نامه های عاشقانه بزرگان؛ متن های زیبای احساسی و رمانتیک در نامه های عاشقانه

کلمات زیبا می‌شوند وقتی که بزرگان دنیای هنر برای معشوقشان نامه می‌نویسند. همین موضوع جذابیت این نامه‌های عاشقانه را دو چندان می‌کند. نامه‌هایی فوق‌العاده با قلم‌هایی فوق‌العاده که در ادامه متن بخش‌هایی از آن‌ها را برای شما عزیزان آماده کرده‌ایم. پس اگر شما نیز به چنین موضوعاتی علاقه دارید در ادامه متن همراه روزانه باشید.

نامه پابلو نرودا به معشوقش

نامه پابلو نرودا به معشوقش: نامه های عاشقانه بزرگان؛ متن های زیبای احساسی و رمانتیک در نامه های عاشقانه

ما به زودی باز با هم خواهیم بود، ‌ای ملوسکم، و دست کم آنگاه خوش‌حال‌تر خواهیم بود. این جا روستای افسرده و رنگ باخته‌ای است، من سر تا سرش را زیر پا گذاشته‌ام، با همه آشناها حرف زده، و همه کتاب‌هایی را که با خود آوردم، خوانده‌، به همه ستاره‌های این آسمان نگاه کرده‌ام. با این اوضاع ببین که تو همچنان داری به من نامه می‌نویسی؛ وقتی فکر می‌کنم که این برهه، که تو در آن نیستی و غایبی، همه زندگی‌من نیست، بسیار بیش تر دوستت می‌دارم. دوشنبه به مزرعه می‌روم، دو ساعت سوارکاری

نامه ابراهیم نادری به معشوقش

نامه ابراهیم نادری به معشوقش:

عزیز من!
خوشبختی، نامه‌ای نیست که یک روز، نامه‌­رسانی، زنگ در خانه‌ات را بزند و آن را به دست‌­های منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی­ است از یک تکه خمیر نرم شکل‌­پذیر… به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه از هیچ چیز دیگر…
خوشبختی را در چنان هاله­‌ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ادراک‌ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده شناختنش شویم…  خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است.

مطلب مشابه: جملات عاشقانه خاص، باکلاس و شاعرانه؛ گزیده قشنگ ترین سخنان عاشقانه

نامه بتهوون به معشوقش

نامه بتهوون به معشوقش:

فرشته من، تمام هستي و وجودم، جان جانانم. امروز تنها چند كلمه، آن هم با مداد برايم نوشته بودي كه تا قبل از فردا وضعيت جا و مكان تو مشخص نمي شود. چه اتلاف وقت بيهوده اي! چرا بايد اين غم و اندوه عميق وجود داشته باشد؟ آيا عشق ما نمي تواند بدون اينكه قرباني بگيرد ادامه پيدا كند؟ بدون اينكه همه چيزمان را بگيرد؟ آيا مي تواني اين وضع را عوض كني – اينكه من تماما به تو تعلق ندارم و تو هم نمي تواني تمام و كمال از آن من باشي؟

چه شگفت انگيز است! به زيبايي طبيعت كه همان عشق راستين است. بنگر تا به آرامش برسي، عشق هست و نيست تو را طلب مي كند و به راستي حق با اوست. حكايت عشق من و تو نيز از اين قرار است. اگر به وصال كمال برسيم، ديگر از عذاب فراق آزرده نخواهيم شد.

بگذار براي لحظه اي از دنيا و مافيها رها شده و به خودمان بپردازيم. بي گمان يكديگر را خواهيم ديد. از اين گذشته نمي توانيم آنچه را كه در اين چند روز در مورد زندگي ام پي برده ام در نامه بنويسم. اگر در كنارم بودي هيچ گاه چنين افكاري به سراغم نمي آمد. حرف هاي بسياري در دل دارم كه بايد تو بگويم.

آه لحظه هايي هست كه حس مي كنم سخن گفتن كافي نيست. شاد باش – اي تنها گنج واقعي من بمان – اي همه هستي من!

بدون شك خدايان آرامشي به ما ارزانتي خواهند داشت كه بهترين هديه است.

نامه عاشقانه نیما یوشیج به معشوقش

نامه عاشقانه نیما یوشیج به معشوقش:

بانو،بانوی بخشنده ی بی نیاز من!

این قناعت تو دل مرا عجب می شکند…

این چیزی نخواستنت و با هر چه که هست ساختنت…

این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت و به آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت…

کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن،که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم…

کاش چیزی می خواستی مطلقا نایاب که من به خاطر تو آن را به دنیا ی یافته ها می آوردم…

کاش می توانستنم هم چون خوب ترین دلقکان جهان تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم…

کاش می توانستم هم چون مهربان ترین مادران رد اشک را از گونه هایت بزدایم….

کاش نامه یی بودم ، حتی یک بار با خوب ترین اخبا…

کاش بالشی بودم ، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت…

کاش ای کاش اشاره ای داشتی، امری داشتی،نیازی داشتی،رویای دور و درازی داشتی…

آه که این قناعت تو دل مرا عجب می شکند….

مطلب مشابه: جملات مست کننده عاشقانه؛ جملات عمیق و اساسی برای ابراز دوست داشتن

نامه شکسپیر بزرگ به معشوقش

نامه شکسپیر بزرگ به معشوقش:

وقتي كه خاطرات گذشته در دل خاموشم بيدار مي شوند بياد آرزوهاي در خاك رفته. اه سوزان از دل بر مي شكم و غم هاي كهن روزگاران از كف رفته را در روح خود زنده مي كنم.

با ديدگان اشكبار ياد از عزيزاني مي كنم كه ديري است اسير شب جاودان مرگ شده اند.

ياد از غم عشق هاي در خاك رفته و ياران فراموش شده مي كنم. رنج هاي كهن دوباره در دلم بيدار مي شوند. افسرده و نااميد بدبختي هاي گذشته را يكايك از نظر مي گذانم و بر مجموعه غم انگيز اشك هايي كه ريخته ام مي نگرم. و دوباره چنان كه گويي وام سنگين اشك هايم را نپرداخته ام دست به گريه مي زنم. اما اي محبوب عزيز من اگر در اين ميان ياد تو كنم غم از دل يكسره بيرون مي رود. زيرا حس مي كنم كه در زندگي هيچ چيز را از دست نداده ام.

بارها سپيده درخشان بامدادي را ديده ام كه با نگاهي نوازشگر بر قله كوهساران مي نگريست.

گاه با لب هاي زرين خود بر چمن هاي سرسبز بوسه مي زند و گاه با جادوي آسماني خويش آب هاي خفته را به رنگ طلايي در مي آورد.

بارها نيز ديده ام كه ابرهاي تيره چهره فروزان خورشيد آسمان را فرو پوشيدند. مهر درخشان را واداشتند تا از فرط شرم چهره از زمين افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب كشد.

خورشيد عشق من نيز چون بامدادي كوتاه در زندگي من درخشيد و پيشاني مرا با فروغ دلپذير خود روشن كرد. اما افسوس. دوران اين تابندگي كوتاه بود زيرا ابري تبره روي خورشيد را فرا گرفت. با اين همه در عشق من خللي وارد نشد زيرا مي دانستم كه تابندگي خورشيد هاي آسمان پايندگي ندارد.

نامه عاشقانه جک لندن نویسنده معروف آمریکایی

نامه عاشقانه جک لندن نویسنده معروف آمریکایی:

آناي عزيزم

آيا من گفتم كه مي توان انسان ها را در گروه هايي طبقه بندي كرد؟ خب اگر من هم گفته باشم بگذار آن را اصلاح كنم. اين گفته در مورد همه انسان ها صدق نمي كند. تو را از خاطر برده بودم براي تو نمي توانم جايگاهي در اين طبقه بندي پيدا كنم. تو را نمي توانم درك كنم. ممكن است لاف بزنم كه از هر ده نفر، در شرايط خاص. مي توانم واكنش نه نفر را پيش بيني كنم يا اينكه از هر ده نفر از روي گفتارها و رفتارها تپش قلب نه نفر را تشخيص دهم. اما به دهمين نفر كه مي رسم نااميد مي شوم. فهم واكنش و احساس او فراتر از توان من است. تو آن نفر دهم هستي.

