متن ادبی در مورد برف و زمستان (جملات و تکست های کوتاه و زیبا درباره زیبایی فصل زمستان)
زیباترین جملات و متن های ادبی دباره برف و زمستان
جملات ادبی و متن های زیبا در مورد بارش برف زمستانی با تکست های کوتاه در مورد زیبایی این فصل زیبای سرد را در این مطلب روزانه آماده کرده ایم.
برف بارید و خدا پاکی خود را به زمین هدیه کرد. زمین مغرور شد که سفید است، پاک است چون دل خدا… و خدا با آفتابی، اشتباه زمین را به وی گوشزد کرد
***
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند.
***
قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم و
آدم برفی رویاییمان را بسازیمامروز برف آمد
من حتی منتظرت هم نبودم
آخر چطور انتظار کسی که نیست را بکشم؟
***
برف کلامی است که فقط بر زبان سکوت جاری میشود، سفیدخوانی آسمان است در فصل آخر سالنامه بیبرگ.
***
دل آدمی به هنگام بهار
زمستان را می خواهد
و به وقت زمستان، بهار را!
دلتنگ می شود
برای هر آنچه که دور است.
آیا باید همیشه به هم رسید؟
بیخیال شو!
بعضی چیزها
وقتی که نیستند
زیبایند.
***
من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سر نخوری !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم ، عاشق توام …
خوش آمدی زمستان! اگرچه سپیده دم های تو و نفس های سرد زمستانی ات من را سست و تنبل می کند اما من هنوز عاشقت هستم
***
سرمای زمستان را، گرمای تو تارانده است
***
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد
چه شاد باشی ازین خوب تر که برف آمد
***
متن زیبا در مورد زمستان سرد
این سرفه های پیاپی
این سرمای زده به استخوان
از زمستان نیست.
جای کسی خالی ست
جای کسی…
***
چین و چروک های صورتم را که ادامه دهی
به رفتنت می رسی
به زمستانی سخت
به برف
که سال هاست جای سایه ات روی سرم می نشیند
***
از من کارهای سخت بخواه!
مثلا هوس توت فرنگی کن در چله ی زمستان!
برایم بهانه ای در قله ی قاف بتراش!
یا من را
به جنگ اژدها بفرست
اما هرگز نخواه
که دوستت نداشته باشم.
اولین برف زمستانی تنها یک رویداد نیست بلکه یک اتفاق جادویی است. تو به رختخواب می روی و در جهانی کاملا متفاوت از خواب بیدار می شوی
***
یادمان باشد با آمدن زمستان
اجاق خاطـرہ ها را روشن بگذاریم
تا دچـار سـردے ؋ـاصلـہ ها نشـویم …
***
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین …
دارد رد پاهایت را می پوشاند برف !
***
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمقبیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شودبرای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریهابیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد
از تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برفبیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.
به شقایق سوگند که تو بر خواهی گشت ، من به این معجزه ایمان دارم ، منتظر باید بود تا زمستان برود ، غنچه ها گل بکنند !
***
متن و شعر در مورد برف
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
خوی من کی خوش شود؟ بیروی خوبت ای نگاربیتو هستم چون زمستان خَلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار
***
هوای خودت را که داشته باشی ؛
جمعه ؛ بهترین روزِ هفته است ،
و زمستان ؛ زیباترین فصلِ سال …
فقط کافیست حالِ دلت خوب باشد !
***
خیالت جمع شده در آغوش من!
گرمِ گرم
رو به زمستان میکنم،
ميخندم
***
دلم می خواهد زمستان باشد…
لااقل بهانه ای داشته باشم
که قانع ام کند
برایِ سردی ات!
***
دلم یک زمستان سخت میخواهد
یک برف
یک کولاک به وسعت تاریخ
که ببارد
که ببارد
که ببارد
و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی …
***
جملات زمستانی و برف برای استوری و کپشن
زندگی را به فصول سال تشبیه می کنم و هیچ فصلی همیشگی نیست. در زندگی نیز روزهایی برای کاشت ، داشت ، استراحت و تجدی و حیات وجود دارد. زمستان تا ابد طول نمیکشد. اگر امروز مشکلاتی دارید بدانید که بهار هم در پیش است…!
***
رفت وُ آمد عجيبى داشتيم
وقتى كه مى رفت
جان ام مى رفت
وقتى كه مى آمد
جان ام به لب مى آمد
هزار زمستان در دست هايش پنهان بود
زمستان آمده بود
زمستان رفت
ديگر شمعدانى ها حتى بيهوده قرمز نشدند
زمستان ماند…
***
تو میخندی
من یخ میزنم
و دیگر سخت است بگویم چقدر دوستت دارم
و چقدر میترسم از خیابانهایی
که به خانهء تو میریزند و
سقف اتاق من قندیل میبنددمن سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری شال گردن بافتهاند
من سردم است
و زمستان نام زنی عریان است
که هرشب هوس میکند با فندک یک مرد بسوزد.
