شعر طنز عروسی؛ اشعار خنده دار و جالب از زبان عروس و داماد
در این بخش مجموعه شعر طنز خنده دار عروسی و ازدواج را از زبان عروس و داماد تهیه کرده ایم. امیدواریم که این اشعار خنده دار و طنز درباره ازدواج و عروسی مورد توجه شما قرار بگیرد.
مجموعه شعر طنز عروسی و ازدواج

یک همسر ایده آل باید باشی مثل دل من زلال باید باشی اینقدر به مشکلات خود اخم نکن پرخنده و بی ملال باید باشی یک مانتو خریده ای برایم دیروز امروز به فکر شال باید باشی عمر دوسه روزه را دگر سخت مگیر گاهی شده بی خیال باید باشی تعطیلی عید را مدیریت کن فکر سفر شمال باید باشی حالا که شده کبابمان آماده پس در طلب زغال باید باشی هر انجمن و شعر سرجای خودش در هم و غم عیال باید باشی رستم که شوی تو ، می شوم تهمینه رودابه شوم ؛ تو زال باید باشی تا کی هدفت رفیق بازی باشد یک مرد پراز کمال باید باشی پیگیر طلبهای خودت باش دگر در پیچ و خم ریال باید باشی ولخرجی بیخودی اکیدآ ممنوع همواره در اعتدال باید باشی دیروز و گذشته ات به خود مربوط است پیوسته به فکر حال باید باشی می خواهی اگر که درکنارت باشم یک همسر ایده آل باید باشی شاعر : مهرانه نعیمی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد توجه کن به اوضاعش که آیا سیم و زر دارد؟ درست است اینکه اخلاق و منش در زندگی هامان مهم است و در آینده دو چندان هم اثر دارد ولی دقت کن اخلاقش به قدری خوب باشد که در این اوضاع بی پولی ، به سر فکر سفر دارد به قدری میشوی خوشبخت با این کِیس با ثروت!! که اصلا بیخیال دل!!که ثروت شور و فر دارد و دوری کن از آن کس که بِلاکَت می کند دائم که در سر فکرهای خوفناک و شوم و شر دارد! همیشه روز و شب آنلاین آنلاین است این شخص و مداوم لایو میبیند و دیدارش خطر دارد بچسب آن را که قصدش ازدواج است و همین حالا بگو بعله! دگر چون و چرا اما اگر دارد؟
مطلب مشابه: شعر طنز ازدواج با اشعار بامزه و خنده دار درباره ازدواج و خواستگاری
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر من گرفتم تو نگیر چه اسیری که ز دنیا شدهام یکسره سیر من گرفتم تو نگیر بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر یاد آن روز بخیر زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر من گرفتم تو نگیر یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم تک و تنها بودم زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر من گرفتم تو نگیر بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان بودم از جمع خوشان خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر من گرفتم تو نگیر ای مجرد که بود خوابگهات بستر گرم بستر راحت و نرم زن مگیر، ار نه شود خوابگهات لای حصیر من گرفتم تو نگیر بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم مستحق لگدم چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر من گرفتم تو نگیر من از آن روز که شوهر شدهام خر شدهام خر همسر شدهام میدهد یونجه به من جای پنیر من گرفتم تو نگیر “از مجموعه اشعار ایرج میرزا“
بچهها لطفا ازدواج کنید وقت خوبیست، میرود از دست به شما وام میدهند الان پول یارانه هم که فعلا هست هر کجا هم که شیب تندی بود باید آن شیب را میان بر زد مثلا چون اجارهها بالاست میتوان کنج پارک چادر زد لقمهای نان بربری با عشق واقعا کمتر از شنیسل نیست چیپس با عشق، مثل استیک است اصلا این چیزها که مشکل نیست
چه میشد آخر ای مادر اگر شوهر نمیکردم گرفتار بلا خود را چه میشد گر نمیکردم گر از بدبختیام افسانه خواندی، داستانگویی به بدبختی قسم کان قصه را باور نمیکردم مگر بار گران بودیم و مشت استخوان ما پدر را پشت خم میکرد اگر شوهر نمیکردم؟ بر آن گسترده خوان گویی چه بودم؟ گربهای کوچک که غیر از لقمهای نان خواهش دیگر نمیکردم زر و زیور فراوان بود و زیر منتم، اما من مسکین تمنای زر و زیور نمیکردم گرم چون (خوشقدم) مطبخنشین میساختی بیشک چو او میکردم، ار خدمت ازو بهتر نمیکردم به دل میریختی زهرم به سر میکوفتی کفشم اگر یک تای کفشت را به سر افسر نمیکردم … نگویم پیر و ممسک بود و آتشخو ولی آخر بدان نابالغی، شوهر، چه میشد گر نمیکردم “از مجموعه اشعار ژاله اصفهانی“
مطلب مشابه: شعر دوبیتی خنده دار با مزه و اشعار طنز با موضوعات گوناگون
جوانا! زن نگیر اصلاً، ندامت پیش می آید برای هر که زن دارد عقوبت پیش می آید بله من زن گرفتم چون که غفلت پیش می آید تو امّا زن نگیری که مشقّت پیش می آید اگر دیدی که یک دختر به سمتت پیش می آید فراری شو از آنجا که حکایت پیش می آید بله خر می شوی یک وقت و الفت پیش می آید محبّت می شود باعث که صحبت پیش می آید قرار ازدواجی هم به لکنت پیش می آید میان خواستگاری درد و محنت پیش می آید چرا که صحبت از مقدار ثروت پیش می آید سؤال از خانه و مسکن به سرعت پیش می آید پس از آن پرسش از پایان خدمت پیش می آید خلاصه با توافق روز وصلت پیش می آید نه وصلت بلکه در واقع اسارت پیش می آید تو گرمیّ و نمی فهمی اطاعت پیش می آید برایت می خرد جارو نظافت پیش می آید اگر با دوستت باشی شماتت پیش می آید و اینگونه ست که قطع رفاقت پیش می آید نه دیگر هفته ای آرام و راحت پیش می آید نه حتّی هیچ اوقات فراغت پیش می آید اگر در گوشی ات باشی شکایت پیش می آید به روی گوشی ات بحث نظارت پیش می آید اگر حرفی زدی حتماً کدورت پیش می آید به سمت خانه ی بابا عزیمت پیش می آید به دنبالش کشیدن ناز و منّت پیش می آید ولی ایشان نمی آید لجاجت پیش می آید پدرزن، نیز مادرزن؛ دخالت پیش می آید برادرها و خواهرها؛ حمایت پیش می آید برایت شرمساری ها به غایت پیش می آید زنت می آید امّا درس عبرت پیش می آید سخن از سینه ریزی {سوت} قیمت پیش می آید اگر گفتی ندارم پول، ذلّت پیش می آید دوباره بحث و دعوا و ملامت پیش می آید ملامت پیش اگر آید مرارت پیش می آید هزاران حرف توأم با جسارت پیش می آید جسارت پیش اگر آمد حقارت پیش می آید بدون شک در آن اثنا اهانت پیش می آید یقیناً حرفهای بی نزاکت پیش می آید سپس با لنگه ی کفشی اصابت پیش می آید اگر محکم بکوباند جراحت پیش می آید جراحت بیش اگر باشد وخامت پیش می آید به دکتر می کشد کارت کسالت پیش می آید سخن از احتمال مرگ و رحلت پیش می آید نمی میری و دوران نقاهت پیش می آید جر و دعوا به هنگام عیادت پیش می آید به فرض اینکه فردایش سلامت پیش می آید لزوم چند روزی استراحت پیش می آید پس از چندی برایت یک بشارت پیش می آید بشارت چیست جز اینکه ولادت پیش می آید تو بابا می شوی، بسیار زحمت پیش می آید نداری پول و اجباراً قناعت پیش می آید قناعت چون که پیش آید خساست پیش می آید میان همسرت با تو خصومت پیش می آید دوباره احتمالاً چند ضربت پیش می آید سرت آسیب می بیند طبابت پیش می آید دوباره آشتی با یک وساطت پیش می آید خلاصه زن نگیری که فلاکت پیش می آید شاعر : حسین گلچین
بشنو از من چون حکایت میکنم از جداییها شکایت میکنم کز تجرد تا مرا ببریدهاند از شعورم بارها پرسیدهاند چند سال پیش استادان فن در خلال گفتگوهایی به من منعکس کردند این اخبار را این خبرهای مسرت بار را ازدواج از روزگاران الست از فنون انتحاری بود و هست جمعی از نام آوران عهد دور کاین زمان هستند از اهل قبور دل به کار ازدواج انداختند پرچم این کار را افراختند ازدواج از اول این جوری نبود زن ذلیلی نیز مجبوری نبود ازدواج این قدرها مشکل نبود در جوانان این قدر دل دل نبود بلههای دختران هنگام عقد مرتبط با خط ایرانسل نبود مهریه این قدرها سنگین نبود چهرهی دامادها غمگین نبود قیمت کل جهاز دختران بود تنها در حدود صد قرآن بین زن یا مرد سالاری نبود از کتک کاری، نه! آثاری نبود هیچ کس پایش چنین لنگان نبود زیر چشمش جای بادمجان نبود مرد بودن هیچ رسوایی نداشت کله ها ربطی به دمپایی نداشت
مطلب مشابه: شعر طنز + مجموعه اشعار خنده دار و بامزه با موضوعات اجتماعی
تازگیا همه یه جوری شدن کلیدشون قفل شده روی من مامان کت و شلوار نو خریده خدا میدونه که چه خوابی دیده مدتیه اینور و اونور میره گیر داده که برام یه زن بگیره بهش میگم که قید عشقو زدم فعلا میخوام ادامه تحصیل بدم وضعیت مالیمو که می بینی اون تَه مَهام توی ضریب جینی تو که خودت اهل کیابیایی کی زنشو به من میده خدایی؟! تازه هنوز جوونیمم نکردم اصلنم ادعام نمیشه مردم چونکه کرایه ماشینم ندارم رو خط یازده خودم سوارم! هرجا بری برای خواستگاری طرف ازت می پرسه که چی داری وقتی که دید حساب بانکیم پره از حشراتی مثل ساس و خوره وقتی شنید تموم ملک و مالم چارتا خونه س اونم توی خیالم دید منو توی شغل باکلاسم هر روز سر محلمون پلاسم اگه دلش سوخته باشه به حالم دسته گلو میکنه تو تحالم با چن تا مشت و لگد و کشیده راه خروجی رو نشونم میده به مادرم میگم بابا بی خیال! میخواد برام زن بگیره بی ریال! با کل فامیل شده یار و همدست تا اینکه ساقط بشم از نیست و هست طفلی تموم آرزوش همینه یه روز منو با همسرم ببینه با اینکه خیلی وضعیت خطیره خدا کنه حاجتشو بگیره! شاعر : نیلوفر ناظری