شعر موی زیبا و گلچین اشعار زیبای کوتاه و بلند در مورد موهای پریشان
اشعار موی زیبا از شاعران معروف
در این قسمت گلچین اشعار زیبا در مورد موی زیبا و پریشان با شعر کوتاه و بلند از شاعران معروف را گردآوری کرده ایم.
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
***
بیا نگارا بیا، بیا در آغوش من
بزن ز می آتشم، ببر دل و هوش منز زلف وا کن گره که مست و آشفته به
بریز این مشک را بریز بر دوش منازین کمند بلند به گردن من ببند
بکش به هر سو مرا چو شیر سر در کمندبه ناز بر من بتاز، به غمزه کارم بساز
به ناله من برقص، به گریه من بخندبخند و گیسو ز ناز بریز بر شانه ها
سبک به هر سو بپر، بپر چو پروانه هابه عشوه دامان خویش برون کش از دست من
مرا به دنبال خویش دوان چو دیوانه ها…
***
زهی زیبا جمالی این چه روی است
زهی مشکین کمندی این چه موی استز عشق روی و موی تو به یکبار
همه کون مکان پر گفت و گوی استاز آن بر خاک کویت سر نهادم
که زلفت را سری بر خاک کوی استچو زلفت گر نشینم بر سر خاک
نمیرم نیز و اینم آرزوی استچه جای زلف چون چوگانت آنجا
که آنجا صد هزاران سر چو گوی استبرو ای عاشق دستار بگریز
که اینجا رستخیز از چار سوی است…تو کار خویش میکن لیک میدان
که کار او برون از رنگ و بوی استبه خود هرگز کجا داند رسیدن
اگر عطار را عزم علوی استعطار نیشابوری
***
اشعار بلند درباره موی زیبا
کسی در باد میخواند به نام گیسوانت شعر
و میجوشد ز دریای نگاه بی کرانت شعراگر تندیس زیبای غزل! آغوش بگشایی
شبی فواره خواهد زد میان بازوانت شعرتویی مهمان ناخوانده که در رویای من یکشب
نهادی پا به دنیای دلم، با ارمغانت: شعرتو حافظ، شمس،مولانا، تو بیدل، صائب و خیام
که زانو میزند هرروز و شب در آستانت شعرتو شعر خلقتی آری، که در آیینه میباری
نگاهت شعر، چشمت شعر، گیسو شعر و جانت شعرزمان افسانه خواهدکرد ما را در جنون روزی
مرا با داستانم تو! تو را با داستانت شعربیا گیسو رها کن تاشود طوفانی از مضمون
و در آیینهها پیچد به دور بازوانت شعر
***
دو شکر چون عقیق آب داده
دو گیسو چون کمند تاب دادهخم گیسوش تاب از دل کشیده
به گیسو سبزه را بر گل کشیده…
***
ای گیسوان انبوه که تا دوش حلقه حلقه فروریختهای!
ای زلف مجعد، ای عطر پر از نخوت
چه جذبهای برای آنکه امشب،
خوابگاه تاریک از یادبودهایی که در این گیسو خفتهاند،
پر شود
ای جنگل عطرآگین، آسیای درمانده و آفریقای سوزانهمه دنیای دور و ناپیدا و کمابیش از میان رفته، در اعماق تو زیست میکنند
همچنانکه روح دیگران برفراز موسیقی شناور میگردد
روح من، ای مایه عشق برفراز عطر تو شناور است
بودلر
***
من خستهام
میخواهم به عطرِ تشنه گیسو و گریه نزدیکتر شوم
کاری اگر نداری … برو!
ورنه نزدیکتر بیا
میخواهم ببوسمت
سیدعلی صالحی
***
واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گیسوان من سفید میشوند
همچنانکه سطر سطر
صفحههای دفترم سیاه میشوند
خواستی که با تمام حوصلهتارهای روشن و سفید را
رشته رشته بشمری
گفتمت که دستهای مهربانیاتدر ابتدای راه
خسته میشوند
گفتمت که راه دیگریانتخاب کن :
دفتر مرا ورق بزن
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
مو به مو حساب کن!