آيا هرگز دو روح گنگ، ناهمگون تر از ما به هم پيوند خورده اند؟! البته شايد احساس كنيم نقاط مشتركي داريم. اغلب چنين احساسي داري و هنگامي كه نقطه مشتركي با هم نداريم باز هم يكديگر را مي فهميم و در عين حال زبان مشتركي نداريم. كلمات مناسب به ذهن ما نمي رسد و زبان ما نامعلوم است. خدا حتما به لال بازي ما مي خندد…

تنها پرتو عقلي كه در كل اين ماجرا ديده مي شود اين است كه هر دوي ما طبعي عالي داريم. اينقدر عالي كه همديگر را درك كنيم. آري، اغلب همديگر را درك مي كنيم اما بسيار مبهم و تاريك. ماند ارواح كه هرگاه در وجودشان شك كنيم، پيش چشم ما مايان مي وند و حقيقت خود را بر ما نمايان مي سازند. با اين وجود خودم به آنچه گفتم اعتقاد ندارم (!) چرا كه تو همان دهمين نفري كه نمي توانم حركات يا احساساتش را پيش بيني كنم.

آيا نامفهوم حرف مي زنم؟ نمي دانم. به گمانم كه اين طور است. نمي توانم آن زبان مشترك را پيدا كنم. آري ما طبيعتا عالي هستيم. اين همان چيزي است كه ارتباط ما را اصولا امكان پذير ساخته است. در هر دوي ما جرقه اي از حقايق جهاني وجود دارد كه ما را به سوي هم مي كشاند با اين وجود بسيار با هم فرق داريم.

مي پرسي چرا وقتي به شوق مي آيي به تو لبخند مي زنم؟ اين لبخند قابل چشم پوشي است… نه؟ بيشتر از سر حسادت لبخند مي زنم. من بيست و پنج سال اميالم را سركوب كرده ام. ياد گرفته ام به شوق نيايم و اين درسي است كه به سختي فراموش مي شود. دارم اين درس را فراموش مي كنم اما اين كار به كندي صورت مي گيرد. خيلي كه خوشبين باشم فكر نمي كنم تا دم مرگ تمام يا قسمت اعظم آن را به فراموشي بسپارم.

اكنون كه در حال آموختم درس جديدي هستم، مي توانم به خاطر چيزهاي كوچك به وجد بيايم اما به خاطر آنچه از من است و چيزهاي پنهاني كه فقط و فقط مال من است نمي توانم به شوق بيايم، مي توانم. آيا مي توانم منظورم را به طور قابل فهم بيان كنم؟ آيا صداي مرا مي شوني؟ گمان نمب كنم. بعضي آدم ها خودنما هستند. من سرآمد آنها هستم.

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه حافظ؛ گلچین مجموعه زیباترین اشعار عاشقانه حافظ شیرازی

نامه فرانسوا ولتر به معشوقش

نامه فرانسوا ولتر به معشوقش:

به نام پادشاه مرا در اينجا زنداني كرده اند. مي توانند جانم را بگيرند ولي عشقم به تو را هرگز . آري عشق زيباي من امشب تو را خواهم ديد حتي اگر گردنم را به تيغ جلاد بسپارم. به خاطر خدا ديگر با اين حالت غمزده ديگر برايم نامه ننويس. بايد زنده بماني و احتياط كني. مواظب مادرت كه بدترين دشمنت است باش. چه مي گويم؟ مواظب همه كس باش، به هيچ كس اعتماد نكن، آماده سفر باش. به محض پيدا شدن ماه درآسمان، هتل را به صورت ناشناس ترك مي كنم. درشكه اي مي گيرم و چون باد به سمت شونينگن خواهيم رفت. با خودم كاغذ و جوهر مي آورم.نامه هايمان را در آنجا مي نويسيم.

