جملاتی از نویسندگان بزرگ روسی؛ سخنان ارزشمند و با معنی از 6 نویسنده

جملاتی از نویسندگان بزرگ روسی؛ سخنان ارزشمند و با معنی از 6 نویسنده

نویسندگان روس؛ اُبهت ادبیات جهان هستند. نویسندگانی بزرگ که مسیر ادبی جهان را تغییر دادند. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری روزانه جملاتی بسیار زیبا و ادبی را از این نویسندگان بزرگ روسی برای شما عزیزان قرار خواهیم داد. پس مادامی که علاقه‌مند به ادبیات هستید؛ در ادامه با ما باشید.

داستایفسکی کیست؟

داستایفسکی

فیودور میخایلوویچ داستایفسکی نویسنده مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت‌های داستان است. بسیاری او را بزرگترین نویسنده روان‌شناختی جهان به حساب می‌آورند. سوررئالیستها، مانیفست خود را بر اساس نوشته‌های داستایفسکی ارائه کرده‌اند.

اکثر داستان‌های وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی‌ست عصیان زده، بیمار و روان‌پریش. او ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون اورژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد. در اکثر داستانهای او مثلث عشقی دیده می‌شود، به این معنی که خانمی در میان عشق دو مرد یا آقایی در میان عشق دو زن قرار می‌گیرد. در این گره‌افکنی‌ها بسیاری از مسایل روانشناسانه که امروز تحت عنوان روانکاوی معرفی می‌شود، بیان می‌شود و منتقدان، این شخصیت‌های زنده و طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آن‌ها را ستایش کرده‌اند.

جملات زیبا از داستایفسکی

هریک از ما کارهایی در زندگی انجام داده ایم که نمی توانیم به آن ها افتخار کنیم. کارهایی که شاید به هیچکس نتوانیم بگوییم،جز دوستانِ نزدیک خود. اما کارهایی هم هست که به آن ها هم نمی توانیم بگوییم. کارهایی چون رازی در قلب خود ، نگاه می داریم و فقط خود و خود از آن ها باخبریم.ولی بگذار رازی برایت بگویم. کارهایی هم هست که حتی در خلوت خود نیز آن ها را به خود نخواهیم گفت. افکار و کارهایی که با شرم ، حتی از خود پنهان می کنیم. همه ی ما پنهان می کنیم.

    اگر آدم بخواهد منتظر بماند که همه‌ی مردم هوشمند شوند، امکان دارد کلی وقتش تلف شود. بعد توانستم خودم را متقاعد کنم که آن روز هرگز فرانخواهد رسید، آدم‌ها نمی‌توانند تغییر کنند، هیچ‌کس هم قادر به تغییر دادن‌شان نیست. تلاش در این راه وقت تلف کردن است… کسی که دارای نیروی اراده و قدرت روحی است، به آسانی می‌تواند فروانروای توده‌ی مردم شود. هر کس از همه جسورتر باشد، همیشه حق با اوست.

    آدمیزاد دوست دارد که دوست صمیمی خود را پیش خود خوار ببیند. دوستی اغلب بر پایه حقارت حریف استوار است. این یک حقیقت قدیمی است که بر اشخاص زیرک پوشیده نیست.

    آدم رویایی خاکستر رویاهای گذشته اش را بی خودی پس می‌زند ، به این امید که در میانشان حداقل جرقهء کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند.

    تا این آتش احیا شده قلب سرمازدهء او را گرم کند و همهء آنهایی که برایش عزیز بودند ، برگردند.

    سراسر زمین از بالا به پایین، آکنده از اشک بشر است.

    هیچ چیز در این دنیا سخت تر از گفتن حقیقت نیست، هیچ چیز آسون تر از چاپلوسی نیست.

   دوست داشتن یک شخص دیگه به این معناست که او رو همون طور که خدا اون رو خواسته ببینیم.

        هیچ چیز آسون تر از محکوم کردن گناهکار نیست.

        هیچ چیز سخت تر از درک اون نیست.

مطلب مشابه: جملاتی از داستایفسکی نابغه ادبیات جهان؛ گزیده سخنان با مفهوم از این نویسنده

جملات زیبا از داستایفسکی

تمام اشخاصی که هنوز در شهر هستند، تمام این چهره هایی که از صبح تا شب در برابر دیدگانم می گذرند، بی حیایی صداقت آمیزشان را، خودخواهی شان را ، بزدلی روح های کوچکشان را و بی حسی قلبشان را بی اندازه آشکار و بی پیرایه نمایان می سازند.

راستی ، بهشت مالیخولیایی ها که آشکارا فریاد می زنند همین است! همه چیز درست و پاک و همه چیز آشکار است. هیچکس واجب نمی بیند  باطن خودش را پنهان کند.

