اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام + اشعار کوتاه گلچین شده در مورد حضرت ابوالفضل
زیباترین اشعار شهادت حضرت عباس
در این قسمت از سایت روزانه مجموعه جدید از اشعار شهادت حضرت عباس (ع) را گردآوری کرده ایم.
اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ حسین علاالدین
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسمدل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”در هر قدمت هر نفست جلوه ی ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات استاز علقمه با دیده ی خونبار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دل ها همه مست رجز گاه به گاهت
هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهتسقای ادب جلوه ی ایثار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت
با سجده ی خونین تو محراب دلش ریختصد حیف که آن یار وفادار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”انگار که در علقمه غوغا شده آری
خونبار ترین واقعه بر پا شده آری
در بزم جنون نوبت سقا شده آری
دیگر پسر فاطمه تنها شده آریاین قافله را قافله سالار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر
ای قصه دست تو غم انگیز، برادر
بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر
برخیز! حسین آمده برخیز! برادرعباس ترین حیدر کرار نیامد
“ای اهل حرم میر و علمدار نیامد”
***
شعر شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ یوسف رحیمی
مشک تشنه به روی دوشش بود
بی امان سوی علقمه میرفت
در نگاهش خروش دریا داشت
آسمان سوی علقمه میرفت
**
چشم ها محو شیوهی رزمش
معرکه از صلابتش پُر بود
قلب سقای تشنه لب اما
از تب سرخ «العطش» پُر بود
**
خنکای شریعه را حس کرد
چشم خود را به خیمه ها میدوخت
لب او در نهایت ایثار
در کنار فرات هم میسوخت
**
مشک از شوق گریه پُر میشد
که تو لب تشنه ای و سیراب است
وَ تو از مشک خود پریشان تر
لب خشکت به یاد ارباب است
**
در هیاهوی موج های فرات
لحظه لحظه سراب میدیدی
لب خشک علی اصغر را
در زلالی آب میدیدی
**
جرعه جرعه وفا، محبت، عشق
مشک نه این سبوی ساقی بود
تو گمان میکنی که آب ولی
همهی آبروی ساقی بود
**
پر گشودی دوباره سوی حرم
تیرها نیز پر درآوردند
تا که از راز تشنگیّ تو و
مشک لب تشنه سر درآوردند
**
ناگهان بغض مشک سر وا کرد
یک سه شعبه رسیده بود از راه
چشم های تو بوسه باران شد
در هجوم سه شعبه ها ناگاه
**
حاجت دستهای پاک تو را
زودتر از خودت روا کردند
دست های گره گشای تو را
یک به یک از تنت جدا کردند
**
سنگ ها گرم استلام لبت
حج سرخت چه زود کامل شد
نیزه ها در طواف پیکر تو
بر سر تو عمود نازل شد
**
رمق از زانوان آقا رفت
بغض أدرک أخا که سر وا کرد
از روی اسب، پرپر و بی دست
سجده ات را که او تماشا کرد
**
تو به آغوش زخم ها رفتی
سایه ات از سر حرم کم شد
کمر کوه از غم تو شکست
قامت آسمان دگر خم شد
**
چشم ها در غروب تو میسوخت
دشت از داغ تو لبالب بود
تکیه گاه حرم! فراق تو
اول بی کسی زینب بود
**
بیپناهی خیمه ها، بی تو
هر دلی را پُر از محن میکرد
همه دیدند بعد تو ارباب
کهنه پیراهنی به تن میکرد
***
مجموعه اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ محمد ناصری
