اشعار سلمان هراتی + مجموعه شعر کوتاه، بلند، شعر نو و عاشقانه سلمان هراتی

در این بخش مجموعه اشعار سلمان هراتی شاعر معاصر ایرانی را گردآوری گرده ایم. این مجموعه شعر کوتاه، بلند، شعر نو و … امیدواریم مورد توجه شما قرار بگیرد.
فهرست موضوعات این مطلب
مجموعه شعر سلمان هراتی
سلمان هراتی شاعر معاصر ایرانی است که در سن 27 سالگی فوت شد و یکی از شاعران گرانقدر ایرانی است. او متولد روستای مرزدشت از توابع تنکابن استان مازندران است. در سال 1356 در راه دانشگاه در تصادف دو مینی بوس با هم در شهر رودسر جان سپرد.
دلا چندی است صحرایی شدی تو
رفیق خوب تنهایی شدی تو
بگو آن دورها با کی نشستی
که مثل گل تماشایی شدی تو
بهار آمد از کوه انبوه
شکفتن شد آغاز
دریغا که من چو زمستان سردی
به پایان رسیدم
دنیا آتشکده موقتی است
تا من و تو
در آن بنشینیم
نه عبوس
که چون ققنوس
دوباره شدن را
و به امید دیداری در ناکجا
مرا این معنی
با غروب مأنوس کرده است
مطلب مشابه: اشعار نیما یوشیج + مجموعه شعر و رباعایت عاشقانه و زیبای نیما یوشیج
اشعار کوتاه و عاشقانه سلمان هراتی
کنار شب میایستم
چشم بر شمد سورمهای آسمان میاندازم
ستارهها
با نخ نور گلدوزی شدهاند
و من میشنوم زمزمه درختان را:
ـ چه ملایمت خنکی!
من آبستن یک شکوفهام
که همین تابستان گلابی میشود
کنار شب میایستم
شب از تو لبریز است
من در دو قدمی تو
در زندان فراق گرفتارم
من دست های مهربانم را
به تو می بخشم
و در این بخشش
جز درک عشق گمشده ام
هیچ نمی خواهم
شب فرو میافتد
و من تازه میشوم
از اشتیاق بارش شبنم
نیلوفرانه
به آسمان دهان باز میكنم
ای آفریننده شبنم و ابر
آیا تشنگی مرا پایان میدهی؟
تقدیر چیست؟
میخواهم از تو سرشار باشم
جهان، قرآن مصور است
و آیهها در آن
به جای آن که بنشینند، ایستادهاند
درخت یک مفهوم است
دریا یک مفهوم است
جنگل و خاک و ابر
خورشید و ماه و گیاه
با چشمهای عاشق بیا
تا جهان را تلاوت کنیم
طلب مشابه: زیباترین اشعار عارفانه عاشقانه عطار نیشابوری درباره خدا و عشق
مجموعه اشعار سلمان هراتی شاعر معاصر
سجادهام كجاست؟
میخواهم از همیشه این اضطراب برخیزم
این دل گرفتگی مداوم شاید
تأثیر سایه من است
كه این سان گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستادهام
سجادهام كجاست؟
در خیابان کسانی هستند که به آدم نگرانی تعارف میکنند
اما من که دغدغه خوشبختیام نیست
به شادی این خوشبختهای کوچک میخندم
پس میآیم با زنبیلهایی از ترانه و آویشن
و مردانی را سلام میدهم
که تو را در تنفس خود دارند
و یک لبخند تو را
به هزار بار عافیت محض
ترجیح میدهند
کسانی که از هم میپرسند:
«چگونه هنوز هم زنده ایم؟»
نشاط سرودهایم را حفظ میکنم
و ترانههایم را از زیبایی میآکَنَم
و با تمام حنجرههای صبور
آواز میخوانم
نشاط سرودهایم را حفظ میکنم
میان آفتاب و مردم راه میروم
و ترانههایم را که از امید سرشارند
در جیبشان میریزم
در سبدهای خالیشان
در دلشان
و دفتر لبخندهایم را
با مردم کوچه و خیابان
ورق میزنم
با کودکان امسال
مردان سالهای دیگر
که منشور تحقّق آفتاب را
در سر انگشتان خویش دارند
کودکانی روشن
کودکانی از پشت آفتاب
از صلب سخاوتمند بهار
کودکانی که هر پنجشنبه عصر
در بهشت شهیدان
آینده وطنم را به شور مینشینند
کودکانی که مسیر بهار را تعیین میکنند
نشاط سرودهایم را حفظ میکنم
و ترانه هایم راز آب و آفتاب پر میکنم