در غم بزرگ، خیلی بزرگ و پس از شدید ترین هیجانات انسان همیشه تمایل به خواب دارد. می گویند محکومین به اعدام در شب آخر به خواب فوق العاده سنگینی فرو می روند. بله، همینطور هم باید باشد و این امر طبیعی است و گرنه نیرو کفایت نخواهد کرد

من هنوز هم یک مرد هستم، یادت باشد، پنجاه و پنج سال که بیشتر ندارم. دست کم تا بیست سال دیگر هم یک مرد ام. پیر که بشوم دیگر هیچ کاری ازم بر نمی آید. هیچ زنی به میل خودش سراغ من نمی آید. آن وقت پول چاره ساز است. خلاصه، من فقط برای خودم پول در می آورم، آقا، نه برای بذل و بخشش به این و آن. این را هم بهت بگویم، پسر، من بی زن نمی توانم زندگی کنم. من تا دم آخر عمر زن می خواهم‌ . پس تا دم آخر عمر زناکارم! این کار را همه قبیح می دانند و همه تقبیح می کنند، ولی هیچکس از خیرش نمی گذرد. دیگران یواشکی این کار را می کنند و من علنی‌. چون اهل ریاکاری نیستم و ظاهر سازی نمی کنم، هر پفیوزی بد و بیراه بارم می کند.

((چگونه در برابر وسوسه ی نافرمانی از آن ممنوعیت شدید، تسلیم شدی و پا فراتر نهادی؟! چگونه به آن میوه ی ممنوعه تجاوز کردی؟! آخر چگونه یکی از نیرنگ های دشمن شومی که او را نمی شناختی، فریبت داد…؟! و اینک، او مرا نیز در کنار تو، به سقوط وا داشت… زیرا تصمیم من یقینا این است که با تو جان سپارم! آخر چگونه می توانم بی تو زنده بمانم؟! چگونه می توانم گفت و گوی شیرین با تو را، و عشقی که ما را این گونه به هم پیوند داده است رها سازم تا در این جنگل وحشی ، تنها و بی کس باقی بمانم…؟! حتی چنانچه خدای متعال حوایی دیگر بیافریند، و من نیز دنده ی دیگری فراهم آورم، باز غم از دست رفتن تو هرگز از قلبم برون نخواهد رفت. نه! نه! … بنا به رابطه ی طبیعت، خود را به تو نزدیک حس میکنم: به راستی تو گوشتی از گوشت من، و استخوانی از استخوان منی! سرنوشت من، هرگز از سرنوشت تو جدا نخواهد شد، حال در سعادت باشم یا در رنج و محنت! ))

آدم با وجود همه ی آن چه را در آن باره دانسته بود، حتی دمی در خوردن میوه درنگ ننمود! او هرگز فریب نخورد، بلکه به طرزی جنون آمیز، با زیبایی و جذابیت زنانه، مغلوب گشت…!

آنتوان چخوف کیست؟

آنتوان چخوف

آنتون پاولاویچ چِخوف پزشک، داستان‌نویس، طنزنویس و نمایش‌نامه‌نویس برجسته روس بود. هرچند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۶۰ اثر ادبی آفرید. او را بهترین و مهم‌ترین داستان کوتاه‌نویس برمی‌شمارند و در زمینه نمایش‌نامه‌نویسی نیز آثار برجسته‌ای از خود به‌جا گذاشته‌است. چخوف در ۴۴ سالگی بر اثر بیماری سل درگذشت.

جملاتی از آنتوان چخوف بزرگ

من ولی، خودم را نمی‌فهمم. گاهی خلقم تنگ است، گاهی بی‌تفاوت. خجالتی هستم، به خودم شک دارم، ترسو هستم و برایم غیرممکن است خودم را با زندگی وفق دهم و اداره‌اش کنم. یکی اهل مزخرف‌گویی است و یکی اهل کلاه‌برداری و درعین‌حال چنان زنده‌دل، من اما اگر موقعیت‌اش پیش بیاید، آگاهانه کار خیر می‌کنم و از انجامش فقط احساس آشفتگی و بی‌تفاوتی بهم دست می‌دهد. برای تمام این حالتم، گاوریلیچ، این توضیح را دارم که من یک برده هستم، نوه‌ی یک برده. پیش از این‌که ما سگ‌های بیچاره پلّه‌های ترقّی را بالا برویم، بسیاری از ما نابود می‌شویم!» یارتسف آهی کشید و پاسخ داد: «همه‌ی این‌ها درست و خوب، عزیزم. ولی همین، یک بار دیگر نشان می‌دهد که زندگیِ روسی چقدر غنی و متنوع است. آخ، چقدر غنی؛ می‌دانید، روز به روز بیشتر متقاعد می‌شوم که ما در روزهای پیش از بزرگ‌ترین پیروزی زندگی می‌کنیم و من می‌خواهم آن روز را به چشم خودم ببینم و خودم همراه آن پیروزی باشم. چه باور کنید، چه نکنید، ولی به‌نظر من، نسل فوق‌العاده‌ای در حال رشد است. هنگامی که به بچه‌ها تدریس می‌کنم، به خصوص به دختران، لذّت می‌برم. بچه‌های خارق‌العاده

به نظر من زن همه چیز ماست! بدون زن، دنیا هیچ فرقی با ویلون‌زن بدون ویلون، مگسک بدون تفنگ یا سوپاپ بدون قره‌ نی نداشت … ما به جرات می‌تونیم بگیم که هیچ مساعده‌ای برامون جای زن رو نمی‌تونه بگیره. از آقایون شاعر سوال می‌کنم: چه کسی الهام‌بخش شما بود در اون شب‌های دلنشین مهتابی … شما چی آقایون طنزپرداز؟ آیا واقعا موافق نیستید که بدون حضور زن‌ها، داستان‌های شما نه‌ دهم جذابیت خودشون رو از دست می‌دادن؟ مگه بهترین لطیفه‌ها اونهایی نیستن که همه نمک‌شون توی دم دراز و فنر دامن‌ها مخفی شده؟ … به آقایون نقاش هم دیگه نیازی نیست یادآوری کنم که خیلی از آنها فقط به این دلیل اینجا نشستن که بلدن خانم ها رو تصویر کنن…!

