اشعار صابر همدانی + مجموعه شعر عاشقانه کوتاه و بلند از صابر همدانی
در این مطلب مجموعه اشعار صابر همدانی را قرار داده ایم و امیدواریم که از خواندن این مجموعه شعر لذت ببرید.
مجموعه اشعار عاشقانه و زیبای صابر همدانی
در ادامه مجموعه شعر کوتاه و بلند عاشقانه صابر همدانی را می خوانید و امیدواریم مورد پسند شما قرار بگیرد.
به شبهای جدایی بسکه با یاد تو خو کردم
دل از غم سوخت لیک ازدیده کسب آبرو کردمز مهر ومه از آن گفتم بود روی تو روشن تر
که با مهر و مهت یک روز و یک شب روبرو کردممگر سر زد نسیم صبحدم از سنبل مویت
که از بویش مشام جان و دل را مشکبو کردمبیان حال خود میکردم و توصیف جانان را
بهر مجلس که از مجنون و لیلی گفتگو کردمدم پیر مغان کرد آگهم از رمز هشیاری
پس از عمری که خون اندر دل و جام و سبو کردماگر اهل دلی دیدی سلام من رسان بر وی
که کمتر یافتم هرجا فزون تر جستجو کردممرا در نوجوانی آرزوها بود چون “صابر”
به پیری چون رسیدم ترک آز و آرزو کردم
***
چون ز فراق اکبر اندر کارزار
معنی شقّ القمر شد آشکار
ارغوانی گشت مشکین سنبلش
ریخت روی نرگس و برگ گلش
موی او تا شد در خونش لالهفام
طرّهاش را شد سیه روزی تمام
هرچه تیر آمد به جسمش در نبرد
جای آن چشمی شد و خون گریه کرد
بر جراحاتش که جای شرح نیست
با هزاران دیده، جوشن میگریست
هرچه او از تشنگی بیتاب بود
تیغش از خون عدو سیراب بود
آنچه دشمن کرد با وی در نبرد
صدمهی باد خزان با گل نکرد
بس که خون از هر رگش جوشیده بود
سرو، از گل پیرهن پوشیده بود
چون شد از دستش عنان صبر و تاب
ناگزیر افتاد بر بال عقاب
گفت با آن توسن تازی نژاد
کای به جولان بردهگوی، از گردباد
ای براق تیز جولان را قرین
وی عنان گیرت کف روح الامین
ای همه اوصاف رفرف در خورت
وی ملایک چاکر و میر آخورت
ای مبارک توسن فرّخ سرشت
وی چراگاه تو بستان بهشت
ای هلال ماه نو، نعل سمت
وی خجل گیسوی حورا از دُمت
ای پی تعویض نعلت تا به حال
آسمان آورده ماهی یک هلال
کار میدان داریِ من شد تمام
وقت جولان تو شد، ای خوش خرام
سعی کن شاید رسد بار دگر
دست امیّدم به دامان پدر
اندکی گر غفلت از رفتن کنی
راکبت را طعمهی دشمن کنی
تا نبیند راکبش را پایمال
وام کرد از تیر دشمن پرّ و بال
گر جز این باشد سخن، ای نکته یاب
بیمسّما میشود اسم عقاب
چون عقاب از صحن میدان پرگرفت
ضعف کمکم دامن اکبر گرفت
از کفش تیغ و ز سر افتاد خود
دست و سر دیگر به فرمانش نبود
شد رها از دست او یال عقاب
گشت بیرون هر دو پایش از رکاب
همچو برگی کاوفتد از باد سخت
میل هر سو میکند جز بر درخت
اکبر گلچهره نیز از پشت زین
طاقتش شد طاق و آمد بر زمین
بود گفتی خاک هم چشم انتظار
تا که جسمش را بگیرد در کنار
***
شعر کوتاه از صابر همدانی
کسی را دل مگر از سنگ باشد
که بگذارد کسی دلتنگ باشد
***
به شبهای جدایی بسکه با یاد تو خو کردم
دل از غم سوخت لیک ازدیده کسب آبرو کردمز مهر ومه از آن گفتم بود روی تو روشن تر
که با مهر و مهت یک روز و یک شب روبرو کردممگر سر زد نسیم صبحدم از سنبل مویت
که از بویش مشام جان و دل را مشکبو کردمبیان حال خود میکردم و توصیف جانان را
بهر مجلس که از مجنون و لیلی گفتگو کردمدم پیر مغان کرد آگهم از رمز هشیاری
پس از عمری که خون اندر دل و جام و سبو کردماگر اهل دلی دیدی سلام من رسان بر وی
که کمتر یافتم هرجا فزون تر جستجو کردممرا در نوجوانی آرزوها بود چون “صابر”
به پیری چون رسیدم ترک آز و آرزو کردم
***
اشعار زیبا و عاشقانه صابر همدانی
درد سر حجر از سرما کم شدنی نیست
زان گونه که وصل تو در هم شدنی نیستبيهوده چرا هر كه زند دم ز تجرد
هر بی پدری عیسی مریم شدنی نیستیک عمر اگر دایه به کام تو نهد شیر
قافل مشو آن دوست که مادر شدنی نیستجائی که برادر به برادر نکند رحم
بی گانه برای تو برادر شدنی نیست
***
شعر تک بیتی صابر همدانی
خوش باش در آن دم که غمی رو به تو آرد
بگذار که غم نیز رود شاد ز دستت !!!!
***
در هر کجا که شکوه ز دنیا نوشته اند
پیدا بود که مردم دانا نوشته اند
آسودگی مجوی به گیتی، که این سخن
بر طاق هفت گنبد مینا نوشته اند …
***
اشعار کوتاه و بلند صابر همدانی
رو سوی باغ چون من و بلبل گذاشتیم
حسن ترا مسابقه با گل گذاشتیم
بلبل نبود عاشق گل ، این کلاه را
ما دوختیم و بر سر بلبل گذاشتیم