نه.

هایمن راث: منظورت چیه؟

مایکل: شورشیا می‌تونن پیروز شن.

من یک اخلاق بدی دارم که روی بچه‌هام به شکلی وسواسگونه ای حساسم و لوس بارشون آوردم، مثلا وقتی باید گوش بدند، حرف می‌زنن. (دون ویتو کورلئونه- مارلون براندو)

من بیشتر از هر کلاس درسی تو خیابون‌ها یاد گرفتم. (دون ویتو کورلئونه- مارلون براندو)

انتقام، غذایی که بهتره سرد سرو بشه. (مارلون براندو)

دون کورلئونه (مارلون براندو): دوستی همه چیزه، دوستی فراتر از استعداد، از حکومت مهمتره. تقریبا به اندازه خانواده مهمه.

پشت هر اقبال موفقی یک جرم وجود دارد. (مارلون براندو)

یک دوست باید همیشه برتری‌های تو رو دست کم بگیره و یک دشمن باید خطاهای تو رو دست بالا بگیره. (مارلون براندو)

ایتالیایی‌ها یک ضرب المثل دارند که می‌گوید جهان جای سختی است و یک مرد باید دو تا پدر داشته باشد که پشت سرش باشند، برای همین همه پدرخوانده دارند.

مارلون براندو: “همیشه سعی کردم عروسک خیمه شب باز نباشم؛ بلکه سرنخ عروسک ها رو در دست داشته باشم”.

مطلب مشابه: دیالوگ های ماندگار عاشقانه + عکس نوشته از دیالوگ های ماندگار احساسی و رمانتیک فیلم و سریال

دیالوگ‌هایی از فیلم پدرخوانده

جانی: «پدرخوانده نمی‌دونم دیگه چیکار کنم…»

ویتو (مارلون براندو):«(با عصبانیت) اقلاً مثل یه مرد رفتار کن. چه مرگت شده؟ اینجوری میخوای هنرپیشه معروف هالیوود بشی؟ با گریه کردن مثل زن‌ها؟! (با تمسخر: چیکار می‌تونم بکنم؟ چیکار باید بکنم؟) این مزخرفات چیه؟ خجالت داره… وقت صرف خانواده‌ات می‌کنی؟»

جانی:«البته که می‌کنم…»

ویتو: «خوبه. چون مردی که وقت صرف خانواده اش نکنه، هرگز نمی‌تونه یه مرد واقعی باشه… برو به خودت برس، غذا بخور، استراحت کن و تا یک ماه دیگه هم همین آقای رئیس استودیو اون نقش دلخواهت رو بهت میده!»

جانی: «تا اون موقع خیلی دیر شده. فیلمبرداری تا یک هفته دیگه شروع میشه.»

ویتو: «بهش پیشنهادی میدم که نتونه رد کنه.»

به من نگو اونا پشت من چی گفتن، بگو چرا پیش تو انقدر راحت بودن که درباره من حرف بزنن. (مارلون براندون)

آدمای بزرگ، بزرگ به دنیا نیومدن، بزرگ پرورش یافتند. (مارلون براندو)

ویتو (مارلون براندو):‌ وقت صرف خانوادَت می‌کنی؟

جانی فانتین: البته که می‌کنم.

ویتو: خوبه. چون مردی که وقت صرف خانوادَش نمی‌کنه، ‌هیچ وقت نمی‌تونه یه مرد واقعی باشه.

ویتو (مارلون براندو): تمام عمرم تلاش کردم که بی‌توجه نباشم. زن‌ها و بچه‌ها می‌تونن بی‌دقت باشن، ولی مردها نه!

سانی: اونا باید سولاتزو رو به من تحویل بدن.

تام: این مسأله کاریه. مسأله شخصی نیست.

سانی: اونا به پدرم شلیک کردن.

تام: حتی اون حرکت هم کاری بود، نه شخصی.