بعد از اذان ظهر زمین پر غبار شد
چشمان خیس علقمه تاریک و تار شدوقتی عمود بوسه به پیشانی تو زد
قلبم شکست ، چشم قشنگت خمار شددستت که قطع شد همگی جنگجو شدند
فریاد میزدند ، چه شیری شکار شدتو روی خاک بودی و دور و بر حسین
تا چشم کار کرد پر از نیزه دار شدآن کودکی که جاش روی شانه ی تو بود
پایش به روی خاک پر از نیش خار شدعباس ! خوب شد ندیدی بدون تو
ناموس اهلبیت به صحرا چکار شدآه ای رکاب حضرت زینب بدون تو
یک کاروان به ناقه ی عریان سوار شدشمشیر سیدالشهدا تا شکستنت
از داغ تو خمیده قد ذوالفقار شددستت هنوز دور علم بود روی خاک
این خاطره برای ابد ماندگار شد
***
اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ محمد ناصری
ای پهلوان من نخواب عدو شیر میشود
این مرد دل شکسته از غم تو پیر میشودای قطره های خون تو نمک کربلای من
میبینم این زمین چگونه نمک گیر میشودپیداست از نگاه زجر که ای تکیه حرم
کابوس دخترم بدون تو تعبیر میشودتو فکر رفتنی و بعد تو هل من معین من
با سنگها و چوب و هلهله تفسیر میشودتو فکر رفتنی و بعد تو من نیز میروم
این دستهای زینب است که زنجیر میشودعباس چشم دشمنان همه دنبال خیمه هاست
برخیز غیرت خدا به خدا دیر میشود
***
اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ رضا رسول زاده
افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو
خوردم زمین کنار تو، از جا بلند شولشکر به قامت خم من خنده می کند
شد علقمه محل تماشا ، بلند شولب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است
گوید رباب : حضرت دریا بلند شومادر فتاد روی زمین گفت : یا علی
تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو…یک جور می دهیم جواب سکینه را
باشد ، بیا به خیمه تو حالا ، بلند شومن قول می دهم که به رویت نیاورد
که خالی است مشک تو سقا ، بلند شواکنون که خوانده ای تو برادر حسین را
خواهر بگو به زینب کبری ، بلند شوام البنین نیامده زهرا که آمده
بی دست من به خاطر زهرا بلند شو
***
اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ شاعرناشناس
چشم کردند حسودان قمرم را، چه کنم؟
این بلایی که غم آورده سرم را، چه کنم؟تا شکستی همه جایِ تن ِ من تیر کشید
تو بگو پشت و پناهم کمرم را چه کنم؟نیمه ی جانِ من از داغ پسر رفت ز دست
نیمه جانیست و این مختصرم را چه کنم؟از خدا بی خبران تیر به مشکت زده اند
عطش اصغر خونین جگرم را چه کنم؟من چگونه بدنت را ببرم تا خیمه؟
خنده و هلهله ی دور و برم را چه کنم؟بعدِ تو فاتحه ی چادر و معجر خوانده ست
همه رفتند و تو رفتی و حرم را چه کنم؟
***
اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ حسن لطفی
گل های خشک بی تو مسیحا ندیده اند
لب تشنه مانده اند که دریا ندیده اندبرخیز تا به خیمه مرا با خودت ببر
طفلان من شکستن بابا ندیده اندبرخیز تا که زود به سمت حرم رویم
نامحرمان هنوز حرم را ندیده اندچشمت به خون نشسته اگر چه هزار شکر
دیگر کبودی رخ زهرا ندیده انداین تیر را که خورده به چشمت حلال کن
این تیرها که چشم دل آرا ندیده اندحالا بگو که دخترکانم کجا روند
آن ها که غیر سایۀ سقا ندیده اند
***
اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ علی زمانیان
برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست
با من بیا به خیمه نیازی به آب نیستاین مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو
یک قطره هم نبود و دیگر رباب نیستشیرازه ات کجاست مفاتیح پاره ام
این برگ های پاره عزیزم کتاب نیستبازی عشق را توشروع کرده ای ولی
بازی نیمه کاره نه جانم حساب نیستوقت غروب بعد تو و قاسم و علی
دیگر برای ناقه ی زینب رکاب نیستآن لحظه لااقل تو زجا خیز وخود بگو
بی رحم جانشین النگو طناب نیستحرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا
این مشک پاره پاره برایم جواب نیست
***
اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ هادی جانفدا
چند آسمان ورای تمنای ابرها
فریاد میزنند که مولای ابرهابی تو قرار نیست ببارند غیر خون
این سرنوشت حتمی فردای ابرهاباران ! که چون نرفتن تو غیر ممکن است
لختی بمان به روی حرم جای ابرهااطفال صف کشیده که بر شانه ات روند
چون دیدنیست دشت زبالای ابرهااز شرم آب شد بدنت تا بخار شد
از جسم توست تک تک اجزای ابرهااینگونه شد که راز فراوانی غمت
پیوند میخورد به معمای ابرهایک ماه گمشده ! به تمنای آب نیست
منظور خواهرت ز تماشای ابرهادر امتداد آبی سیر نگاه تو
پا میگذاشت قافله جا پای ابرهابرخیز چون به علقمه مه گرفته ات
خیره شده خدای تو از لای ابرها
***
اشعار شهادت حضرت عباس علیه السلام ـ محمد رضا ناصری
هیچ دانی که امید همه عالم شده ای
در نفس های همه سینه زنان دم شده ایهمه دم ذکر تو بر روی منابر بر پاست
نه فقط شورش شب های محرم شده ایمن از این بوی گل علقمه هم دانستم
تو پسر خوانده نبوده که پسر هم شده ایبا نگاهی به تن زخمی این مشک پر آب
گوشه ی علقمه چون چشمه ی زمزم شده ایدشمنت چوب علم دید و به پیش همه گفت
تو فدایی سرافرازی پرچم شده ایزینب از چشم پر از خون حسینش پرسید:
نکند رفته برادر که چنین خم شده ایباورم نیست که این صحنه به تصویر کشم
بعد تو گردن طفلان غل و زنجیر کشم
***
اشعار شهادت حضرت عباس (ع) ـ علی ناظمی
عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد
به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرداولین مرتبه اش بود نشد برخیزد
تن بی دست خجالت زده از یارش کرددستش افتاد و نیفتاد علم از دستش
رحم الله به شیری که علمدارش کردترک خشک لبش رو نمی انداخت به آب
غم چندین لب تاول زده ناچارش کردآبرو درخطر و مشک به دندانش بود
تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کردگرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت
سجده برهمت دریایی ایثارش کردسردرهم شده اش راسرنیزه بستند
زخمش انگشت نمای سربازارش کرد
***
شعر شهادت ابوالفضل ـ نادر حسینی
سوار تشنه ای از سمت رود می آید
خدا به خیر کند دیر و زود می آیدکنار رود مگر اتفاقی افتاده
چقدر نیزه در آنجا فرود می آیدولی شما خبر بد به بچه ها ندهید
کسی به سمت عمو با عمود می آیدمغیره،قنفذ،ملجم و شمر و حرمله ها
گیاه هرزه چرا به وجود می آیدغروب، منتظر مادری در اینجا باش
نشان، که با سر و روی کبود می آیدخدا نکرده مگر خیمه ها در آتش سوخت
میان دشت چرا بوی دود می آید***
اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ یوسف رحیمی
هرم عطش میان حرم پا گرفته بود
با مشک تشنه ای ره دریا گرفته بودمی رفت تا که زنده کند موج مرده را