به سلامتی خانم ها

آنتوان چخوف

یرون زمستان است. برف زیادی باریده است. هرچند که دارد آب می‌شود.

بدونِ تو همه‌چیز تهی و کسالت‌بار است.

مردم باید از هر نظر زیبا باشن

        در چهره خود

        در نحوه لباس پوشیدن

        در افکار و درون خود

        فقط در زمان‌ های سخته

        که مردم می‌ فهمن چقدر سخته

        که بر احساسات و افکار خود مسلط باشی

        زندگی همین است

        به یک گل میماند

        که شاد و خندان توی چمن شکفته میشه

        یک بز سر می‌ رسد

        می‌ بلعدش و همه چیز تمام می‌ شود!

مطلب مشابه: سخنان آنتوان چخوف نویسنده روس با جملات آموزنده و عکس نوشته

جملاتی از آنتوان چخوف بزرگ

        کارهای احمقانه انجام دهید

        حماقت بسیار حیاتی تر و سالم تر از تلاش ما

        برای رسیدن به یک زندگی معنا دارست

        بیا زندگی کنیم

        خورشید روزی دو بار طلوع نمی‌ کنه

        ما هم دو بار به دنیا نمیایم

ترسیدن از عشق یعنی ترسیدن از زندگی

    و کسانی که از زندگی می‌ ترسن

    تا کنون هفت کفن پوسانده‌ ان

   کسی که چیزی نمیخواد

    به هیچ چیز امیدوار نیست

    و از هیچ چیز نمی ترسه

    هرگز نمی تونه هنرمند باشه

        احمق به کسانی گفته میشه

        که برای اثبات گفته‌ هایشان هیچ مدرکی ارائه نمی‌ کنن

        اما برای زیر سوال بردن دیگران

        از آن ها مدرک طلب می‌ کنن

   هیچ نیمه ی گمشده ای وجود نداره

    تنها چیزی که وجود داره

    تکه هایی از زمانه که در اونها

    ما با کسی حال خوشی داریم

    حالا ممکنه سه دقیقه باشه

    دو روز، پنج سال یا همه ی عمر

نیکلای گوگول کیست؟

نیکلای گوگول

ول در روستای بارچی در ایالت پولتاوا (واقع در اوکراین) به دنیا آمد. کودکی او در املاک خانوادگیشان در دهکدهٔ واسیلیِفکا سپری شد. در ۱۸۱۸ وارد مدرسهٔ شهرستان شد و سپس در دبیرستان علوم عالی شهر نیژین به تحصیل ادامه داد. پس از پایان دبیرستان به پترزبورگ رفت و امیدوار بود بتواند در آنجا شغل دولتی نان و آب‌داری به دست آورد، ولی پترزبورگ این امید را برآورده نساخت و گوگول مقامی بیش از یک کارمند ساده به دست نیاورد.

در ۱۸۲۹ منظومهٔ هانس کوشِل‌گارتِن را به چاپ رساند. این کتاب با موفقیتی روبه‌رو نشد و تقریباً تمام نسخه‌های آن را خود گوگول خرید و آتش زد. این ناکامی، نویسندهٔ نوپا را نسبت به ادبیات دلسرد کرد، ولی سرخوردگی او طولانی نبود. در سالهای ۱۸۳۱–۱۸۳۲ داستانهای منثور شبهایی در قصبهٔ نزدیک دیانکا منتشر شد و تحسین الکساندر پوشکین را برانگیخت.

جملاتی زیبا از نیکلای گوگول

    بلاهت* در زنان زیبا موهبتی به شمار می‌رود. شوهران بسیاری را می‌شناسم که از بلاهت زنانشان به وجد می‌آیند و آن را نشانه‌ای از معصومیت کودکانه‌ی آنها می‌دانند. زیبایی چه معجزه‌ها که نمی‌کند! نقص عقلی زنی زیبا به‌ جای آنکه توجه‌ها را از او برگرداند، جذاب‌ترش می‌کند… اما اگر یک زن کمی از زیبایی بی‌بهره باشد، باید بیست برابر یک مرد باهوش باشد تا حداقل اگر نه عشق، کمی احترام به خودش جلب کند …

    *بی عقلی، نادانی، حماقت

    یادداشت های یک دیوانه

    نیکلای واسیلویچ گوگول

    اگر یک زن کمی از زیبایی بی بهره باشد

    باید بیست برابر یک مرد، باهوش باشد تا

    حداقل اگر نه عشق، کمی احترام به خودش

    جلب کند.

 این دنیا همه اتفاقات مسیری وارونه دارند. دست تقدیر به یک نفر یک جفت اسب زیبا می‌بخشد و او با بی‌تفاوتی آن‌ها را سوار می‌شود و نسبت به زیباییشان کاملا بی‌اعتنا است، در حالیکه فرد دیگری، که قلبش در آتش عشق به اسب‌ها می‌سوزد، مجبور است پیاده برود و خود را تنها با به صدا درآوردن زبانش هنگام تماشای اسب‌هایی که می‌گذرند، اقناع کند.

تاکنون هیچ کس نفهمیده است زن‌ها عاشق چه کسی هستند. من اولین کسی هستم که این معما را حل می‌کنم. عاشق شیطانند. شوخی نمی‌کنم. با اینکه دکتر ها مدام چرند می بافند که زنها چنین اند و چنان اند، حقیقت این است که زن ها عاشق شیطان هستند و نه هیچ کس دیگر. آن زنک را که در ردیف اول تاتر نشسته و عینکی به دست دارد، میبینید؟ فکر میکنید به آن مردک چاق که مدالی روی سینه اش دارد نگاه میکند؟ نه، به عکس، به شیطانی که پشت سرش ایستاده است نگاه میکند. حالا آن شیطان خودش را پشت مدال مرد پنهان کرده و دارد با اشاره و چشمک خانم را دعوت میکند! شکی نیست که این خانم با او ازدواج خواهد کرد…

    هیچ چیز همچون دیدن (( زیبایی تباه شده)) در اثر نفس های هرزگی و فساد، تاسف غم آلود ما را بر نمی انگیزد. چقدر خوب بود که ((زشتی)) خود راه هرزگی و عیاشی را در پیش  می گرفت، اما نه (( زیبایی)) ، نه زیبایی لطیف و شکننده… در اندیشه ما زیبایی تنها با بی آلایشی و معصومیت همراه است.

    بلوار نیفسکی/ شاهکار نیکلای گوگول/ ترجمه :  خشایار دیهیمی

مطلب مشابه: جملات نیکلای گوگول داستان نویس روسی؛ متن و جملات آموزنده زیبا از او

جملاتی زیبا از نیکلای گوگول

    «نه» در حقیقت موجود خوب و سربزیری است. امّا اگر همین «نه» سربزیر پشت آری‌های ساختگی‌مان پنهان شود بزودی از ما موجودی نقاب‌دار و بیمار می‌سازد که یک گردان عصبانی از «نه»های سرکوب شده روانش را اِشغال کرده است.

    یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی.

    – نیکلای گوگول

    او پوستینش را زمانی دوخت که آگافیا فداسی یونا هنوز به شهر کیف نرفته بود. آگافیا فداسی یونا را که می شناسید؟ همانی که گوش آقای نماینده را گاز گرفت.

    نیکلای گوگول/ ماجرای نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ/ ترجمه: بابک شهابر

    ”هر چقدر هم که سخنان یک احمق، احمقانه به نظر برسند، گاهی اوقات برای گیج کردن انسانی باهوش کافی هستند!“

    آیا می‌شود فهمید در ذهن مردی که به تنهایی گردش می‌کند چه فکرهایی راه می‌یابند. و چه رویاهایی که برای لحظه‌ای حقیقت عبوس و غم‌انگیز را از یادش می‌برند، قدرت تخیلش را برمی‌انگیزند و سر به سرش می‌گذارند، رویاهایی که حتا اگر معلوم شود هرگز جامهٔ حقیقت نخواهند پوشید، برایش لذت‌بخش است؟

    بعضی آدم‌ها فقط مانند لکه‌ها و یا خال‌هایی هستند روی اشیاء. همیشه یک جا بی‌حرکت می‌مانند و حتا سرشان را هم تکان نمی‌دهند. آدم آن‌ها را با اثاث عوضی می‌گیرد. می‌تواند قسم بخورد که هرگز یک کلمه هم حرف نزده‌اند؛ اما اگر آن‌ها را در آشپزخانه یا رخت‌شوی خانه غافلگیر کنید، واویلا.

    بازتابی است از مزخرفات کاریکاتور مانند فضلا و عقلای ما که بدون آشنایی با کشورمان و روحیه‌های مردمان آن، دنباله‌رو بیگانه‌ها می‌شوند و می‌خواهند از آن‌ها تقلید کنند

    اگر به جوان آتشین مزاج امروزی چهرهٔ کریه دوران پیری‌اش را نشان بدهید، از وحشت رم می‌کند. باری، وقتی دوران جوانی و شادابی را پشت سر می‌گذارید، برای ایام کهنسالی هم چیزهایی ذخیره کنید، صفات انسانی و بشردوستی را در روح‌تان نگه دارید وگرنه به پیری که رسیدید دیگر هیچ یک از آن‌ها را نخواهید یافت. پیری تهدیدتان می‌کند، همان پیری انعطاف‌ناپذیر که آن‌چه را از شما گرفته دیگر پس نخواهد داد. سنگ قبر مهربان‌تر است، روی آن می‌نویسند: این‌جا انسانی مهربان و نیکوکار آرمیده و دیگر از صفات زشت و غیرانسانی دوران پیری هیچ اسمی نمی‌برند!