قوی کسی است که نه منتظر می‌ماند خوشبختش کنند و نه اجازه می‌دهد بدبختش کنند. (مارلون براندو)

مطلب مشابه: متن و دیالوگ های ماندگار سینما + دیالوگ های سینمای ایران و جهان

متن‌های عمیق گنگ از فیلم پدرخوانده

متن‌های عمیق گنگ از فیلم پدرخوانده

بوناسرا: من به آمریکا اعتقاد دارم. آمریکا خوشبختی منو ساخت. و من دخترمو با شیوه آمریکایی بزرگ کردم. بهش آزادی دادم. اما بهش یاد دادم هرگز خانواده‌اش رو بی‌آبرو نکنه. اون یه دوست‌پسر غیر ایتالیایی پیدا کرد. با اون به سینما می‌رفت. شب تا دیروقت بیرون می‌موند. من اعتراض نکردم. دو ماه قبل، اون پسر، دخترمو به همراه یکی دیگه از دوستای پسرش برای رانندگی با خودش می‌بره. اونا به زور مجبورش کردن ویسکی بخوره، و اون وقت سعی کردن ازش سوءاستفاده کنن. اون مقاومت کرد، غرورش رو حفظ کرد. پس اون دو نفر، مثل یه حیوون کتکش زدن. وقتی به بیمارستان رفتم، دماغش شکسته بود. آرواره‌اش خرد شده بود و با سیم به هم وصلشون کرده بودن. از زور درد، حتی نمی‌تونست گریه کنه. ولی من گریه کردم. چرا گریه کردم؟ اون تنها روشنایی زندگی من بود. دختر زیبا… حالا دیگه اون هرگز زیبا نخواهد بود… معذرت می‌خوام… رفتم پیش پلیس. مثل یه آمریکایی خوب. این دو پسر به دادگاه کشونده شدن. قاضی اونا رو به سه سال حبس محکوم کرد. ولی حکم رو به حالت تعلیق درآورد. حکم رو معلق کرد! اونا همون روز آزاد شدن. مثل یه احمق وسط دادگاه وایساده بودم. اون دو حرومزاده، به من خندیدن. اون وقت به همسرم گفتم: «برای عدالت، ما باید پیش دون کورلئونه بریم».

 مایکل: وقتی جانی اول راه بود، یه قرارداد شخصی با رهبر یه گروه بزرگ موسیقی امضا کرد. و وقتی کارش بهتر و بهتر شد، می‌خواست از اونجا بیرون بیاد. جانی پسرخونده پدر منه. پدرم رفت تا این رهبر گروه رو ببینه و یه پیشنهاد ده هزار دلاری برای فسخ قرارداد با جانی داد. ولی رهبر گروه جواب رد داد. پس روز بعد پدرم رفت تا اون رو ببینه. اما این بار به همراه لوکا براتسی. در عرض یک ساعت، اون یه قرارداد ترخیص رو با یه چک تضمینی 1000 دلاری امضا کرد.

مایکل: اونا می‌خوان با من ملاقت کنن. درسته؟ من، مک‌کلاسکی و سولاتزو. اجازه بدین قرار ملاقات رو بذاریم. از طریق رابط‌هامون می‌فهمیم این ملاقات کجا برگزار می‌شه. ما اصرار می‌کنیم که یه جای عمومی باشه. یه بار، یه رستوران. جایی که مردم حضور داشته باشن تا من احساس امنیت کنم. وقتی با اونا ملاقات کنم، منو بازدید بدنی می‌کنن. درسته؟ پس من نمی‌تونم با خودم اسلحه داشته باشم. ولی اگه کلمنزا بتونه راهی پیدا کنه تا اونجا یه اسلحه برای من قرار بده، اون وقت هردوشون رو می‌کشم.

سانی: تو می‌خوای چی کار کنی، آقای تحصیل‌کرده که نمی‌خواست قاطی کار و کاسبی خانواده بشه؟ حالا می‌خوای به یه پلیس شلیک کنی، چون کتکت زده؟ اینجا مثل ارتش نیست. تو باید اون‌قدر بهشون نزدیک باشی که مغزشون بپاشه رو لباست. تو این موضوع رو خیلی شخصی فرض کردی. تام! این مسأله کاریه و اون شخصی در نظر گرفته.

مایکل: کجا گفته شده که تو نمی‌تونی یه پلیس رو بکشی؟

تام:‌ مایکی…

مایکل: صبر کن، تام! من دارم درباره پلیسی حرف می‌زنم که تو کار مواد مخدر دست داره. یه پلیس بی‌آبرو. پلیسی که عیاشی می‌کنه. این یه داستان فوق‌العاده است. ما روزنامه‌نگارهایی تو لیست حقوق‌بگیرامون داریم. درسته؟… اونا ممکنه داستانی مثل این رو دوست داشته باشن.

تام: ممکنه.

مایکل: این مسأله شخصی نیست، سانی. کاملا کاریه.