اگر مرا دوست داري دوباره به خودت قوت قلب بده و تمام نيرو و حضور ذهن خود را به كار بگير. مواظب باش مادرت متوجه نشود. همه عكس ها را با خودت بياور و مطمئن باش كه ترس از بدترين شكنجه ها هم مانع خدمتگذاري من به تو نمي شود. نه، هيچ چيز قادر نيست مرا از تو جدا سازد. عشق ما عشقي پاك است و تا عمر داريم دوام خواهد داشت. بدرود، حاضرم به خاطر تو هر كاري انجام دهم. لياقت تو بيش از اينهاست. خداحافظ دلبند عزيزم.

نامه عاشقانه از نیما یوشیج بزرگ

نامه عاشقانه از نیما یوشیج بزرگ:

نزديك نيمه شب است . نمي توانم بخوابم . واقعه ي اخير در زندگاني نويسنده بيشتر اهميت دارد . ديشب خواستم از تو احوالپرسي كنم . مانع شدند . از دور به اتاق خودمان نگاه كردم . چراغ را خاموش ديدم . ددين اين منظره ، مرا غمگين كرد . ناچار از ديوار بالا آمدم . مدتي روي پشت بام نشستم ، ايراد نگير ، محبت داشتن منوط به اين نيست كه شخص پول فراوان داشته باشد يا زياد از حد وجيه و محبوب باشد . اگر خطايي از من سر زد ، كدام انسان بدون خطا زندگي كرده است

اين هم در نتيجه ي جنوني است كه صدمات زندگي برايم فراهم كرده است . خودت مي داني . طبيعتا تا دو جنس به هم جوش بخورند با هم كشمكش دارند

ولي اين دفعه دعوا بي موضوع بود . هوا سرد شده ، سرما خوردي

ناخوش شدي . اين خطاي طبيعت است . بلكه خطاي خود توست . چرا به حمام رفتي .

بالعكس به من تهمت زدند . مي دانم اوضاع به كلي در اين روزها به همين چيزها دلالت داشت . تو به من تهمت مي زني كه با دخترها رفيق هستم ، آن ها تهمت مي زنند از شر زبان من ناخوش شده اي . متشكرم . مفارقت شيرين است . از دشمني كم مي كند و به دوستي مي افزايد . قلب نارضا را هم تسلي مي دهد اما …

به جنگل هاي « ني تل » قسم من فقط يك نفر را دوست دارم و متاركه ي اخير موضوعي نداشت ، مثل اين بود كه عمدا با فحش اسبابي فراهم آورند كه من از آن جا دور باشم

از اين ها گذشته خيبي اسباب نگراني است . مخصوصا وقتي كه مي شنوم كمرت را سوزانيده اند . قلبم را سوزانيده اند

پس نگذار در اين تنهايي كسي كه هيچ كس را ندارد و امديش رو به انقطاع است گريه كند و در اين گريه به خواب برود

مطلب مشابه: متن های عاشقانه جدید؛ 85 تا از جملات قشنگ احساسی و عاشقانه از بزرگان

نامه عاشقانه از اسطوره ادبیات فرانسه ویکتور هوگو

نامه عاشقانه از اسطوره ادبیات فرانسه ویکتور هوگو:

به ياد داري كه امروز يكسال از روزيكه سرنوشت من معلوم شد مي گذرد ؟ شب 26 آوريل 1819بود كه كنار هم نشستيم و راز دل به يكديگر گفتيم . چون با دلي سوزان ، عشق بي پايانم را پيش رويت آشكار ساختم ، و تو نيز با سادگي پرده از روي عشق پنهاني خويش برداشتي ، سروري در خود احساس كردم . دلم آسوده گرديد ، و شادماني و خوشبختيم از اين بود كه دانستم كسي مرا دوست مي دارد. اوه . تو را به خدا بگو كه آيا آن شب را فراموش نكرده اي ؟ بگو كه آن شب را به ياد داري ؟ زيرا غم و شادي و همه چيز من از آن شب است . هنوز يكسال از آن شب زيبا و شادي بخش نگذشته است ، ولي در اين اندك زمان رنج بسيار برده ام ، بگذار رازي را كه به هيچ كس جز تو نمي توانم بگويم برايت آشكار سازم .

نمي داني كه آن روز كه خانواده مان از عشق ما آگاه گشتند و قرار شد كه ديگر من تو يكديگر را نبينيم و با هم سخني نگوييم ، چقدر آشفته و پريشان شدم . بي درنگ به اتاق خويش رفتم و در تنهايي به تلخي گريستم ، ابتدا مي خواستم به آغوش مرگ پناه ببرم ، ولي زود چهره زيبايت پيش چشمانم آمد ، و دانستم كه بايد براي عشق تو زنده باشم . آنگاه بر تيره روزي خويش اشك ها ريختم . زيرا آن بي تو و دور از زندگانيم از مرگ تلخ تر بود ، از آنروز هر جا مي روم ، هر كار مي كنم و به هر چه مي نگرم ، روي تو را پيش چشمم مي بينم ، و يك دم فراموشت نمي توانم كرد . اميدوارم آنچه كه در اين نامه مي خواني سبب اندوه و آزردگي ات نشود .

خيلي شادمان مي شوم اگر تو هم آنچه در دل داري بي پرده براي من بنويسي . امروز صبح و عصر تو را ديدم . بايد هم ديده باشم زيرا امروز كه يكسال از اقرار عشق من و تو به هم مي گذرد نمي بايست بدون شادكامي سپري گردد.

امروز صبح جرات نكردم كه با تو حرفي بزنم چون اجازه نداده اي كه تا بيست و هشتم ماه با تو سخني گويم . هر چند اين فرمان ، مرا بسيار رنج داده است ، ولي باز هم گفته ات را گرامي و ارجمند شمرده ، فرمانبرداري نمودم. ديري از شب گذشته است . تو اكنون بي خيال در خواب ناز رفته اي و نمي داني كه نامزد وفادارت همه شب پيش از خواب چند تار مويت را به نرمي بر لب مي نهد و با پاكي مي بوسد.

مطلب مشابه: دل نوشته عاشقانه جدید؛ احساسی ترین جملات دل نوشته برای عشق

نامه عاشقانه از گوته شاعر بزرگ آلمانی

نامه عاشقانه از گوته شاعر بزرگ آلمانی:

دنيای خالی از عشق چه ارزشی دارد؟قلبی که با عشق بيگانه است …دلی که از عشق بهره ای ندارد چون چراغی است که روشنايی ندارد .و همينکه با شعله ای روشن شد پيرامون خويش تصاويری لرزان و مبهم چون رويايی رنگين يا جلوه هايی خيالی پديد مي آوردکه ما آن را چون کودکانی ساده لوح و معصوم با تجلی ابهام آلودش در نشئه لذت غرق ميسازد.

امروز نتوانستم به ديدار او روم.

نتوانستم چون جمال پرستی عابد .به عبادت حرم مقدس وجودش بشتابم.ناگزير پيکی از جانب خويش به سويش فرستادم.اين پيک سفير قلب من بود که برای او…برای شارلوت زيبا غنچه های طلايی احساس مرا…شکوفه های آسمانی عشق آسمانی مرا بصورت پيام ساده احوالپرسی ميبرد.

وقتی پيک من.

اين سفير عشق که از نزديک به زيارت بت جاويد من رفته بود بازگشت.در کشاکش هيجان آميز

يک لحظه شور و شيدايي ميخواستم او را بجای شارلوت…بجای معبود ملکوتی و رويا آفرينم در آغوش بفشارم.

آخر این مرد از سر کوی یار بازگشت.بوی او را میداد .از وجودش نور پر جلال او میتابید.در چشمهایش مستی شراب شرر انگیز نگاه او موج میزد.

میگویند سنگ بولونی دارای خاصیتی است که در پرتو آتشین خورشید . نور و حرارت آنرا بخود میگیرد و شبها …در میان امواج تاریکی پرتو آفتاب را از خود منعکس میسازد.پیک من نیز چون همین سنگ بود.

نور شارلوت از مرمر پیشانی اش میتابید .گرمی شارلوت از نزدیکی اش …از ذرات وجودش احساس میگردید .