جملاتی زیبا از نیکلای گوگول

    دکان سر نبش قهوه‌خانه‌ای بود با سماور مسی‌قرمز شکم گنده‌ای که چای دارچین آمیخته با عسل و گیاه‌های معطر دیگر می‌فروخت و صاحب آن، شکمی به همان اندازهٔ سماور بزرگ داشت و چهره‌ای‌سرخ رنگ که اگر ریش سیاه انبوهش نبود، از دور آدم گمان می‌کرد او هم سماور دیگری است.

    از این گونه چهره‌ها که طبیعت در حق‌شان کم لطفی کرده زیاد یافت می‌شوند. طبیعت سوهان و مته و سایر لوازم ظریف‌کاری را کنار گذاشته و با چند ضربهٔ تبر یک بینی، یک جفت لب و با مته دستی چشم‌ها را ساخته و با توهین و تمسخر گفته: «همین‌طوری خوب است

    در همه جای دنیا، چه میان مردمان فرودست با لباس ژنده و غرق در چرک و کثافت، چه میان افراد طبقهٔ مرفه که زندگی یکنواخت کسالت‌بار اما مرتبی را می‌گذرانند، هر فرد در زندگی‌اش دست کم یک بار با کسی روبه‌رو می‌شود که احساس‌هایی تا آن روز برایش ناشناخته را در او برمی‌انگیزد. میان غم و اندوه‌هایی که بافت اصلی زندگی‌مان را تشکیل می‌دهند، در لحظه‌ای خاص و زودگذر برق شادی می‌درخشد.

    زبان انگلیسی آشنایی ژرفی از روحیه و شیوهٔ زندگی مردمانش را نشان می‌دهد، زبان فرانسه تعیین کنندهٔ روحیهٔ درخشان، سرزنده، شوخ و لذت‌طلب مردمش است، آلمانی واژه‌هایی را به کار می‌برد که سنگین و برای همه کس قابل فهم و درک نیستند، اما هیچ کلمه‌ای را هم فکر نکرده و نسنجیده ادا نمی‌کند. اما در هیچ زبانی واژه‌ها و اصطلاح‌ها به اندازهٔ زبان روسی پرمعنا، جاندار و سرزنده نیستند و بیش‌تر از هر زبانی منظور و مقصود گوینده را به روشنی بیان می‌کنند.

    برای اولین بار فهمیدند دادستان روحی هم داشته است: بی‌شک به علت فروتنی و شکسته نفسی هرگز چنین چیزی را از خود نشان نداده بود. از این‌ها گذشته معلوم شد مرگ بین آدم‌های فروتن و خاموش و آدم‌های بزرگ و پرجنب و جوش هیچ تفاوتی قایل نمی‌شود

    بیش‌تر بزرگان و ثروتمندان حاضرند نیمی از رعیت‌ها و زمین‌های به گرو گذاشته شده یا نشده و همه امکانات‌شان را بدون چک و چانه زدن بدهند و معدهٔ قوی و اشتهای تیز این مردمان طبقه متوسط را به دست بیاورند. بدبختانه، هیچ زمینی، هیچ رعیتی، هیچ مال و منال و هیچ سبک زندگی اشرافی‌ای نمی‌تواند چنین آرزویی را برآورده کند.

لئو تولستوی کیست؟

لئو تولستوی

لیِو نیکلایِویچ تولستوی فیلسوف، عارف و نویسنده روس بود که او را از بزرگ‌ترین رمان‌نویسان جهان می‌دانند. او بارها نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات و جایزه صلح نوبل شد ولی هرگز به آنها دست نیافت.

رمان‌های جنگ و صلح و آنا کارنینا که همواره در بین بهترین رمان‌های جهان هستند، اثر تولستوی‌اند. او در روسیه هواداران بسیاری دارد و سکه طلای یادبود برای بزرگداشت وی ضرب شده‌است. تولستوی در زمان زندگی خود در جهان سرشناس ولی ساده‌زیست بود.

متن‌هایی زیبا از لئو تولستوی

    سرچشمه‌ی همه‌ی عیب‌های آدمی دو چیز است: یکی بیکاری و دیگری اعتقاد به خرافات و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد: یکی کار و دیگری خرد.

    لئو تولستوی

    هنر خوب است، اگر احساسات خوب را ترویج کند. احساسات هنگامی خوب است که شعور جداکننده ی نیک و بد به خوبی آنها حکم دهد و این شعور در میان مردم یک عصر مشترک است. هنر جهانی یک محک درونی دارد که پا برجا و بی خطاست و آن هم وجدان پاک نام دارد.

    کسی که اعتقاد دارد

    دیگران باید مشکلاتش را حل کنند!

    همانند کسـی است که

    برای گذر از رودخانه

    منتظر است تا آب آن خشک شود…!

    زمانی که بخواهید وصیت نامه بنویسید؛

    متوجه خواهید شد تنها کسی

    که از داراییتان سهمی ندارد،

    خودتان هستید.!

    پس تا می توانید از زندگیتان

    لذت ببرید…!