متن‌های عمیق گنگ از فیلم پدرخوانده

ویتو: تو درباره انتقام حرف می‌زنی. آیا انتقام، پسر تو رو بهت برمی‌گردونه؟ یا پسر منو به من؟ من از انتقام خون پسرم گذشتم. ولی براش دلایل شخصی دارم. کوچک‌ترین پسرم مجبور شد تا این کشور رو به خاطر ماجرای سولاتزو ترک کنه… و من باید ترتیب بازگشتشو در نهایت امنیت، در حالی بدم که تمام این اتهامات دروغین پاک شده. ولی من یه آدم خرافاتی هستم. اگه یه حادثه ناخوشایند براش اتفاق بیفته، اگه توسط یه مأمور پلیس مورد اصابت قرار بگیره یا اگه خودش رو تو سلول زندانش حلق‌آویز کنه یا اگه مورد اصابت یه رعد و برق قرار بگیره، من بعضی از افراد داخل این اتاق رو مقصر می‌دونم. و اون وقته که نمی‌بخشم. اما به غیر از اون، بذارید قسم بخورم. به روح نوه‌هام قسم می‌خورم که اون کسی نیستم که صلحی که امروز در اینجا ایجاد شد رو می‌شکنم.

 مایکل: موضوع چیه؟ چی داره اذیتت می‌کنه؟ من از عهده‌اش برمیام. بهت گفتم که از پسش برمیام، پس از پسش برمیام.

ویتو: من این راه رو برای سانتینو در نظر داشتم… و فردو… فردو خوب بود. اما هیچ وقت این (کار) رو برای تو نمی‌خواستم. تمام عمرم کار کردم. به خاطر مراقبت از خانواده‌ام پشیمون نیستم. قبول نکردم که یه احمق باشم… که یه عروسک خیمه‌شب‌بازی باشم که سرنخ‌هاش دست کله گنده‌هاست. من پشیمون نیستم. این زندگی منه. اما همیشه فکر می‌کردم که وقتی نوبت تو برسه، تو باید یکی از اونایی بشی که سرنخ‌ها رو در دست داره. سناتور کورلئونه، فرماندار کورلئونه. یه همچین چیزی!

 تام: می‌دونی چطور میان سراغت؟

مایکل: اونا یه ملاقات تو بروکلین ترتیب می‌دن. با تضمین تسیو. جایی که احساس امنیت کنم.

تام: من همیشه فکر می‌کردم که کلمنزا باشه، نه تسیو.

مایکل: این یه حرکت هوشمندانه است. تسیو همیشه باهوش‌تر بوده. اما من می‌خوام صبر کنم. بعد از غسل تعمید. تصمیم گرفتم پدرخوانده بچه کانی بشم. اون وقت با بارزینی ملاقات می‌کنم، و تاتاگلیا… همه سران پنج خانواده.

مایکل: قیمت مجوز کمتر از 20 هزار دلاره. درسته؟

پت گیری: درسته.

مایکل: چرا باید بیشتر از اون مقدار بپردازم؟

پت: چون می‌خوام لهت کنم. از آدمایی مثل تو خوشم نمیاد. دوست ندارم ببینم با موهای چرب وارد این کشور پاک میشی، لباس‌های ابریشمی می‌پوشی و سعی می‌کنی ادای آمریکایی‌های باکلاس رو در بیاری. من با تو کار می‌کنم. اما واقعیت اینه که از چهره‌ات، ژست فریبکارانه‌ات و همه خانواده لعنتیت متنفرم.

مایکل: سناتور. هر دوی ما بخشی از یک نوع ریاکاری هستیم. ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم که این ربطی به خانواده من داشته باشه.مایکل: قیمت مجوز کمتر از 20 هزار دلاره. درسته؟

پت گیری: درسته.

مایکل: چرا باید بیشتر از اون مقدار بپردازم؟

پت: چون می‌خوام لهت کنم. از آدمایی مثل تو خوشم نمیاد. دوست ندارم ببینم با موهای چرب وارد این کشور پاک میشی، لباس‌های ابریشمی می‌پوشی و سعی می‌کنی ادای آمریکایی‌های باکلاس رو در بیاری. من با تو کار می‌کنم. اما واقعیت اینه که از چهره‌ات، ژست فریبکارانه‌ات و همه خانواده لعنتیت متنفرم.

مایکل: سناتور. هر دوی ما بخشی از یک نوع ریاکاری هستیم. ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم که این ربطی به خانواده من داشته باشه.