با خود میاندیشم که دیدگان شعله افروز شارلوت من.بر چهره و گونه های او لغزیده و همین اندیشه بود که پیک ساده را برایم به صورت یک پیامبر مقدس که حامل آیات و پیامهای ملکوتی است در آورده بود.

لابد تو که اکنون سطور پریشان نامه مرا…این نامه ای که جنون عشق من بشکل کلمات و عباراتی سرگردان بر پهنه روح آن ریخته میخوانی. به باد تمسخرم میگیری.تصور میکنی که اینها …این هیاهوی عشق آمیز و دیوانه .هذیان روحی و خود گم کرده من است.

ولی آیا مگر در این حقیقت لحظه ای تردید داری که انسان تنها با خیال های پر نقش و نگار و رویاهای واهی و پوچ بخود نیرو میبخشد؟به روان فرسوده و ناتوان خویش شور زندگی میدهد ؟

اگر این نیست پس موجوداتی که منبع الهام ما هستند آنها که با آبرنگ احساس و قلم موی رویا بر تابلوی اندیشه ما تخیلات بی پایان و فریبا را نقاشی میکنند باید در زمره اشباح باشند.ر

مطلب مشابه: قشنگ ترین مجموعه شعر عاشقانه نو؛ 100 شعر کوتاه و بلند نو

نامه ونسان ونگوگ اسطوره نقاشی امپرسونیسم

نامه ونسان ونگوگ اسطوره نقاشی امپرسونیسم:

زندگی برای من بسیار با ارزش شده است وبسيار خوشحالم که عاشقم.زندگی وعشق من یکی است.درنامه ات گفته بودی که درمقابل من دیوار« نه!هرگز!هرگز!»قد علم کرده است.در جواب می گویم:«رفیق!من اکنون به ان دیوار مثل یک قالب یخ نگاه می کنم وان را به سینه ام می فاشرم تا اب شود»

نامه عاشقانه جبران خلیل جبران

نامه عاشقانه جبران خلیل جبران:

ماری، ماری دلبندم، یک روز تمام کار کرده ام، اما نتوانستم پیش از شب به خیر گفتن به تو، به بستر بروم. آخرین نامه ی تو، یک آتش ناب است، اسب بالداری که مرا به پشت می گیرد و به به جزیره ای می برد، جزیره ای که فقط ترانه های غریبش را می شنوم، اما روزی آن را باز خواهم شناخت.

روزهایم سرشار از این نگاره ها و آواها و سایه هاست و آتشی نیز در قلبم، در دستانم است. این نیرو باید سراسر، برای من، برای تو و برای آنانی که دوستشان داریم به نیکی تبدیل شود.

آیا تو آن را که در آتشدانی عظیم می سوزد و می گدازد، می شناسی؟ و می دانی که این شرر، هر موجود پلیدی را به خاکستر دگرگون می کند و فقط انچه را که راست است، در روح برجا می گذارد؟

آه، هیچ چیز پر برکت تر از این آتش نیست

مطلب مشابه: شعرهای عاشقانه به یاد ماندنی؛ لیست اشعار احساسی زیبا از شاعران معروف

مطالب مشابه را ببینید!

متن جدایی؛ غمگین ترین جملات، اشعار، عکس نوشته و متن هایی جدا عاشقانه متن در مورد دانشجو بودن؛ جملات درباره دانشجویان و دانشگاه تبریک روز دانشجو به خودم؛ جملات و متن تبریک روز 16 آذر جملات تبریک روز دانشجو 1402 (متن و جمله کوتاه ویژه روز 16 آذر، روز دانشجو) متن روز دانشجو + عکس نوشته روز دانشجو مبارک به مناسبت 16 آذر ماه متن گلایه از خدا؛ جملات گله کردن و شکایت نزد پروردگار احادیث امام موسی کاظم؛ بیش از 50 روایت و حدیث از آن حضرت متن سنگین خودم و خدای من و جملات با معنی خدا با منه متن طنز روز دانشجو و پیامک های با حال و خنده دار برای دانشجویان شعر روز دانشجو + اشعار کوتاه و بلند تبریک روز دانشجو با موضوعات جالب و طنز