    فرض کن زن داری و زنت را هم دوست داری و عاشق زن دیگر می شوی

    معذرت می خواهم، از اینجا دیگر هیچ حرفت را نمی فهمم، مثل این است که… این حرف تو برای من درست به همان اندازه عجیب و نامفهوم است که فرض کن وقتی اینجا خوب سیر شدیم از کنار دکان نانوایی که رد می شویم،یک نان قندی بدزدیم!

مطلب مشابه: متن آموزنده و سخنان لئو تولستوی + جملات پر مغز و پر مفهوم از نویسنده بزرگ تولستوی

    عشــق و دلتنگے

    ‌وقتی به تو خیانت میکنند

    انگار بازوهایت را قطع کرده اند…!

    میتوانی آنها را ببخشی،

    اما نمیتوانی در آغوششان بگیری…

    زمانی که بخواهید

    وصیتنامه بنویسید

     متوجه خواهید شد

     تنها کسی که از داراییتان

    سهمی ندارد خودتان خواهید بود

    پس از زندگییتان تا میتوانید لذت ببرید!

        هر کس با دید خودش زندگی می‌کند. تو برای خودت زندگی می‌کردی و می‌گویی که چیزی نمانده بود که زندگیت تباه شود، و خوشبختی را وقتی شناختی که شروع کردی برای دیگران زندگی کنی، ولی کار من درست عکس این بود.

    هدف من در زندگی کسب افتخار بود، ولی خوب، مگر افتخار چیست؟ همان عشق به‌ دیگران است. میل به‌ خدمت به‌ آنها برای لذت‌ بردن از ستایش آنها.

متن‌هایی زیبا از لئو تولستوی

    تنها هدف زندگی، رسیدن به سعادت و کسب لذت است. رسیدن به لذت و خوشی هدفی شایسته و درخور حیات است. بخشش، صلیب و فداکاری، همه در راستای رسیدن به لذت و شادمانی قرار گرفته اند.

    برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتراست.

    در شهر شخص می تواند صدسال زندگی کند بدون اینکه متوجه شود مرده و

    خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است .

الکساندر پوشکین کیست؟

الکساندر پوشکین

او در ۶ ژوئن ۱۷۹۹ در طبقه اشراف روسی و در شهر مسکو چشم به جهان گشود. پدرش، سرگی لوویچ پوشکین متعلق به یکی از خاندان‌های اشرافی قدیمی روسیه بود. مادرش، نادژدا اوسیپوونا گانیبال از خانواده‌های اصیل روسی بود و پدربزرگ اون سرلشکر آبرام پتروویچ گانیبال یک نجیب‌زاده آفریقایی صحرای جنوبی اتیوپیایی و پسرخوانده تزار پتر کبیر بود که بعدها به مقام‌های بالایی دست یافته بود.

شاعر و نویسنده روسی سبک رومانتیسیسم است. پوشکین بنیان‌گذار ادبیات روسی مدرن به حساب می‌آید و برخی او را بزرگ‌ترین شاعر زبان روسی می‌دانند.

جملاتی از الکساندر پوشکین

توهمی که ما را تعالی بخشد؛ از ده هزار حقیقت برایمان والاتر است. از کتاب “قهرمان”؛ بازگو شده توسط “آنتون چخوف” در داستان “انگور فرنگی”

آن کس که ایستادگی کرد، رویایی عظیم پروراند. او در مقابل جریانی شدید ایستادگی کرد و رویایی عظیم پروراند.

از اثر “سوارکار برنزی”

در جهان اخلاق دو ایده ثابت و متناقض نمی‌توانند در کنار هم وجود داشته باشند؛ همان طور که در جهان فیزیکی دو جسم نمی‌توانند در عین حال یک مکان را اشغال کنند. از کتاب “بی بی پیک”

هرچه کمتر عشقمان را به یک زن نشان می‌دهیم یا خوشحالش می‌کنیم و از وظیفه خود غفلت می‌کنیم؛ بیشتر از چاپلوسی کردن او را ناراحت می‌کنیم.

از کتاب “یوگنی‌آنه‌گین”

اکنون دوست من؛ اکنون

برای باقی قلب به درد می‌آید

روزها به دنبال روزها در پروازند

و هر روز تکه‌ای از بودن را با خود می‌برد

درحالی که من و تو زندگی را برنامه‌ریزی می‌کنیم

نگاه کن که این‌ها همه غبار است و در آخر خواهیم مرد قسمتی از شعر “اکنون”

من متاهل و خوشحال هستم. تنها آرزویم این است که هیچ چیز تغییر نکند.

من زندگی در مسکو را دوست ندارم. در اینجا طوری که می‌خواهی زندگی نمی‌کنی؛ بلکه طوری که پیرزن‌ها می‌خواهند زندگی می‌کنی.

مطلب مشابه: جملاتی از الکساندر پوشکین؛ نویسنده و شاعر بزرگ روس با سخنان ناب آموزنده

جملاتی از الکساندر پوشکین

هر کسی می‌تواند جا بزند؛ این آسان‌ترین کار در دنیاست. اما ایستادگی کردن؛ آن هم وقتی که اگر فروبپاشی همه خواهند فهمید؛ این قدرت واقعی است.