برای بهاری که هست
برای بهاران در راه
نشاط سرودهایم را حفظ میکنم
با تمام حنجره های تشنه
فریاد میزنم:
تحقق آفتاب حتمی است
پرندگان میآیند
مطلب مشابه: رباعیات مهستی گنجوی و اشعار عاشقانه دو بیتی این شاعره
من دستهای مهربانم را
به تو میبخشم
و در این بخشش
جز درک عشق گمشدهام
هیچ نمیخواهم
من و دلم
تماممان را به تو میبخشیم
تا حس زنده بودن خود را
که در نگاه معلوم یک مرد
در بخشش تمام به تو بازیابیم
من پاهایم را
در جسم فسرده خاک میکارم
و آب را
در عطش کویر
زمزمه میکنم
و در این بخشش
معرفتی است
که من آن را
با هستی
و با زیبایی آن لحظه
که مرگ پس آن میآید
آشتی میدهم
شعر نو سلمان هراتی
ای كاش درختی باشم
تا همه تنهایان
از من پنجرهای كنند
و تماشا كنند در من
كاهش دلتنگی شان را
اگر این گونه بود
پس دلم را
به سمت دست نخورده ترین قسمت آسمان میبردم
تا معبر
بكرترین عطرها باشم
كه تاكنون هیچ مشامی نبوییده باشد
و قاب تصویر های متحرک
از خیال سبز در باغ آسمان
كه قویترین چشمها آن را
رصد نمیتوان كرد
ای كاش درختی باشم
تا از من دریچهای بسازند
و از آن خورشید را بنگرند
كه حرارت و بزرگی را
ازپیشانی مردی وام گرفت
كه خانهای داشت
كوچكتر از دو گام كه برداری
ای كاش مرا تا خدا وسعت دهند
تا نشان دهم
انسان یعنی
چهل سال آیینهوار زیستن
من تصویرهایی دارم از سكوت كه در بیابانش
واژه ها لالند و كلمه ها كوچک
بروز سكوت
در جنگل كلمه
چگونه آیا؟
ای كاش پنجرهای باشم!
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد؛ گلچینی از بهترین اشعار عاشقانه و زیبای فروغ فرخزاد
اگر چه عمر تو در انتظار میگذرد
دل فقیر من! این روزگار میگذرد
بهار فرصت خوبی است گل فشانی را
به میهمانی گل رو بهار میگذرد
چه مانده ای به تماشای تیرگی و غبار
همیشه هست غبار و سوار میگذرد
تمام چشمه دلان از کنار ما رفتند
اگر نه سنگدلی جویبار میگذرد
دلی که شوق رهایی در اوست ای دل من
بدون واهمه از صد حصار میگذرد
دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو
امروز میآید از باغ بوی بهار من و تو
آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد
غیر از شب آیا چه میدید چشمان تار من و تو؟
دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ
امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو
غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران
صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو
این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما
برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو
با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم
در باغ میماند یا دوست گل یادگار من و تو
چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم
من میروم سوی دریا جای قرار من و تو
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهره دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت
گم بود در عمیق زمین شانهی بهار
بیتو ولی زمینهی پیدا شدن نداشت
دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است
چگونه سر کند اینجا ترانه خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟
هزار چشمه فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است
مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است