اشعار خیام در مورد مرگ و گلچین شعر کوتاه زیبا در مورد غم
مجموعه شعر درباره مرگ از خیام
گلچین اشعار زیبای خیام در مورد مرگ را در این بخش گردآوری کرده ایم و امیدواریم که این اشعار غمگین مورد توجه شما قرار بگیرد.
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
***
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
***
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
***
چون عهده نمی شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
***
اشعار دو بیتی غمگین خیام
ای دل چو زمانه می کند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
***
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفتمی نوش ندانی از کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
***
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد
در پای اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد
خوش باش
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
***
در دایره ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداستکس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
***
از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار وجود عمر ما پودی کودر چنبر چرخ جان چندین پاکان
میسوزد و خاک میشود دودی کو
***
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به مستی گذرد
***
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود خیام
***
ساقی، گل و سبزه بس طربناک شده است
دریاب که هفته دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است
***
شعر غمگین مرگ از خیام نیشابوری
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذردساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
***
از آمدن بهار و از رفتن دی
اوراق وجود ما همی گردد طیمِی خور؛ مخور اندوه که فرمود حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاقش مِی
***
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
***
آورد به اضطرارم اول به وجود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزودرفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود!