شعر مهتاب؛ زیباترین اشعار تک بیتی، دو بیتی و شعر نو عاشقانه درباره مهتاب
در این بخش مجموعه شعر مهتاب به صورت تک بیتی، دو بیتی و شعر نو عاشقانه زیبا درباره ماه را گردآوری کرده ایم.
فهرست موضوعات این مطلب

شعر تک بیتی مهتاب
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد.
نالند به مهتاب سگان وین سگ شبگرد
فریاد که فریاد ز مهتاب دگر داشت
کوچهگرد شام غم بود این دلم
روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست
همرنگ گونههای تو مهتابم آرزوست
چون بادهی لب تو می نابم آرزوست
شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
پیشاروى خویش در شبِ مهتاب
موى تو از یالِ اسب تشخیص نتوانم داد
مطلب مشابه: شعر گل یاس؛ اشعار احساسی زیبا با واژه گل یاس با تک بیتی و شعر بلند

شعر دو بیتی مهتاب
ترا زیر کفن بگرفته خوابی
فرو آید به گورت ماهتابیبر اندیشه کسی چون خواب یابد
که در گورش بسی مهتاب تابد
هوا چکیده نورست در شب مهتاب
ستاره خنده حورست در شب مهتابسپهر جام بلوری است پر می روشن
زمین قلمرو نورست در شب مهتاب
مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم
خوش، روی هم آن شب من و مه ریخته بودیمدور از لب شیرین تو چون شمع سیهروز
خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم
ای آب حیات قطره از آب رخت
وی ماه فلک یک اثر از تاب رختگفتم که شب دراز خواهم مهتاب
آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت
بهشت بر مژه تصویر میکند مهتاب
پیاله را قدح شیر میکند مهتابپیاله نوش و میندیش از حرارت می
که در شراب، طباشیر میکند مهتاب
مطلب مشابه: شعر پنجره؛ اشعار و متن های زیبای عاشقانه با کلمه پنجره
هر دلی مظهر انوار تجلی نشود
پیش مهر آن که کند سینه سپر مهتاب استدر دل ماست نهان یار و جهان روشن ازوست
ماه جای دگر و جای دگر مهتاب است
کنار چشمهای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آبچو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
فانوس آسمانی و من هم ستارهوار
چشمک به سوی زورق مهتاب میزنمرفت آن شبی که اشک مرا خواب میربود
امشب به سیل اشک ره خواب میزنم
شب همه مهتاب و من کردم سربازیی
بس که سر شبروان، در شب مهتاب شدهم به پناه رخت نقب زدم بر لبت
باک نکردم که صبح آفت نقاب شد
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوهها در خوابه امشببه هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بیتابه امشب
بیقرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه! بیتاب شدن عادت کمحوصلههاستمثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
عزیزا چند خسبی چشم کن باز
پس زانوی خود خلوت کن آغازمباش آخر از آن مستی پریشان
که شب مهتاب بنماید بدیشان
به خاک راه که گردید قطرهزن مهتاب
که چون گلاب فشاندم به پیرهن مهتاببه صد بهار سر و برگ این تصرف نیست
جهان گرفت به یک برگ یاسمن مهتاب
چرا خفتی شب مهتاب آخر
چه خواهد آمدن زین خواب آخرنیندیشی که چون عمرت سر آید
بسی مهتاب در گورت درآید
مطلب مشابه: شعر زیبا کوتاه پر معنی؛ قشنگ ترین اشعار از شاعران ایرانی
شبانگاهان که مه میرقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموشتو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش

شعر نو مهتاب
وای از آن شعر، شعر کوچه!
وای از آن شب، شب مهتاب!
وای از شوق دیدار…
حتی در خواب
بیتو بودم…تک و تنها
دور از همه غمها
با تو اما
عشق آمد و من رفتم تو رویا…
از غم دوری تو شعر سرودم
شعر که نه!…
حرف دلم بود که دگر بار بریدم!
همه امید به آن لحظه
که آیی به سراغم…
شوق دیدار تو بود، دیدار نبود!
عطر صد خاطره بود، یار نبود…
یادم آید که شبی
از این کوچه گذر کردی
شعر خواندی و نوشتی و سفر کردی…
یاد داری که به من گفتی حذر کن؟
حذر از عشق ندانم هرگز …
دیشب، با خیال روی تو
شعری از مهتاب سرودم
شعری از ستاره باران هوای تو سرودم
از نگاهت، از صدایت
از تو و چشم سیاهت
شعری با صدای غمبارت سرودم
دیشب، با خیال روی تو
از جاده بیانتهای شب، گذر کردم
اما از روی حسادت
از نگاه روشن مهتاب حذر کردم
بیتو بودن
و بیتو به مهتاب نگاه کردن
برای من کابوسی از رفتن دیرینه توست…
دیشب، با خیال یاد تو
شب را به صبح سر کردم
این بار از روی خجالت
به مهتاب نظر نکردم
بیتو مرا
مهتاب رنگی دگر است
مطلب مشابه: شعر با هستی؛ عاشقانه ترین اشعار با اسم هستی
برگرد…
تو نیستی…
نیستی که ببینی چگونه بیتو
لحظههایم بیچراغ مانده
نیستی که ببینی
بیتو
چه عذابی است با مهتاب بودن و
به مهتاب نگاه کردن
تو نیستی اما
صدایت هست
صدایی که هنوز برایم
از کوچه و آن شب میگوید
آن شب مهتاب بیتو…
برگرد،
میخواهم برای لحظهای
با چشمانت رویایی شوم
میخواهم بارانی شوم …
ماه روی تو که بر چهرهی مهتاب نشست
عشق همراه غزل بر دلِ بیتاب نشستعشق چون زد به دلم، آینه و جام شکست
مشق عشق تو همان لحظه به مضراب نشستدلِ واماندهی من در گذر آب نشست
پرِ پرواز شد و گوشهی محراب نشستسیل اشک از ره دل موج به طوفان میزد
رام شد رود صفت بر مژه چون خواب نشستنغمه شد صوت غزل همنفس باران شد
قطره قطره زد و بر سیطرهی قاب نشستخاطرت باز در اطراف خیالم چرخید
و همین شد که مرا دیده بیخواب نشستماه من در طلبت باز ز سرچشمهی دل
عشق جوشید ولی قافیه بر آب نشست
آسمان دلم اکنون مهتاب
دل تو ماه شبم
کو! کجاست؟
تا ستاره همه شب بیدارم
مهربان ماه شبم هستی باز؟
آمدم بر سر جوی
آهسته…
که تو را بینم باز
تو کجا؟
من کجا؟
ای نگار شب تاریک بیا!
یه شب مهتاب
یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب
من رو میبره، کوچه به کوچهباغ انگوری، باغ آلوچه
دره به دره، صحرا به صحرااونجا که شبها پشت بیشهها
یه پری میاد ترسون و لرزونپاش رو میذاره تو آب چشمه
شونه میکنه موی پریشونیه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب
من رو میبره ته اون درهاونجا که شبها، یکه و تنها
تک درخت بید، شاد و پر امیدمیکنه به ناز، دستش رو دراز
که یه ستاره به چکه مثل یه چیکه بارونبه جای میوهاش، سر یه شاخهاش بشه آویزون
یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب
منو میبره از توی زندونمثل شبپره با خودش بیرون
میبره اونجا که شب سیاهتا دم سحر شهیدای شهر
با فانوس خون جار میکشنتو خیابونها، سر میدونها
عمو یادگار، مرد کینهدارمستی یا هشیار، خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار، شهیدای شهرخوابیم و بیدار، شهیدای شهر
آخرش یه شب ماه میاد بیروناز سر اون کوه، بالای دره
روی این میدون رد میشه خندونیه شب ماه میاد…
مطلب مشابه: اشعار تک بیتی برای کپشن و گلچین شعر کوتاه عاشقانه از شاعران معروف
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودمدر نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رامخوشهی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتابشب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگیادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیین عشق گذران است،تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است!تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستمتو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتمتا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریختاشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر همنه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
میتراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کَس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم تَرم میشکند.
نگران با من استاده سحر.
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جاناش کشتم
و به جان دادماش آب.
ای دریغا! به برم میشکند.
دستها میسایم
تا دری بگشایم.
بر عبث میپایم
که به در کَس آید.
در و دیوار به هم ریختهشان
بر سرم میشکند.
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند.
مطلب مشابه: اشعار با واژه دیوانه و چند شعر احساسی تک بیتی و دو بیتی در مورد دیوانگی