***
شعر کوتاه و بلند موی پریشان
در یکی از شبها
یک شب وحشتزا
که در آن هر تلخی
بود پا بر جا،
و آن زن هر جایی
کرده بود از من دیدار؛
گیسوان درازش همچو خزه که بر آب
دور زد به سرم
فکنید مرا
به زبونیّ و در تک و تاب
***
ابرو کج دلربای چین چین دامن
گلچهره نازنین گیسو خرمن
آرامش دل ربوده چشمت، دیگر
آشوب مکن به عشوههایت در من
جواد مزنگی
***
به گیسوی تو سوگند ای سر زلف قرار من
که میرقصد دلم از رقص گیسوی تو بر دوشت
علی اکبر دلفی
***
گیسوی تو با مشک ختن بازی کرد
با لعل لب تو روح دم سازی کرد
عماد فقیه
***
گیسو رها نکن به سراغم نیا بد است
دیوانه ای درون سرم راه میرود
***
پریشان کن سر زلف سیاهت، شانه اش با من
سیه زنجیر گیسو باز کن، دیوانه اش با من
محمد تقوی
***
گاه با امواج گیسو، گاه با یک طره مو
گاه نیش کوچکی کافیست، گاهی نیشتر
مژگان عباسلو
***
به رخ گیسو فروریزی که دلها رابرانگیزی
ازاین بازیگری بگذر، به هر صورت دل آرائی
***
اشعار کوتاه درباره مو
آمدی با تاب گیسو، تا که بی تابم کنی
زلف را یکسو زدی، تا غرق مهتابم کنی
***
جهانی را پریشان کرد از آشفتن یک مو
معاذاله اگر بگشاید از گیسو خم دیگر
ابوالقاسم لاهوتی
***
یک پلک سرمه ریخت که بیدل کند مرا
گیسو قصیده کرد که خاقانیام کند
غلامرضا بروسان
***
زیر ناز گیسوی افشان بید سوسن و مینا و ناز افتاده مست
هر زمان در سینه گلهای سرخ برگ لرزان چناری برده دست
مهدی حمیدی شیرازی
***
گیسو شلالی من! آشفته حالی من
هم گیسوی تو داند از خانمان به دوشان
***
به زینت سر گیسوی تو نباشد اگر
شکوفهای ز سر شاخهای نخواهم چیدحسین منزوی
***
به سفر رفتی و خوبان همه گیسو کندند
در فراق تو عجب سلسلهها بر هم خوردواقف هندی
***
کجا بودی که دیشب تا سحر در فکر گیسویت
دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردمنجیب کاشانی
***
گیسو شکست و شد گره کار، بستهتر
کار دل شکسته ما شد شکستهتراهلی شیرازی
***
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
آه از این راه که باریکتر از موی تو بود
***
بهشت است آنکه من دیدم نه رخسار
کمند است آن که وی دارد نه گیسو
***
آنان که به گیسو دل عشاق ربودند
از دست تو در پای فتادند چو گیسویسعدی
***
تن خسته رود
سجده بر سنگ میخواهد
بودنت برای همه نداشتههایم کافیستغصههایم را
بر دوشت میآویزم
به تو تکیه میکنم
آرام آرام
دنیا از پیش چشمانم عبور میکندچشم میگشایم
خورشید بازی نور و طلوع را
آغاز کرده است
و تو شب را
از لب پنجره کنار زدهای“سمیه مشتاقی”
***
کسی در باد میخواند به نام گیسوانت شعر
و میجوشد ز دریای نگاه بی کرانت شعراگر تندیس زیبای غزل! آغوش بگشایی
شبی فواره خواهد زد میان بازوانت شعرتویی مهمان ناخوانده که در رویای من یکشب
نهادی پا به دنیای دلم، با ارمغانت: شعرتو حافظ، شمس،مولانا، تو بیدل، صائب و خیام
که زانو میزند هرروز و شب در آستانت شعرتو شعر خلقتی آری، که در آیینه میباری
نگاهت شعر، چشمت شعر، گیسو شعر و جانت شعرزمان افسانه خواهدکرد ما را در جنون روزی
مرا با داستانم تو! تو را با داستانت شعربیا گیسو رها کن تاشود طوفانی از مضمون
و در آیینهها پیچد به دور بازوانت شعر“امین شیرزادی”
***
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار و با خود یک تار مو نبرده“سیمین بهبهانی”
***
جان را شکنِ زلف تو شیدای جهان کرد
زان شامه گیسو که دهی باد بهاری“سعید روزبه”
***
بیش از این نمیتوانم
در حلقههای زلفِ تو گم شوم
سالهاست که روزنامهها
مرا مفقود خواندهاند
و تا اطلاعِ ثانوی
مفقود خواهم ماند
***
هیچ چیزی از تو نمیخواستم
عشق من!
فقط میخواستم
در امتداد نسیم
گذشته را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطورههای نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستارههای واژگانم
برایت راه شیری بسازند
***
عشوه های ناز تو غم
می برد از دل من
آسمانی را به دیدن می برد
باز از کنار چشم من
سایهء موی زیبای تورا در باددیدم
در تماشای رخت
پرده به گل های جهانی می کشیدم
و تو را در نظر خویش چنان می دیدم
که از این برتر نیست
شاید این چشم سیاهم
به تماشای چنین ماه سپیدی
لایق نیست
***
چشم خود گفتم به بندم تا ببینم روی دوست
محتسب داند که من آشفتهام چون موی دوست
در جوانی رنج تن من بردهام اکنون دلا
باش تا من هم ببوسم آن لب خوشبوی دوست
***
یادم آمد هنـوز
شعــری برای موهای َت
تمــام نـکرده ام
هربار
در پریشــانی اش
خود گـم شــدم ….