روز نبرد هیبت سقا گرفته بودلبهای تشنه اش ز ادب لب نزد به آب
اوج وفا و عاطفه معنا گرفته بودباران سرخ نیزه و شمشیر و سنگ و تیر
کارش میان معرکه بالا گرفته بودمی آمد از شریعه و زخم سه شعبه ای
در چشمهای مشک و عمو جا گرفته بودآبی که ریخت قطره به قطره به روی خاک
از او تمام دلخوشیش را گرفته بوداو دست داده بود و به جایش در آن عروج
بالی به وسعت همه دنیا گرفته بوداما بپرس از همه نیزه دارها
بر روی نیزه ای سر او جا گرفته بود ؟گلدشت علقمه که پر از بوی یاس شد
آن روز عطر چادر زهرا گرفته بودمادر برای روز قیامت به روی دست
اسبابی از شفاعت فردا گرفته بودآه ای فرات روز عطش نوش حادثه
با من بگو دل تو هم آیا گرفته بود ؟
***
مجموعه شعر شهادن ـ محسن عرب خالقی
من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد
چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزدمریزید آب های بی حیا در این سرازیری
ز مشک آبرو داری که دیگر بر نمی خیزدبیا و زخم های کهنه و نو را تماشا کن
کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزدعمویی خواب رفت، از خواب افتادند چشمانی
مگو حرفی ز بیداری که دیگر بر نمی خیزدخبر آمد تمام چشم ها باران شد و بارید
ببار ای گریه ی جاری که دیگر بر نمی خیزدنگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد
میان گریه و زاری که دیگر بر نمی خیزدکنار خیمه تا ده تا شمردی بارها اما
عزیزم از چه بشماری که دیگر بر نمی خیزد
***
اشعار کوتاه شهادت حضرت عباس ـ داود رحیمی
ذات این قوم شرور است حواست باشد
کارشان کشتن نور است حواست باشدزین همه حُسن و ملاحت لَجِشان می گیرد
چشم این طایفه شور است حواست باشدبی نقاب و سپرت حمله نکن، این لشکر
رسمشان حمله ز دور است حواست باشدتیرها و قمه ها نیزه و خنجرهاشان
همه در علقمه جور است حواست باشدنگرانم نکند سوی تو باشد نوکش!
آخر این تیر قطور است حواست باشدیا که این تیر به مشکت نخورد! مشک امروز
قیمتی تر ز بلور است حواست باشدآب باید برسد تا به حرم هر طور است
و به هر زحمت و زور است حواست باشد
***
زیباترین شعر شهادت حضرت عباس ـ داوود رحیمی
زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن
مثل فرشته ها شده ای احتیاط کناوجی گرفته ای و به طوبی رسیده ای
هم قدِّ مرتضی شده ای احتیاط کنمهتاب روی شانه ی تو آب زیر پات
یک دست تا خدا شده ای احتیاط کنیک “ان یکاد” نذر خودت کن برادرم
خیلی گرانبها شده ای احتیاط کنیک لشکر آمده که بگیرد تو را ز من
از بس که دلربا شده ای! احتیاط کندستت که قطع شد همشان جنگ جو شدند
حالا جداجدا شده ای احتیاط کنای وای حرمله سر زانو نشسته است
مقصود تیرها شده ای احتیاط کنآهسته جابه جا شو و کم دست و پا بزن
دیبای نخ نما شده ای احتیاط کناحساس می کنم پیِ طفلی ز روی نی
خیره به انتها شده ای احتیاط کنترسم بیفتی آخر عزیزم تکان نخور
بد روی نیزه جا شده ای احتیاط کن
***
شعر ویژه حضرت عباس علیه السلام ـ علی اصغر ذاکری
دنیا به خود ندیده شبیه تو ماه را
اصلا تمام کرده پس از تو پناه رالب های خشک و چهره معصوم کودکان
ناچیز کرده بود به چشمت سپاه رابا هیبتت مقابل روباه سیرتان
تصویر کرده بود خدا کوه و کاه راگفتند بچه ها که عمو می رسد ولی