غم‌انگیز است که بهترین آرمان ما،

تازه ترین رویاها و تأملات ما،

در جانشینی سریع باید بپوسند،

مثل برگ‌های پاییزی که می‌پوسند.

در سکون و به هدر رفتن شب

ساعات بی‌خوابی به دنبال هم سپری می‌شوند

و در تاریکی بیهودگی

نیش‌های مارهای سمی ندامت از راه می‌رسند.

زنجیرهای سنگین حلق‌آویز سقوط خواهند کرد،

دیوارها در دنیا فرو خواهند ریخت

و آزادی با نور به تو لبخند خواهد زد،

و برادران شمشیر را به تو باز پس خواهند داد.

ماکسیم گورکی کیست؟

ماکسیم گورکی

آلکسی ماکسیموویچ پشکُف که با نام ماکسیم گورکی شناخته می‌شود، نویسنده و فعال سیاسی اهل روسیه بود. او پنج بار نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. او از بنیان‌گذاران سبک ادبی واقع‌گرایی سوسیالیستی است.

ماکسیم پیش از موفقیت در حرفه نویسندگی به مدت پانزده سال به اقصی نقاط امپراتوری روسیه مسافرت و چندین بار شغل عوض کرد. اثرات این تجربیات بعدها در نوشته‌های او مشهود بودند. معروف‌ترین آثار گورکی عبارت‌اند از: در اعماق، مادر، بیست وشش مرد و یک دختر، آوای مرغ طوفان و دوران کودکی. او با دو نویسنده معروف روسی لئو تولستوی و آنتون چخوف در ارتباط بود و در خاطراتش به آن‌ها اشاره کرده‌است.

گورکی عضو فعال جنبش سوسیال‌دموکرات مارکسیستی بود و علناً با حکومت تزار مخالفت می‌کرد. برای مدتی نیز با ولادیمیر لنین و الکساندر بوگدانف از شاخه بلشویکی حزب همراه بود ولی بعدها به منتقد تند لنین تبدیل شد و او را شخصی توصیف نمود، بیش از حد جاه‌طلب، بی‌رحم و تشنه قدرت که هیچ مخالفتی را برنمی‌تابید. گورکی بخش عمده‌ای از عمرش را هم در دوران تزاری و هم بعدها در دوران شوروی، در تبعید خارج از روسیه گذراند. در ۱۹۳۲ او با دعوت شخص استالین به اتحاد جماهیر شوروی بازگشت و در ژوئن ۱۹۳۶ در آنجا درگذشت.

جملاتی از ماکسیم گورکی

مطبوعات هر روز مرتباً به خرده‌بورژواها تذکر داده و تلقین می کنند که اگر خرده بورژوا انگلیسی است؛ او بهترین آدم دنیا است. اگر هم فرانسوی است، باز بهترین آدم دنیا است. ولی اگر آلمانی یا روسی است، حقیقتاً بی برو برگرد بهترین آدم های دنیا هستند. به هر صورت، این بهترین آدم دنیای متمدن کاملاً شبیه آن مرد وحشی است که در پاسخ کشیشی که پرسیده بود: دلت چه می خواهد؟ گفته بود: هرچه ممکن است کار نکنم، فکر نکنم، زیادتر بخورم. خرده بورژوازی به هرآنچه دورتر از جلوی دیدگان‌اش است بی اعتناست، از این رو؛ دائماً در دایره‌ی تنگ عادات روزانه فریاد بر می آورد: سابق بیش از این گیرمان می آمد! حالا درآمد ما چقدر کم شده است!. زندگی در محیطی که خرده بورژوازی در آن به حمله ی پیروزمندانه پرداخته است، طاقت فرسا است.

    همه ما را باید قهرمان خواند

    برای انکه همه ما مرگ را فراموش میکنیم ،زندگانی ما تراژدی سیاهی ست که با خوشی و سرور دلپذیری همراه است‌

    سرنوشت وقتی مارا در برابر خود بی زبان احساس کند بیشتر می آزارد.

    شیطان به من گفت :

    دیدی؟

    بنای تنگ و تاریک قوانین زندگی،قفسی که در آن اجساد شما را چون گوسفندان حبس کرده اند ،روی چه زمین زهراگین؛پوسیده،دروغ و مسخره ای ساخته شده است؟

    استادان واقعی زندگی شما همیشه مردگان هستند ولو اینکه ادمهای زنده ای به ظاهر شما را رهبری میکنند.معهذا اصل و منشا کار همان مردگان هستند.

مطلب مشابه: جملات ماکسیم گورکی نویسنده روس؛ گزیده سخنان ناب و زیبا از او

زندگی؟ دیگران؟ هی! چه اهمیتی داری؟ خودت زندگی نیستی؟ دیگران بدون تو زندگی می کنند و بدون تو زندگی خواهند کرد. آیا فکر می کنید که کسی به شما نیاز دارد؟ تو نان نیستی، چوب نیستی و هیچکس به تو نیازی ندارد

    علاج مرگ مردن است باید مرد تا دنیا را زنده کرد .

    باید هزاران نفر بمیرند تا میلیونها انسان در همه دنیا زنده شوند.

ﻣﺮﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺠﺎﯼ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﮐﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﻡ . ﻻﺑﺪ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ . ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻠﻌﻨﺪ، ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﮔﻨﺞ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ . ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﻫﻦ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﺑﮑﺸﺎﻧﻨﺪ . ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ .

جملاتی از ماکسیم گورکی

زنده ماندن و زندگی کردن وقتی که هیچ چیز دور و بر آدم عوض نمی‌شود خیلی دشوار است حتی اگر بتوانی روحت را از مرگ برهانی، هر روز که می‌گذرد بی حرکتی پیرامون برایت سخت‌تر و دردناک تر می‌شود

    مقابل هرچیز طاقت خواهم آورد زیرا که در نهاد من یک نوع شادی است که آن را هرگز هیچ چیز نخواهد کشت و این شادی نیروی من است.

     میدانم زمانی فراخواهد رسید که مردم با تمجید به یکدیگر بنگرند و هرکدام از آنها در چشم دیگران همچون ستاره ای بدرخشد و هر فردی به گفتار هم نوعش چنان گوش دهد گویی صدای موسیقی است و بر روی زمین مردمانی آزاد خواهند زیست.

من می بایست تکه های خود واقعی ام را از خاطرات پریشان ماجراهای زندگی ام بیرون می کشیدم تا آن موقع توانش را نداشتم حتی می ترسیدم این کار را بکنم. من کی بودم؟ چی بودم؟ سوالی که از زندگی بازم می داشت. روزگارم را سیاه کرده بود و زندگیم را تلخ کارم به جای رسید که می خواستم خودم را سربه نیست کنم مردم را درک نمی کردم و آن نوع زندگی ها به نظرم احمقانه و بی ارزش و بی معنی بود. حس کنجکاوی در درونم ول می زد و راحتم نمی گذاشت وادارم می کرد به گوشه کنار هستی و در تمام راز و رمز زندگی دقیق شوم

    دوست که باشی فرقی نمیکند که زن باشی یا مرد،دور باشی یا نزدیک ؛رفاقت فاصله ها را پر مکند،گاهی با حرف ،گاهی با سکوت،دوست که باشی فرقی نمی کند از کدام فصلی یا کدام نسل!

    رفیق بودن لفظ ظریفیست،فرقی نمیکند جیبهایت پر است از خالی…

    زیستن در پاییز، فصل اندوه بار پژمردگی و مرگ، دشوار است…

    روزهای ابر آلود و تیره، آسمان گریان بدون خورشید، شب های تاریک، بادی که آهنگ های افسرده مینوازد، سایه های پاییزی، سایه های انبوه و سیاه… تمام این ها افکار تیره و مغمومی را در آدمی بیدار میکند، روانش را وحشت مرموزی  در برابر زندگی که همه چیز آن ناپایدار و لرزان است فرا میگیرد. از خویشتن میپرسد: زاده شدن، پیر و فرتوت گشتن، مُردن… چرا؟… برای کدام هدف؟

    در محکوم ساختن شتاب نکنید،محکوم ساختن،ساده ترین راه هاست.

    فریفته آن نشوید،با آرامش به همه چیز بنگرید، این نکته را همیشه به خاطر داشته باشید که همه چیز گذراست،همه چیز اصلاح میشود.

    دوست من ،کلمات را با برگهای درخت مقایسه کن.

    برای آنکه برگی را بشناسی،شکل و کار آن را بدانی باید ابتدا بفهمی که درخت چگونه میروید.بنابراین،مطالعه کن…!

    کتاب،دوست من،به یک بوستان بزرگ میماند.

    در آن همه چیز می یابی.

    جنون شجاعان، عقل و تدبیر زندگی هست.

    ای شاهین بی پروا تو در جنگ با دشمنان خود ،خونت را از کف دادی .اما زمانی فراخواهد رسید که قطره های خون تو مانند جرقه های گرم و سوزان، در تاریکی های زندگی شعله ور خواهند شد.چه بسیار دلهای تشنه آزادی و حقیقت را که نورانی خواهند کرد

مطالب مشابه را ببینید!

متن تبریک روز معلم به دخترم و پسرم با 50 جمله رسمی و خودمونی تبریک روز کارگر به همکاران و دوستان (جملات و عکس نوشته روز کارگر جدید) کمیاب ترین جملات پشت ماشین جدید ( 100 متن خفن با معنی ) متن تبریک روز روانشناس و مشاور 9 اردیبهشت با جملات زیبا تبریک روز روان‌شناس به مادرم ( روز روانشناس مبارک با متن و عکس) انشا معلم ؛ انشا در مورد معلم ؛ 7 انشای زیبا در مورد معلم و شغل معلمی تبریک روز کارگر به پسرم (عکس نوشته و جملات تبریک به فرزند کارگر) متن و شعر درباره خلیج فارس به مناسب روز جهانی خلیج فارس (10 اردیبهشت) تبریک روز جهانی گرافیک 8 اردیبهشت (جملات و متن تبریک به گرافیست ها) تبریک روز روانشناس به عشقم (تبریک روز روانشناس 9 اردیبهشت به همسر و عشق)