جملات زیبا درباره پدربزرگ؛ متن زیبا در وصف بابا بزرگ عزیز
به دنبال راهی هستید تا علاقهتان را به پدربزرگتان ابراز کنید؟ ما جملات زیبا درباره پدربزرگ را برای شما عزیزان آماده کردهایم تا بتوانید آنها را با پدربزرگ خود به اشتراک بگذارید. پدربزرگی که همچون پدر برای شما ارزش قائل بوده و صد در صد مهربانیهایش تا ابد فراموش نخواهد شد و به اشتراک گذاشتن این جملات یکی از کارهایی است که میتواند حال ایشان را خوب کند.
جملاتی احساسی درباره پدربزرگ
جملات زیبا در مورد پدربزرگ در وصف مهربانیهای او نوشته شده و هر کدام از این جملات میتوانند بیان کننده محبت و احساس شما به پدربزرگ تان باشند.
پدربزرگ !
هر چند که گرد پیری ،
موهایت را برف گونه سپید کرده است
ولی همین موها ، نشانه ای از ارزشمند بودن توست
نگذاریم امروز
پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ،
تنهایشان را با عکس های قدیمی تقسیم کنند
از تمام دلتنگی ها، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم
باید اعتراف کنم پدربزرگم که میخندد خوشبختم!
کفش های کهنه پدربزرگ یادگار سال های خستگی است یادگار لحظه های پرصداست یادگار پیچ و تاب زندگی است.
نبودن هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمیکند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند و تو آنگونه ای پدربزرگ …
مطلب مشابه: متن دلتنگی پدربزرگ و مادربزرگ + جملات دوری از مامان بزرگ و بابا بزرگ
پدربزرگ کهن سال من !
تو را سپاس می گویم به خاطر زحماتی که در سال های پروردنم متحمل شده ای
و
به خاطر دانایی ها و صبوری های تو ،
در برارت سر تعظیم فرود می آورم
پدربزرگ عزیز !
نگاهت پر معناست
سخنت پر بهاست
و
رفتارت گنج تجربه هاست
پدربزرگم که خونه نیست
خونه خیلی سوت و کوره.
بـه نام خــــدا ـــــــــــــــــ
خــــوش بختــــی یعنــــی قلــــب پــــدربزرگت بتپــــد………..
صدای گامهای پدربزرگ به من آرامش میدهد
حتی زمانی که با صدای عصایش همخوانی میکنند
ظـاهـــرش جـــدیست…
امـا دلـــی دارد کـه مــهربـانـیاش بـه وسعـت یک اقــیـانــوس است!
مطلب مشابه: دلنوشته برای تولد پدر؛ متن قشنگ استوری پدر تولدت مبارک
قربون صفا و مهربونیات پدربزرگ
خیلی این روزا دلم تنگه برات پدربزرگ
باورم نمیشه رفتی دیگه از کنارمون
بیا خیلی خیلی شده جات خالی پدربزرگ
پشتمون خالی شده از وقتی رفتی آقا جون
دیگه دیر بت بگم جونم فدات پدربزرگ
متنهای قشنگ درباره پدربزرگ
پدربزرگ همیشه روشنایی خانه است. بزرگ خانواددهای که همه را دور هم جمع میکند. با اشتراک گذاشتن این جملات حالشان را حتی برای لحظهای هم که شده خوب کنیم.
پدربزرگ!
هر چند که گرد پیری
موهایت را برف گونه سپید کرده است
ولی همین موها
نشانه ای از ارزشمند بودن توست
پدربزرگ ها نه تنها با دانسته ها و تشویق خود هدایتگر ما در مسیر زندگی هستند
بلکه وجودشان الهام بخش ما برای مواجه شدن با چالش های جدید است
صدای گام های پدربزرگ به من آرامش می دهد
حتی زمانی که با صدای عصایش همخوانی می کنند
ظـاهرش جدی ست
اما دلی دارد که مهربانی اش به وسعت یک اقیانوس است
پدر بزرگ شخصیتی بسیار حمایت گر برای خانواده بود
و همیشه بهترین ها را برای آن ها می خواهد
پدر بزرگم همیشه میگفت:
زندگی کردن مانند خوردن عسل از روی بوته خار است
همان قدر شیرین و همان قدر دردناک
مطلب مشابه: تبریک عید نوروز به پدربزرگ و مادربزرگ با جملات زیبا
از تمام دارایی ها
یکی دو گلدان شمعدانی دارم
یک جفت ماهی سرخ دارم
دوچرخه ای یادگار پدربزرگ
نگذاریم امروز
پدربزرگم هر بار جوراب پاش می کرد می گفت:
خدایا همین جورى که سالم اینارو پام می کنم
سالمم دربیارم با همین ترفند ساده
صد و چند سال زندگى کرد
یکی از چیزهایی که از پدر بزرگم یاد گرفتم صبر بود و ارزش گذشت زمان
از او آموختم در زندگی هیچ دلیلی برای عجله کردن وجود ندارد و
بهترین چیزها همیشه با صبر به دست می آیند
دلم
هوای خانه قدیمی ات را کرده
با پستوی تنگ و تاریکی
که عطر آغوش پدر بزرگ را در آن حبس کرده بودی
دست رنجور پدربزرگ …
حرفها با من داشت؛
چشم آلوده اشک …
نفسش رو به زوال!
از تمام دلتنگیها،
از اشکها و شکایتها که بگذریم …
باید اعتراف کنم،
پدربزرگم که میخندد،
خوشبختم.
دلم،
هوای خانه قدیمیات را کرده …
با پستوی تنگ و تاریکی
که عطر آغوش پدر بزرگ را در آن حبس کرده بودی …
برای پدر بزرگ بودن،
لازم است جوان باشی …
اگر جوان نیستی،
پدر بزرگ شدن تو را دوباره جوان خواهد کرد.
صدای گام های پدربزرگ به من آرامش می دهد
حتی زمانی که با صدای عصایش همخوانی می کنند
ظـاهرش جدی ست
اما دلی دارد که مهربانی اش به وسعت یک اقیانوس است
پدر بزرگ شخصیتی بسیار حمایت گر برای خانواده بود
و همیشه بهترین ها را برای آن ها می خواهد
متن پدربزرگ مهربانم
از تمام دارایی ها
یکی دو گلدان شمعدانی دارم
یک جفت ماهی سرخ دارم
دوچرخه ای یادگار پدربزرگ
نگذاریم امروز
پدربزرگ ها و مادربزرگ ها
تنهایشان را با عکس های قدیمی تقسیم کنند
از مادربزرگ پرسیدم
هیچ وقت پدربزرگ برات گل خرید
گفت
همه دامن هایی که برام خرید
گل دار بود
یکی از چیزهایی که از پدر بزرگم یاد گرفتم صبر بود و ارزش گذشت زمان
از او آموختم در زندگی هیچ دلیلی برای عجله کردن وجود ندارد و
بهترین چیزها همیشه با صبر به دست می آیند
پدرم می گفت:
پدربزرگ ات، دوستت دارم را
یک بار هم به زبان نیاورد
مادربزرگ ات اما
یک قرن با او عاشقى کرد!
سایه روشن درخت به قدیمی خانه ی پدربزرگ
کافیست
برای من آشفته تا آرام بگیرم
زیباترین صدا به گوش پدربزرگها،
صفت دوست داشتنی است که نوهها، هنگام صدا کردن آنها به آخر اسمشان اضافه میکنند.
مثلا وقتی میگویند «آقا جون»، این «جان» گفتن گویی دوباره زنده شان میکند.
این الفاظ نه تنها وسیله ای برای مخاطب قرار دادن است، بلکه عمق احساسات میان پدر بزرگ و نوه را نشان میدهد،
احساساتی که به هیچ شکل دیگری قابل بیان نیستند.
جملاتی زیبا درباره پدربزرگ
در ادامه انواع متن زیبا در مورد پدربزرگ را برای شما همراهان عزیز و گرامی گردآوری کرده ایم.
پدر بزرگ به خاطر پافشاری بر روی عقاید عجیبش معروف بود.
به طور مثال او عقیده داشت شب ها که میخوابی باید صورتت رو به مشرق باشد، زیرا اینگونه ،صبح آماده ای تا به خورشید خوش آمد بگویی
چقدر زمان رود گذشت و ما قدرش را ندانستیم. چقدر خوشبختی دم دستمان بود و احساسش نکردیم. نشستن پدربزرگ تو ایوان خونه و برداشتن یک استکان چای از تو سینی قدیمی مادر بزرگ و گرفتن نعلبکی با آن دست های چروک و لرزانش همه خوشبختی بود و ما یاده از کنارش گذشتیم.
پدر بزرگ عزیزم کاش می دانستی که چقدر دلتنگت هستم. کاش می دانستی که چقدر دلتنگ عصرهای جمعه و نشستن تو حیاط خانه تان هیتم. راستی پدربزرگ می دانستی از وقتی تو رفتی کسی به خونت سر نزده. می دانستی دیگه کسی دل و دماغ آب دادن به گل های باغچه رو نداره و درخت هلویی که تو آن قدر دوستش داشتی خشک شده. آه پدر بزرگ کاش می دتنستی چقدر دلم بی قرار روزهای گذشته است.
از وقتی پدر بزرگ ما را تنها گذاشت و رفت دیگه هیچ چیز مثل گذشته نیست. حتی نان های تازه هم عطر و بوی گذشته را ندارند. بودن پدر بزرگ نعمتی بود که از ما دریغ شد.
نبودت با هیچ چیزی جبران نمی شود و جای خالیت با حضور هیچ کس پر نخواهد شد. تو را می گویم پدر بزرگ عزیزم.
پدر بزرگ یعنی عشق، یعنی سدی محکم در برابر مشکلات، یعنی نصیحت های خردمندانه، یعنی دل گرمی در روزهای پر تلاطم زندگی و یعنی یادگاری از روزهای گذشته.
موی سپید پدر بزرگم از هر برف سفیدی که در بلندای کوهستان می بارد پاک تراست. قد خمیده پدر بزرگم از قامت سرو نیز بلند تر است و چشمان کم سوی او از روشنایی خورشید هم زیباترند. من در وجود پدر بزرگم جز محبت و دوست داشتن چیزی دیگر نمی بینم.
دست های زبر و پینه بسته پدر بزرگ یادآور رنج هایی است که او در طول زندگیش کشیده است. پاهای ضعیف و قدم های سستش یادآور تلاش های بی پایان او در زندگی است. چقدر این دست ها و این قدم ها و این چهره چروکیده را دوست دارم.
پدر بزرگ عزیزم از تمام دلتنگی ها و نارحتی ها و بی قراری ها که بگذریم هر وقت به یادت می افتم ناخوداگاه لبخند می زنم و من نمی دانم دلیلش چیست. مادرم می گوید شاید لبخندم به خاطر روزهای زیبایی باشد که در کنار تو سپری کردم و با به خاطر خاطره های شیرینی ست که تو برایم ساختی. هر چه که باشد مهم نیست مهم آن است که در اوج بی قراری و دوری هم دلم به نامت خوش است.
شیرین ترین خاطره ها را پدر بزرگ ها برای نوه هایشان رقم می زنند. آن جا که با او بچه می شوند و بچگی می کنند. شیطنت می کنند و دور از چشم مادر بزرگ یک عالمه آب نبات و شیرینی می خورند و به بهانه خرید از بقالی سر کوچه سر از پارک و بستنی فروشی در می آورند. من نمی دانم اگر این خوشبختی نیست پس چه می تواند باشد.
بچه که بودم همش دلم میخواست منم پدربزرگ داشته باشم!
نه که الآن دلم نخواد، الآن هم فرقی با بچگیام نکرده با دیدن پیرمردا دلم قنج میره برای دست چروکشون.
همیشه با خودم فک میکردم که اگه بابا بزرگ داشتم حتما وقتایی که مامان دعوام میکرد منو پشت سرش قایم میکرد بعدم میگفت کاری به عزیز دردونه من نداشته باشین
قطعا همیشهام نخودچی تو جیبش بوده که بهم بده
خلاصه اینکه همه اینا باهام بزرگ شدن و کم کم برام شدن حسرت.
میدونی حسرت داشتن یه آدم یعنی چی؟؟!
مال من پدربزرگ بود واسه بقیه شاید چیز دیگه.
الآن که بزرگ شدم فک میکنم همه عشقی که به داشتن یه پیرمرد که اسمش پدربزرگ باشه رو هیچ وقت پدربزرگم نفهمیده!
یعنی اصلا منو ندیده که بخواد بفهمه.
میدونین میخوام چی بگم؟
حرفم اینه اونی که شده حسرت زندگیت میدونه چقد دوستش داری؟؟
خبر داره چقد باهاش رویا ساختی؟
حسرت زندگی من مرده واسه شما اگه زنده اس یه کاری کنین.
یه کاری کنین قبل اینکه نباشن یا برای یکی دیگه باشن.
چون اون موقع هم با مرده فرقی ندارن!
گفتم: مادربزرگ نمیخواهی بروی دکتر چین و چروک دور لبهایت را برداری کمی جوان شوی و زیباتر؟
خندید و گفت: خدابیامرز پدربزرگت مرا با همین اسناد و مدارک هم سخت میشناسد
اینها رد بوسههای آن دورانند ما به پای هم پیر نشدیم که حسرت جوانی بخوریم
پدربزرگی مشغول نوشتن با مداد بود. نوهاش پرسید چه مینویسی؟
پدربزرگ لبخندی زد و گفت: مهمتر از نوشتههایم، مدادی است که با آن مینویسم،
میخواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی،
پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست.
پیر در پنهان هر رخداد،
نکتهها میبیند که دیده دیگران به دیدن آن نابیناست
ما با احترام به کهن سالان،
در حقیقت به فردای خود احترام میگذاریم
پدربزرگ جان
دکترها نیز مرا جواب کردند؛ هیچکس علت بی خوابیام را نفهمید …
هیچکس ندانست یاد تو هرشب از سقف اتاقم چکه میکند!
مادرها شبیه نخ تسبیح میمانند، به نسبت دانهها کمتر خودنمایی میکنند
اما اگر نباشند هیچ دانهای کنار دیگری نمیماند!
خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود …