اشعار با واژه فرشته؛ شعر با کلمه فرشته از سعدی و دیگر شاعران
در این بخش شعر نو با واژه فرشته، اشعار سعدی درباره فرشته و شعر در وصف فرشته را از شاعران مختلف ارائه کرده ایم.
شعر با کلمه فرشته از سعدی
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
مطلب مشابه: شعر برای هدیه دادن و اشعار زیبا با کلمه هدیه
کسی به عیب من از خویشتن نپردازد
که هر که مینگرم با تو عشق میبازد
فرشتهای تو بدین روشنی نه آدمیی
نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد
نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی
در آفتاب جمالت چو موم بگدازد
چنین پسر که تویی راحت روان پدر
سزد که مادر گیتی به روی او نازد
کمان چفته ابرو کشیده تا بن گوش
چو لشکری که به دنبال صید میتازد
کدام گل که به روی تو ماند اندر باغ
کدام سرو که با قامتت سر افرازد
درخت میوه مقصود از آن بلندترست
که دست قدرت کوتاه ما بر او یازد
مسلمش نبود عشق یار آتشروی
مگر کسی که چو پروانه سوزد و سازد
مده به دست فراقم پس از وصال چو چنگ
که مطربش بزند بعد از آن که بنوازد
خلاف عهد تو هرگز نیاید از سعدی
دلی که از تو بپرداخت با که پردازد
شعر نو فرشته
فرشته ی انس
زمین سرد بود
گرمی نداشت
زمین تاریک بود
روشنی نداشت
زمین فسرده بود
مهری نداشت
خداوند به فرشتگان گفت
یکی از شما باید به زمین برود
انتخاب با شماست
هر فرشته ای خواهان رفتن است
باید بالها اینجا گزارد
تا زمانی که باز می گردد
دوباره بالها را خواهد داشت
فرشته ی انس
خواهان رفتن به زمین شد
خداوند بالها را از او گرفت
به او فروغی جاودان داد
آتشی بیکران گرم و فروزان
فرشته بر زمین آمد
زمین سرد بود
فرشته آوایی سر داد
زمین بسیار سرد است
خداوند گفت : از فروغ جاودانت پرتویی برگیر
فرشته پرتویی برگرفت
زمین گرم شد
زمین تاریک بود
فرشته آوایی سرداد
زمین بسیار تاریک است
خداوند گفت : از فروغ جاودانت پرتویی برگیر
فرشته پرتویی برگرفت
زمین روشن شد
زمین بی مهر بود
فرشته آوایی سرداد
زمین بی مهر است
خداوند گفت : از فروغ جاودانت سه پرتو برگیر
فرشته سه پرتو برگرفت
فرشته یارو یاور شد
فرشته همدم شد
فرشته همسر شد
فرشته مادر شد
فرشته چشمه ی جوشان مهربانی شد
فرشته خورشید جهانتاب یزدان شد
زمین گرم و روشن و فروزان گشت
زمین گلزار شادمانی بیکران گشت
فرشته روزگاری را در زمین سپری کرد
سرانجام زمان بازگشت فرا رسید
فرشته آوایی سرداد
پروردگارا
من گوش به فرمان توام
دگر رنجور و ناتوانم
ماندن در زمین برایم سخت و مشکل شده
اگر اجازه دهید
بالهایم را می خواهم
خداوند گفت : از فروغ جاودانت پرتویی برگیر
فرشته پرتویی برگرفت
بالها به فرشته باز گشتند
فرشته ی انس بر فراز جهان پرواز کرد
فرشته به سوی بهشت جاودان پر کشید
فرشتگان ارش را با گلهای ستاره و شهاب آراسته بودند
و آوای شادمانی می خواندند
هزاران فرشته ی زرین بال به پیشواز فرشته ی انس آمده بودند
فرشته ی انس در خانه ی ابدی خود در بهشت زندگی جاودان گرفت
بانوی مهر ایران
8 مارس روز جهانی زن بر زنان مهربان جهان بیکران همایون باداااااااااااااشاعر زهره بختیاری
مطلب مشابه: شعر سلام با اشعار زیبا با کلمه سلام عاشقانه و احساسی
هرکسے دیدهٔ خود را به حرام اندازد
روحِ خود را زِ هـوس زود به دام اندازدچاه از یکطرف و خواهش مُرداب زِ شوق
مانده شب ، ماه ، رُخش را به کدام اندازدشاعران از تو به وجد آمده و مَحو رُخت
هر کدام از تو به هـرگونه کلام اندازدزن که باشے و سراپا همـه عشق و همه نور
نتواند که تو را کـَس به ظَلام اندازدآسمان راه “فرشته” است که خورشید در آن
نورِ زیبـاے شمــا را لـب بام اندازدشاعر فرشته جهانگیر
من اگه ستاره باشم
تو بازم سپیده می شی
تو بازم تا رفتن من
تا سحر کشیده می شی
من اگه سپیده باشم
تو بازم ،خودِ غروبی
واسه ی نبودن من
تا سحر ،تو، پا می کوبی
تو بگو که من چی باشم ؟
که تو هم خود ِ تو ، باشی
که روی نبودن من
عکس ذاتتو نپاشی؟
…
من می خوام فرشته باشم
که واسم تو آسمون شی
واسه ی هرچی ستاره…
تو بازم یه کهکشون شی…شاعر فرشته مه نگار
مطلب مشابه: شعر نور با مجموعه اشعار زیبا با کلمه نور و صف روشنایی
در هوایِ سرد و یخبندان ِصبح
کودکی دیدم
که کیسه پشتِ خود
حمل می کردش به سختی
طفلِ خُرد………….
از کنار و گوشه و هر جاکه بود
هرچه را ارزش برایش داشت
جمع می کردش
باچنان شوق وشتاب
ناگهان برقی جهید از چشمِ او!
یک مداد
یک مدادِ تازه و نو
لایِ کاغذهایِ باطل
رو به رو
چشم در چشمانِ کودک
زل زده در چشمِ او
لایِ انگشتانِ گرفتش
تکه ای هم از ورق
در دستِ او
باچنان شوقی کشید!
نقشِ رویِ مادرش
آن که بودش زندگی
عشقِ او……هم باورش
شب که شد……..
خسته ، دگر نایی نداشت
کیسه اش را در کنارِ
درگذاشت…………..
دربِ خانه باز شد
مادرش درانتظارِ نانِ تازه
دستِ خود بردش جلو
کودک اما
جایِ نان…………..
کاغذی کهنه
که نقشِ یک فرشتـــــــه
رویِ آن جامانده بود
باتمامِ عشقِ خود…….
دستِ ماد دادو گفت
مادرم
روزت
مبارک
مـــــــــــادرم!!!شاعر فرشته محمودی
مطلب مشابه: شعر نگار و اشعار کوتاه تک بیتی با اسم و کلمه نگار