رباعیات ملک الشعرای بهار؛ اشعار عاشقانه فوق احساسی این شاعر
در این بخش مجموعه اشعار رباعیات ملک الشعرای بهار را با مجموعه ای احساسی و عاشقانه گردآوری کرده ایم.
مجموعه اشعار و رباعیات ملک الشعرای بهار
اقسام سخن چهار باشد همه جا
فخر است و مدیح است و نسیب است و هجا
از فخر و نسیب و مدح من بردی سود
وقت است که از هجا نشانمت بجا
از خصم کشیدن به وفا مور و جفا
برهان نزاکت است و دستور صفا
در کشور ما اصل نزاکت این است
واوبلا وامصیبتا وا اسفا
آزادی ماست اصل آبادی ما
این است نتیجهٔ خدادادی ما
آزاد بزی ولی نگر تا نشود
آزادی تو رهزن آزادی ما
مخلوق جهان به گرگ مانند درست
با قادر عاجزند و بر عاجز چست
سستند به گیرودار چون باشی سخت
سختند به کارزار چون باشی سست
از دامن کوه لاله ناگه برجست
گلگونرخی و تیشهٔ سبزی در دست
با فرق سر دریده گویی فرهاد
از خاک برون آمد و بر سنگ نشست
بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست
چشمی به ره و سبزه عصایی در دست
گویی مجنون به انتظار لیلی
از گور برون آمد و بر سبزه نشست
ستار غیور ارجمندیت بجاست
قانونطلبی و حقپسندیت بجاست
از صدمت پا منال و کوتاهی گام
خوشبخت نشین که سربلندیت بجاست
پرهیز از خود که جای پرهیز اینجاست
وز کس مطلب چیز که هر چیز اینجاست
تا چند پی راز خدا می گردی
راز دل خود جو که خدا نیز اینجاست
مطلب مشابه: اشعار ملک الشعرای بهار + زیباترین شعر عاشقانه و کوتاه محمدتقی بهار
تا بُخل و حسادت به جهان راهبر است
آزاده ذلیل و راستگو در خطر است
خون تو مدرسا هدر گشت بلی
خونی که شبی گذشت بر وی هدر است
هان ای وکلا فضل خدا یار شماست
آسایش ما به حس بیدار شماست
در کار بکوشید خدا را کامروز
چشم و دل و گوش خلق در کار شماست
امروز نه کس ز عشق آگه چو من است
کز شکّر عشقم همه شیرین سخن است
در هر مژهٔ من به ره خسرو عشق
نیروی هزار تیشهٔ کوهکن است
آیین جهان طبل جفا کوفتن است
خایسک بلا بر سر ما کوفتن است
این کشتن و این کشته شدن مردان راست
کانجا که زنست رقص و پا کوفتن است
من برگ گلم باغ شبستان من است
وآن بلبل خوش لهجه غزلخوان من است
نوباوهٔ شب که شبنمش میخوانند
هر صبح به نیم بوسه مهمان من است
خوش باش که گیتی نه برای من و توست
وین کار برون ز ماجرای من و توست
در خلقت عالم نبود مقصودی
قصدی هم اگر بود ورای من و توست
ادوارد براون فاضل ایراندوست
کش فکر نکو،قول نکو، فعل نکوست
از مردم انگلیس بر مردم پارس
گر مرحمتی بود همین تنها اوست
ارباب که صنعت وجاهت فن اوست
خون فقرا تمام بر گردن اوست
طاوس بهشت است به صورت لیکن
ابلیس نهفته زیر پیراهن اوست
برخاست خروس صبح برخیز ای دوست
ز انگور بگیر خون و ده در رگ و پوست
عشق من و تو قصهٔ مشت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
در ماتمت ای ملک، مُلک خون بگریست
وز سوز تو در افق فلک خون بگریست
تا خاکنشین شدی تو ای گنج کمال
زین غصه سماک بر سمک خون بگریست
مطلب مشابه: اشعار منوچهری دامغانی؛ گزیده تک بیتی، دو بیتی و رباعیات عاشقانه این شاعر
این قلب که محزونتر از او پیدا نیست
وین چشم که پر خون تر از او پیدا نیست
دانی ز چه آن شکسته وین خونین است
زان حسن که افزونتر از او پیدا نیست
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
فریاد، که فریادرسی پیدا نیست
بس لابه نمودیم و کس آواز نداد
پیداست که در خانه کسی پیدا نیست
چون خطه طوس را پس پشت بهشت
در خطهٔ بجنورد دل این بیت نوشت
پیداست که حالتش چه خواهد بودن
بیچاره که از جهنم آید به بهشت
تا حجهٔ دین محمد از خاک برفت
از خاک خروش ما بر افلاک برفت
تاریخ وفاتش این چنین است که: وی
پاک آمد و پاک زیست هم پاک برفت
چون آینه نورخیز گشتی، احسنت
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی، احسنت
زین مردم دلسیاه، رخ دارم زرد
بیدردی خلق دردم افزود به درد
جز خوردن خون دگر چه می شاید کرد
خون باید خورد و باز خون باید خورد
امشب ز فراق دوست خوابم نبرد
هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد
از بس که دو دیده آب حسرت بارد
بیدار نشستهام که آبم نبرد
چشمت به سیهبختی من ایما کرد
زلف تو به قتلم آستین بالا کرد
بنوشت خطت به خون من لایحهای
خال سیهت لایحه را امضا کرد
مطلب مشابه: اشعار طالب آملی؛ زیباترین اشعار تک بیتی، دو بیتی و رباعیات شاعر غم دیده
ای خواجه وثوق گاه غرق تو رسد
هنگام خمود رعد و برق تو رسد
جامی که شکستهای به پای تو خلد
تیغی که فکندهای به فرق تو رسد
ماه رمضان و روزه جانا طی شد
ایام دف و چنگ و رباب و نی شد
آید رمضان باز و همی خواهد رفت
وین عمر ندانیم کی آمد کی شد
خشخاش و عسل بهم برآمیختهاند
جزوی ز گلاب اندرو ریختهاند
پس در ورق زرد گلشن بیختهاند
وانگاه به شاخ سروش آویختهاند
گر زیر فلک فکر من آزاد نبود
در حنجرهام این همه فریاد نبود
مسعود گر اندیشهٔ آزاد نداشت
از قلعهٔ نای خلق را یاد نبود
ای مرکزیان گر گل و ریحان خواهید
ور بلبل سرمست غزلخوان خواهید
یا مرکز ملک را به بجنورد کشید
یا آنکه بهار را به تهران خواهید
شد نیمی عمر در خرافات هدر
وندر حیرت گذشت یک نیم دگر
و امروز به چنگ لا الهیم اندر
ز الله مگر به مرگ یابیم خبر
ای بسته چو فندق به سرانگشت، نگار
رویت چو چراغ و طرّهات چون شب تار
از مدرسه و کتاب گشتم بیزار
ای ترک پسر دختر انگور بیار
مطلب مشابه: گلچین رباعی های عاشقانه؛ 50 رباعیات زیبا از شاعران بزرگ
با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار
ای زورآور که خون ما خورده پریر
وی بسته فرو قماط ما با زنجیر
امروز تو کاملی و ما رشدپذیر
فردا باشد که ما جوانیم و تو پیر
زاغی می گفت اگر بمیرد شهباز
من جای کنم بدست شاهان از ناز
بلبل بشنید و گفت کای بندهٔ آز
رو لاف مزن با وزغ و موش بساز
ای سادهدلان زر گرگ حیلتباز
با جهد شما سیم و زر آورد فراز
چون حب زری ازو نمودید نیاز
ناگاه میانتان جدا کرد چو گاز
چون از در تسلیم نشد یار، عزیز
در چنگ رضا گشت گرفتار، عزیز
خورد آن گل تازه چوب و شد نفی بهخوار
زین کار عزیز خوار شد خوار عزیز
آمد رمضان و خلق رفتند ز هوش
شد میکدهها قفل و زبانها خاموش
تا نشنود الغیاث میخواران را
مینای عرق پنبه نهادست به گوش
ای برده گل رازقی از روی تو رشک
در دیدهٔ مه ز دود سیگار تو اشک
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک
مطلب مشابه: اشعار سیف فرغانی؛ مجموعه اشعار غزلیات، رباعیات و قطعات این شاعر
ای میر اجل گر دهدم مهل اجل
خواهم کرد اینمشکل لاینحل حل
گر خوشعمل،ار بدعمل از ری رفتم
ای مهتر ری حی علی خیر عمل
شهریست پر از همهمه و قالاقیل
بهتان و دروغ و غیبت و فحش سبیل
خستیم از این همهمه ای گوش امان
مُردیم ازین زندگی ای مرگ دخیل
ای شمع شبستان من، ای مام گرام
رفتی و سیه شد به من از غم ایام
بر قبر تو اوفتادم ای گمشده مام
چون فانوسی که شمع آن گشته تمام
در زلف تو آشوب زمن میبینم
بیگانه نبیند آنچه من میبینم
او پیچ و خم و تاب و گره مینگرد
من بخت سیاه خوبشتن میبینم
دیشب من و پروانه سخن میگفتیم
گاه از گل و گه ز شمع، میآشفتیم
شد صبح نه پروانه به جا ماند و نه من
گل نیز پر افشاند که ما هم رفتیم
ما بادهٔ عزت و جلالت نوشیم
در راه شرف از دل و از جان کوشیم
گر در صف رزم جامه از خون پوشیم
آزادی را به بندگی نفروشیم
ما درس صداقت و صفا میخوانیم
آیین محبت و وفا میدانیم
زبن بیهنران سفله ای دل مخروش
کانها همه میروند و ما میمانیم
مطلب مشابه: اشعار زیبای خیام؛ رباعیات و مجموعه شعر در مورد عشق و زندگی
برخیز که خود را ز غم آزاده کنیم
تا کی طلب روزی ننهاده کنیم
آخر که گل ما به سبو خواهد رفت
کن فکر سبویی که پر از باده کنیم
گر مدحی از ابنای بشر می گوبم
نه چون دگران به طمع زر میگویم
آنان پی جلب نفع کوبند مدیح
من مدح پی دفع ضرر می گویم
تن چیست؟ مرکبی ز چندین معدن
پرگشته ز میراث نیاکان کهن
محکوم محیط و انقلابات زمن
تن گر گنهی کند چه بحثی است به من؟
رفتم بر توپ تا بکوبم دشمن
فریاد برآورد که ای وای به من
دست دگری و خانمان دگری
من مظلمهٔ که میبرم بر گردن؟!
عمری بسپردیم به کام دگران
ما در تشویش و قوم در خواب گران
القصه وطن را به دو چشم نگران
رفتیم و سپردیم به هنگامهگران
چشم فلک است بر ستمگر نگران
بیدار شود ظالم ازین خواب گران
ازکار نمانده این جهان گذران
بر ما بگذشت و بگذرد بر دگران
یک روی چو آیینه مبادا انسان
کاخر شکند ز جلوهٔ روی خسان
مانندهٔ تیغ شو همه روی و زبان
تا بگذری از میان مردم آسان
بر درگه خود پلنگ دربان کردن
بر گلهٔ خویش گرگ چوپان کردن
سگ در بغل و مار به دامان کردن
بهتر که جوی به سفله احسان کردن
مطلب مشابه: رباعیات مهستی گنجوی و اشعار عاشقانه دو بیتی این شاعره
قلبم به حدیثی که شنیدی مشکن
عهدم به خطایی که ندیدی مشکن
تیغی که بدو فتح نمودی مفروش
جامی که بدو باده کشیدی مشکن
ای خواجه به خط بد دلی سیر مکن
خوبی را بیبرکت و بیخیر مکن
کاری که پس از سه سال همعهدی و صدق
با من کردی بس است با غیر مکن
سردار به شه گفت سپاهی از من
امضای اوامر و نواهی از من
عزل از من و نصب از من و دربار از تو
تخت از تو و تاج از تو و شاهی از من
آمادهٔ جنگ باش کاین چرخ حرون
با نرمدلی با تو نگردد مقرون
جز با جنگ آماده نمیگردد صلح
جز با خون پاکیزه نمی گردد خون
سرتیپ، شدم ذلیل در جنگ پشه
بیمارم و زار و مانده در چنگ پشه
از زحمت روز گشتهام قد مگس
وز خستگی شب شدهام رنگ پشه
ای خواجهٔ راد و مشفق دیرینه
دوری شاید ولی به این دیری نه
ساعت مشمر فال بدو نیک مگیر
مگذار که تقویم شود پارینه
زان نرگس نیم مست مستم کردی
زان قامت افراشته پستم کردی
گویندکه بت همی شکست ابراهیم
ای ابراهیم بتپرستم کردی
ای کاش دلم به دوست مفتون نشدی
چون مفتون شد ز هجر مجنون نشدی
چون مجنون شد ز رنج پر خون نشدی
چون پر خون شد ز دیده بیرون نشدی
ای ایرانی خفتی و بگذشت بسی
برخیز و به کار خویش بنگر نفسی
ور کشته شوی جز این مبادت هوسی
کاین خانه از آن توست نی زان کسی
مطلب مشابه: اشعار عطار نیشابوری؛ گلچینی از بهترین اشعار عاشقانه و رباعیات عطار نیشابوری
ای مادر اگر دسترسی داشتمی
سنگ سیه از گور تو برداشتمی
خود را گل و خاک تیره پنداشتمی
تنهات به زیر خاک نگذاشتمی
ای روح روان که فارغ از این بدنی
جویای عزیزکردهٔ خویشتنی
ای خفته به خاک، من تو هستم تو منی
من فرزندم تو مادر ممتحنی
تا بشکافد به هم دل نالانی
تا خون بارد ز دیدهٔ گریانی
هرجاکه دمد ستاکی اندر لب جوی
دست بشرش بسر نهد پیکانی
از پیش و پس حیات بر خیره مپوی
دم را بنگر ز آمده و رفته مگوی
آن را که گذشته است بیهوده میاب
وآن را که نیامده است بیهوده مجوی
آن کس که رموز غیب داند، نه تویی
وان کو خط نابوده بخواند، نه تویی
اندیشهٔ عاقبت مکن کز پس مرگ
چیزی هم اگر از تو بماند، نه تویی