مطلب مشابه: دیالوگ های ماندگار؛ برترین و ماندگارترین دیالوگ های ایرانی و خارجی جهان، دیالوگ های به یاد ماندنی

دیالوگ‌های فوق‌العاده از فیلم پدر خوانده

دیالوگ‌های فوق‌العاده از فیلم پدر خوانده

 پت گیری: بذار فرض کنم که تو به خاطر منافعت، پول رو به من پرداخت می‌کنی. من جوابت رو به همراه پول تا فردا ظهر می‌خوام. یه چیز دیگه. هیچ وقت دیگه با من تماس نگیر. از این به بعد تو با ترن‌بال طرفی. پسر! اون در رو باز کن.

مایکل: سناتور! اگه بخوای، می‌تونی همین الآن جوابمو داشته باشی. پیشنهاد من اینه: هیچی! حتی پول مجوز قمار رو هم که می‌خوام خودت برام بگیری، پرداخت نمی‌کنم.

مایکل: خیلی چیزا هست که نمی‌تونم بهت بگم، تام؛ و می‌دونم که در گذشته ناراحتت کرده. احساس کردی که به خاطر یه جور عدم اعتماد و اطمینان بوده. ولی به خاطر این بود که من تحسینت می‌کنم و دوستت دارم. برای همین خیلی چیزا رو ازت مخفی کردم. حالا تو تنها کسی هستی که می‌تونم بهش اطمینان کنم. فردو؟ خب، آدم خوش‌قلبیه. ولی ضعیف و احمقه، و این موضوع مرگ و زندگیه. تام! تو برادر من هستی.

تام: من همیشه می‌خواستم که به عنوان برادرت ازم یاد کنی، مایکی! یه برادر واقعی.

مایکل: امروز ماجرای جالبی رو دیدم. یه شورشی که توسط پلیس نظامی دستگیر شده بود، به جای این که جون خودش رو حفظ کنه، یه نارنجک رو تو ژاکتش منفجر کرد. او خودش رو کشت و فرمانده رو هم با خودش برد.

جانی اُلا: اون شورشی‌ها دیوانه‌ان.

مایکل: ممکنه اینطوری باشه. اما به نظرم اومد که سربازها برای جنگیدن پول می‌گیرن، ولی شورشیا نه.

هایمن راث: منظورت چیه؟

مایکل: شورشیا می‌تونن پیروز شن.

مایکل: چه کسی اقدام به قتل فرانک پنتاجلی کرد؟

هایمن راث: برادران رزاتو.

مایکل: می‌دونم. اما چه کسی چراغ سبز بهشون نشون داد؟ می‌دونم من این کارو نکردم.

هایمن راث: یه بچه‌ای بود که من باهاش بزرگ شدم. اون از من جوونتر بود. از من الگو می‌گرفت. ما اولین کارمون رو با هم انجام دادیم. تو خیابونا کار می‌کردیم. اوضاع خوب بود. تو دوران منع، ما شیره قند به کانادا صادر می‌کردیم. کار و بارمون گرفت. پدر تو هم همین‌طور. بیش از هر کس دیگه‌ای دوستش داشتم و بهش اعتماد می‌کردم. بعدا اون مرد به فکر ساختن یه شهر افتاد. بر روی یه کویر خشک. در مسیر کسانی که به غرب سفر می‌کنن. اسم اون بچه، مو گرین و شهری که ساخت، لاس‌وگاس بود. مرد بزرگی بود. مرد دوراندیش و خوبی بود. حتی یک لوح، یک تابلو یا یک مجسمه از او تو اون شهر نیست. یکی یه گلوله تو چشمش کاشت. هیچ‌کس نمی‌دونه کی اون دستور رو داد. وقتی خبر رو شنیدم، عصبانی نشدم. مو رو می‌شناختم. می‌دونستم آدم لجوجیه، بدزبونه و حرف‌های احمقانه‌ای به زبون میاره. برای همین وقتی کشته شد، کاری نکردم و به خودم گفتم: این کاریه که خودمون انتخاب کردیم. نپرسیدم کی دستور قتل رو داده، چون ربطی به کار نداشت. اون دو میلیون دلاری که داخل کیفی تو اتاقته… من می‌رم یه چرتی بزنم. وقتی بیدار شدم، اگه پول روی میز بود می‌دونم که یه شریک دارم؛ و اگه نبود، می‌دونم که ندارم.

دیالوگ‌های فوق‌العاده از فیلم پدر خوانده

 مایکل: من همیشه ازت مراقبت کردم، فردو.

فردو: از من مراقبت کردی؟ تو برادر کوچیک من هستی. تو از من مراقبت کردی؟ «بفرست فردو این کارو بکنه. بفرست فردو اون کارو بکنه. بذار فردو یه جایی حواسش به کلوپ شبانه میکی‌ماوس باشه. بفرست فردو یکی رو از فرودگاه بیاره». من برادر بزرگترت هستم. اما حقم خورده شده.

