شعر درباره کباب و مجموعه اشعار طنز در مورد غذای محبوب ایرانیان “کباب”
اشعار طنز کباب
در این بخش چند شعر طنز و جالب با موضوع محبوب ترین غذای ایرانیان یعنی کباب را از شاعران مختلف ارائه کرده ایم.
شعر باحال در باب کباب
به آه از جگر داغدار قانع شو
که دلپذیرترست از کباب، بوی کباب
خوش باش که از راه پوچ گویی ها
به نیم چشم زدن سر به باد داد حباب
***
شعر کوتاه در مورد کباب
خون بسته است اگر کباب خوری
خون خوری از کباب چگشاید
چون کمیت فلک طبق آورد
از خری در خلاب چگشاید
***
چنین گفت یک سیخ جوجه کباب
به کوبیده کی بی حساب و کتاب
قرو قاطی و چنگمالی شده
بزور کتک اهل حالی شده
مضری پر از چربی و اوره ای
مویزم من وتو چنان قوره ای
مرا رنگ دادند از زعفران
تورا مزه دادند با خرده نان
تو با زور جوش این چنین میشوی
بدی با پیاز همنشین میشوی
نه رانی نه سردست نه راسته
نه خوش نقش و زیبا نه آراسته
تو را میتراشند از دنده ها
غذای غزایی و راننده ها
تو بااین همه گفته ها و خطاب
دگر نام خود را مگویی کباب
و کوبیده هم پاسخ اینگونه داد
که ای سرخوش زرد سیمای شاد
تو بی رنگ و بویی و بی مزه ای
چون از سینه ی مرغکی هرزه ای
نه دامی نه ماکی نه صیدکمند
نه اهل پریدن نه آهوی بند
همه چیز خواری و بی غیرتی
جهانی بماندند در حیرتی
که تو چون بسان کباب آمدی
و بر خویش بینی که تو سرمدی
به بی رنگی خویش هم غره ای
خیالت که تو چنجه ی بره ای
اگر زعفرانی نباشی کباب
مگر چیستی تکه ای از خزاب
شنیدی که طغیان کند آتشی
به اشک کباب است نه خواهشی
چنین داشت میکرد او را عتاب
یکی جوجه گفت و یکی هم کباب
شعر از محمد محمدی
***
شعر عاشقانه کباب
این تویی تا به خواب می بینم
یا به شب آفتاب می بینم
در دل خویشتن خیال لبت
نمکی بر کباب می بینم
***
شعر طنز در مورد کباب
گفت کباب خور پی قوت دل بگفتمش
دل همگی کباب شد سوی شراب
ران فرس گفت شراب اگر خوری از کف هر خسی مخور
باده منت دهم گزین صاف شده ز خاک و خس
***
شعر زیبا درباره کباب
هر دل که دید آب دو چشمم کباب ش
د برآب دیده ای، که دل کس شود کباب؟
جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا
چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب؟
***
شعر درباره ی کباب
می شدند اهل وفا مهمان رویت بلکه شان
بر جگرهای کباب خویشتن مهمان شدند
لاف عشق و وصل یاران، این بدان ماندبدان
حاجیان در کعبه ماندند و به ترکستان شدند
***
شعر مولوی در وصف کباب
بوی کباب داری تو نیز دل کبابی
بوی کباب داری تو نیز دل کبابیدر تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی
زین سر چو زنده باشی تو سرفکنده باشیخود را چو بنده باشی ما را دگر نیابی
ای خواجه ترک ره کن ما را حدیث شه کنبگشا دهان و اه کن گر مست آن شرابی
دوشم نگار دلبر میداد جام از زرگفتا بکش تو دیگر گر مست نیم خوابی
گفتم که برنخیزم گفتا که برستیزمهم بر سرت بریزم گر مستی و خرابی
چون ریخت بر من آن را دیدم فنا جهان راعالم چو بحر جوشان من گشته مرغ آبی
ای خواجه خشم بنشان سر را دگر مپیچانما را چه جرم باشد گر ز آنک درنیابی
سر اله گفتم در قعر چاه گفتممه را سیاه گفتم چون محرم نقابی
ای خواجه صدر عالی تا تو در این حوالیگه بسته سالی گه خسته جوابی
ای شمس حق تبریز بستم دهان ازیراهر دیده برنتابد نورت چو آفتابی
***
شعری رمانتیک درباره کباب
دلم کباب شد از هجر آن دهان چو شکر
ز شکرش چه نمکها که بر کباب نیامد؟
بیار من که رساند؟ که: بی جمال تو، یارا
نظر به زهره و رغبت به آفتاب نیامد
***
شعر در مورد کباب
گه میگردم بر آتش هجر کباب
گه سر گردان بحر غم همچو حباب
القصه چو خار و خس درین دیر خراب
گه بر سر آتشم گهی بر سر آب
***
شعر در وصف کباب
بناب است شهرم، کبابش بنام
کنم بر شما، بنده عرض سلام
بنا شد در این شهر مهمان غریب
بود مردمش بس شریف و نجیب
بسی با کبابش، بوند آشنا
ببخشد به خوانها کباب اش صفا
زیک قرن افزون بود شهرت اش
نگردد کسی سیر، از لذت اش
گر افتاد راهت به شهر بناب
تناول نما چند سیخی، در اینجا کباب
مشو غافل از دیدن شهرمان
بود با کباب اش همی میزبان
شده ثبت ملی کباب بناب
بسان کباب اش، نباشد کباب
بگفتن بسی حرف دارد بناب
به وصف اش بباید نوشتن کتاب
***
شعر درباره جوجه کباب
بس به اشک آلوده شخصم، گوئیا
سیخی از آب کباب آلوده اند
هست خسرو را سؤالی زان دهن
کز پیش راه جواب آلوده اند
***
شعر غمگین عاشقانه کباب
بود خود در عشق تو هم سینه ریش و دل کباب
دیگر از هجرت نمکها بر کباب انداختم
شکر کردم تا در آتش دیدم این دل را چنین
زانکه می پنداشتم کین دل به آب انداختم
***
شعر درباره کباب
گر نه کباب کردن دلها شدش حلال
آن مست را بحل نکنم من کباب خویش
گر نزد دوست کشتن عاشق صواب شد
خسرو نه دوستیست که جوید ثواب خویش