تیری گرفته بود مسیر نگاه راخون لخته بسته بود و جهان سرخ سرخ سرخ
گم کرده بودی علقمه تا خیمه، راه راکم کم صدای هلهله آمد حسین دید
از دست داده است دگر تکیه گاه را
***
بسته از خون دلم راه تماشا شده است
تشنگی لب تو حیرت دریا شده استمادرت ام بنین نیست اگر بر سر تو
همه ی دشت پر از گریه ی زهرا شده استداغ دست قلم و مشک و علم پیرم کرد
بی تو ناچار ترینم کمرم تا شده استبین این لشگر سر مست غرور از بدنت
پاسخ گریه ی من خنده و هورا شده استقسمتی از سر تو ریخته بر شانه ی من
وای بر من چقدر زخم سرت وا شده استاین تمام بدنت نیست علمدار رشید
چقدر فاصله در قدّ تو پیدا شده استگرچه بد از روی زین نقش زمینت کردند
تکه های بدنت بر سر نی پا شده استکاسه ی چشم کجا حجم سر تیر کجا
آه در چشم تو شمشیر سه پر جا شده استمیکشم تیر من از چشم تو برخیز ببین
چقدر چشم حرامی به حرم وا شده استخیمه ی دختر من بی تو در امنیت نیست
سایه ی کعب نی حرمله پیدا شده است
***
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
علـمـدار رشیـد بـاخـدایـم
یل نـام آور گلگـون لـوایـم
گل صـدپـارةخشکیده نایـم
خـداحافـظ یـل ببـریده دسـتـم
ببیـن در ماتـمِ رویـت شکستـم
خـدا دانـد چه حالی شد نصیبـم
در آن وقتی که چشمان تو بستـم
گـل حیــدرنشـانِ مـهـربـانـم
امیـد سیـنـه هـای کـودکـانـم
در آغوشم سپردی جان به جانان
سـرِ نعشـت شنـو آه و فغـانـم
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ گـلِ صـدپـارة مــن
قتـیـل دشـمـنِ مـکــارة مــن
به خیمـه اصغـرم لب تشنه مانده
امـان ازکـودکِ شیـرخوارة مــن
گـرفتـه بُغـضِ غـم راه گلـویـم
نمی دانـم سـر نعشت چه گویـم
چگونـه رو نمایـم سـوی خیـمـه
اگر پُرسَـد سکیـنـه کو عمویـم؟
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ سپـه دار رشـیــدم
به ماننـدت به دنیا کس ندیــدم
تو را دیـدم شکستـه زیـر فولاد
منـم در زیـر ایـن ماتم خمیـدم
تـنـت آمــاج کیـن دیـدم دلاور
دو دستانـت جـدا از قـاب پیـکر
دم آخـر صدایـت دلنشیـن بـود
چه شد خواندی مرا این دم بـرادر
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
علـمـدار رشیـد بـاخـدایـم
یل نـام آور گلگـون لـوایـم
گل صـدپـارةخشکیده نایـم
لب خشکیده ات آتش به جان زد
عیـاری بـر وِلای عـاشـقـان زد
بـنـازم ای بــرادر بـر وفـایـت
که تأییدی به عشقی بی کران زد
دلم یکسو غم و یکسو نشاط است
غمم هجر و نشاطم در حیات است
که تا دنیـا به جا باشـد ابالفضـل
گل نامـت نگینـی بر فـرات است
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ دلـم لبریز غـم شـد
گریبـانـم فقـط آویـز غـم شـد
بهـار خیمـه هـایـم در فـراقـت
اسیـر پنـجـة پـاییـز غـم شـد
سرایـم بـی تـو سامانـی نـدارد
عطـش درخیمـه درمانـی نـدارد
علی طفـل لب عطشـان صغیـرم
دگـر در پیـکـرش جانـی نـدارد
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ کلامیسـت غمگنـانه
که اشـک از دیـده ام سازد روانه
ولـی جـانـا بـه دنبـال تـو آیـم
به زودی در نـبـردی عـاشـقـانه
ابـالـفـضــل ای عـلمـدار دلاور
یــل آزادة در خـــون شـنــاور
به حـقِّ اشـکِ مولا بر جبـیـنـت
شفاعـت سـروری کـن نـزد داور
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
شاعر : محمدرضا سروری