مایکل: این چیزی بود که پدر می‌خواست.

فردو: این چیزی نبود که من می‌خواستم. مایکل: من همیشه ازت مراقبت کردم، فردو.

فردو: از من مراقبت کردی؟ تو برادر کوچیک من هستی. تو از من مراقبت کردی؟ «بفرست فردو این کارو بکنه. بفرست فردو اون کارو بکنه. بذار فردو یه جایی حواسش به کلوپ شبانه میکی‌ماوس باشه. بفرست فردو یکی رو از فرودگاه بیاره». من برادر بزرگترت هستم. اما حقم خورده شده.

مایکل: این چیزی بود که پدر می‌خواست.

فردو: این چیزی نبود که من می‌خواستم.

مایکل: ازت می‌خوام که منو ببخشی.

کی: برای چی؟

مایکل: برای همه چی.

کی: اوه! مثل خدا. آره؟

مایکل: نه. من یه چیزی نیاز دارم که از اون هم نزدیک‌تر باشه. تو نمی‌تونستی اون روزا رو درک کنی. من عاشق پدرم بودم. من قسم خورده بودم که هیچ وقت مثل اون نباشم. ولی من عاشقش بودم و او در خطر بود. چی کار می‌تونستم بکنم؟ و بعد از اون، تو در خطر بودی. بچه‌هامون در خطر بودن. چی کار می‌تونستم بکنم؟ تو تنها چیزی بودی که من… دوست داشتم و بیشتر از هر چیزی تو این دنیا برام ارزش داشتی. حالا دارم از دستت می‌دم. از دستت دادم. تو ترکم کردی… و همه تلاشم برای هیچ بود. پس تو باید بفهمی که من نقشه کاملا متفاوتی برای سرنوشتم داشتم… باشه. بس می‌کنم.

کی: من واقعا نمی‌دونم چی از من می‌خوای، مایکل. منظورم اینه که…

مایکل: من اون مردی که فکر می‌کنی، نیستم.

کی: نمی‌دونم.

مایکل: دوستت دارم، کی. دیگه منو نترسون. می‌دونی؟ هر شب اینجا تو سیسیل، رؤیای زن و فرزندانم رو می‌بینم.. و این که چطور از دستشون دادم.

کی: اگه باعث آرامشت می‌شه، می‌خوام بدونی که… من همیشه دوستت داشتم، مایکل. و می‌دونی… همیشه دوستت خواهم داشت.

 مایکل: خداحافظ دوست قدیمی. تو می‌تونستی بیشتر از این‌ها زنده بمونی. من می‌تونستم به رؤیای خودم نزدیک‌تر باشم. تو خیلی دوست‌داشتنی بودی، دون توماسینو. چرا من این قدر ترسیده بودم و تو این‌قدر دوست‌داشتنی؟ دلیلش چی بود؟ من کمتر از تو محترم نبودم. می‌خواستم خوب باشم. چی به من خیانت کرد؟ ذهنم؟ قلبم؟ چرا این‌قدر خودم رو محکوم می‌کنم؟ خدایا! به زندگی بچه‌هام قسم می‌خورم… به من فرصتی بده تا خودم رو رهایی ببخشم و دیگه گناهی مرتکب نشم.

مطالب مشابه را ببینید!

دیالوگ های ماندگار انگلیسی +جمله های معروف فیلم ها با ترجمه فارسی به همراه والپیپرهای فوق العاده دیالوگ های ماندگار؛ برترین و ماندگارترین دیالوگ های ایرانی و خارجی جهان، دیالوگ های به یاد ماندنی دیالوگ های ناب و ماندگار برای استوری اینستاگرام؛ سخنان سنگین فیلم ها و سریال ها دیالوگ‌هایی بسیار خاص از فیلم اوپنهایمر؛ جملات زیبا و ماندگار این فیلم جملات جالب سریال بازی تاج و تخت | متن دیالوگ های سنگین و ماندگار زیباترین متن های دنیا از افراد معروف (دلنوشته، متن، دیالوگ و سخنان) متن دیالوگ های ماندگار + سخنان زیبای فیلم های هالیوودی معروف متن قشنگ کوتاه برای پست؛ 60 جمله لاکچری زیبا برای استوری متن خنده دار عید فطر و پیامک های با حال و طنز تبریک عید فطر متن انگلیسی سنگین؛ جملات زیبا و با معنی با موضوعات مختلف به انگلیسی