***
پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنم
خانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزد
نمیدانم از برف است یا از تنهایی
برای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شوم
بی فایده است دستانم پاهایم چون تکه ای از یخ سرد سردند
به تو فکر میکنم آه میکشم بخود میگویم
یکی باید باشد
یکی که دستانش
آغوشش
نگاهش
احساسش
گرمابخش زندگیت باشد
یکی مثل تو
تویی که ندارمت . . .
***
شالم را دورِ گردنم سه دور
می پیـچَم ..
زمستان
فصل اعدامِ بغض هاست!
***
برف نو! برف نو!
سلام، سلام
بنشین، خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی ست این ایام
***
عشق یعنی امید ، یعنی طراوت باران ، یعنی سفیدی برف ، یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی و عشق یعنی راز زیستن !
***
دنیای آدم برفیها
دنیای سادهایست
اگر برف بیاد هست
اگر برف نیاید نیست
مثل دنیای من
اگر تو باشی هستم، اگر نباشی…
***
متن ادبی و زیبا در مورد بارش برف
سرد است هوا
بیرون اگر میروی
دستهای مرا هم با خودت ببر!برف ببارد یا باران
برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست !برای من زمستانی را آرزو کن که کوچه هایش پربرف باشد
مردمانش ساده
و خانه هایش گرم و بی ریا . . .
***
زمستان است ديگر
دل زمين به برف گرم است
دل من به تو…
***
دلم برای آواز گنجشک ها لک زده است …
گنجشک هایی که هر روز از پشت شیشه …
مرا صدا می زدند مدتهاست سکوت کرده اند …
هوا که سرد می شود …
گنجشک ها آوازشان را فراموش می کنند …
آری زمستان فصل سکوت گنجشک هاست .
***
زمستان باشد
و نم باران
قهوه داغ
و بوی هیزم سوخته
گاهی
از همه دنیا
یه فنجون قهوه میخوای
و یه دلِ خوش …
***
زمستان یک تو می خواهد
یک تو که دستانش را بی هیچ دلهره ای گرفت
یک تو که بشود این خیابان ها، این خیابان های یخ زده را گرم قدم زد
یک “تو”که بشود بافکرش بغض ها را پوشاند
بشود چای تازه دم در یک سبد کوچک گذاشت
و کنارش میان برف ها نوشید
زمستان یک تو می خواهد که آرامت کند
یک”تو”
که برای بهار
یک بار آرزویت کند
و تو را سرمست کند از فکرهای بهاری
آنقدر که تا بخودت بیایی
ببینی در آغوشش
داری بهار را تماشا میکنی
زمستان یک _بودن_
باید داشته باشد
فارغ از هرکه و هرچه و هرکجا
تو را آنقدر گرم تماشایت کند
که تو خیالات برت دارد
که “مرداد” است
***
الا ای برف !
چه می باری بر این دنیای ناپاکی ؟
بر این دنیا که هر جایش رد پا از خبیثی است
مبار ای برف !
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهی ها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف !
***
پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنم
خانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزد
نمیدانم از برف است یا از تنهایی
برای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شوم
بی فایده است دستانم پاهایم چون تکه ای از یخ سرد سردند
به تو فکر میکنم آه میکشم بخود میگویم
یکی باید باشد
یکی که دستانش
آغوشش
نگاهش
احساسش
گرمابخش زندگیت باشد
یکی مثل تو
تویی که ندارمت …
***
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
میتوان گفت که من چلچله باغ تواممثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
***
رفتهاید لعنتیها
رفتهاید…
و برای قسمت کردنِ بوی تازۀ چای
چقدر تنها ماندهام!
و برای خواندن یک داستان کوتاه
در شبهای بلند زمستان.
***
بیبی های ما، پایِ دارِ قالی، حرفهایی میزدند …
میگفتند : تار و پودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد، شل و وا رفته است …!
فرشی که پیرزن بافته باشد، گرم است و به درد خواب زمستان میخورد …!
فرش دختر مجرد، تیز رنگ است و تند و چشم را میزند !
اما همانها میگفتند که امان از قالی نو عروس و دختر عاشق … نقشش هزار راه میبَرَد آدم را …
نقشش غلط است، مرغش سر میکند توی گل و گلش میرود زیر بال و پر مرغ …
اما عوضاش تا بخواهی جان دارد …!
گاهی اما زمستان
نام یک فصل میشود
از دندانهای تو سوز برف میآید
و خندههایت چقدر به فاجعه نزدیکاند
***
بیرون بسیار سرد است اما من اینجا در خودم احساس گرمای زیادی می کنم
نوعی گرما که پوستم را فرا گرفته، این حسی است که هر زمان که به تو فکر می کنم به من دست می دهد. تو احساس گرمایی هستی که بدن یخ زده من را گرم می کند
***
زمستان
حتی میتواند نام یک شعر باشد
که سوت یخ زدهء واژههایش را
در خیابانی بلند قدم بزنی
یا خیابانی بلند
که سیگارت را چراغهای قرمزش روشن کنند
وقتی پیادهروهایش را
مردان دیگری به خانه بردهاند
و دیگر مهم نیست
کسیکه همیشه دلش میخواست
بیشتر از عرض یک خیابان با تو قدم بزند