بریدههایی از کتاب کارمیلا اثر شریدان له فانیو (رمان گوتیک خواندنی)
بریدههایی از کتاب کارمیلا را در روزانه قرار دادهایم. کارمیلا یک رمان گوتیک محصول ۱۸۷۲ از نویسنده ایرلندی شریدان له فانیو است. بیست و پنج سال پیش از برام استوکر، ایرلندی، نویسندهای به نام جوزف شریدان لوفانو داستان بلندی مینویسد که الهام بخش کنت دراکولا و دیگر آثار خونآشامی قرن بیستم میشود.

خلاصه داستان این رمان
داستان در منطقهای روستایی در استیریا (اتریش) رخ میدهد و از زبان لورا، راوی اول شخص، روایت میشود. لورا دختری جوان و تنها است که با پدرش در قلعهای دورافتاده زندگی میکند. زندگی آرام او با ورود مهمانی مرموز به نام کارمیلا تغییر میکند. کارمیلا پس از یک تصادف مرموز با کالسکه، به خانهی لورا آورده میشود و بهتدریج با او رابطهای نزدیک و عاطفی برقرار میکند. اما همزمان با حضور کارمیلا، لورا شروع به تجربهی کابوسهای عجیب و ضعف جسمانی میکند.
با پیشرفت داستان، نشانههایی از ماهیت غیرانسانی کارمیلا آشکار میشود. او در واقع یک خونآشام است که از قربانیانش، بهویژه زنان جوان، تغذیه میکند. در نهایت، با کمک شخصیتهایی مثل ژنرال اسپیلزدورف و بارون واردنفلس، که خودشان قربانیان کارمیلا را از دست دادهاند، حقیقت فاش میشود. کارمیلا در گورستان پیدا شده و طبق آیینهای سنتی نابود میشود: قلبش با نیزه سوراخ شده و بدنش سوزانده میشود.
تاثیر و اهمیت رمان کارمیلا
رمان «کارمیلا» نوشتهی جوزف شریدان لو فانو از نظر ادبی و فرهنگی اهمیت و تأثیر قابلتوجهی داشته است. این اثر که در سال ۱۸۷۲ منتشر شد، بهعنوان یکی از اولین داستانهای خونآشامی در ادبیات مدرن شناخته میشود و راه را برای آثار بعدی در این ژانر، بهویژه «دراکولا»ی برام استوکر (منتشرشده در ۱۸۹۷)، هموار کرد. در ادامه به برخی از جنبههای تأثیر و اهمیت این رمان اشاره میکنم:
۱. پیشگام در ژانر خونآشامی
«کارمیلا» پیش از «دراکولا» مفهوم خونآشام را به شکلی پیچیده و جذاب وارد ادبیات داستانی کرد. برخلاف افسانههای فولکلوریک که خونآشامها را موجوداتی وحشی و غیرانسانی نشان میدادند، لو فانو در این رمان شخصیتی ظریف، فریبنده و عاطفی خلق کرد. کارمیلا با جذابیت و زیباییاش قربانیان را فریب میدهد، که این ویژگی بعدها به یکی از الگوهای اصلی خونآشامها در ادبیات و سینما تبدیل شد.
۲. تأثیر بر «دراکولا» و ادبیات گوتیک
هرچند لو فانو و استوکر مستقیماً با هم ارتباط نداشتند، شباهتهایی بین «کارمیلا» و «دراکولا» دیده میشود، از جمله استفاده از فضاهای گوتیک، شخصیتهای مرموز، و روایت از طریق نامهها یا خاطرات. بسیاری از منتقدان معتقدند که استوکر از «کارمیلا» الهام گرفته است. همچنین، این رمان به تقویت ژانر گوتیک در قرن نوزدهم کمک کرد و عناصری مثل ترس از ناشناختهها، انزوا، و تقابل خیر و شر را برجسته ساخت.
۳. بررسی موضوعات جنسیتی و هویت
یکی از جنبههای برجستهی «کارمیلا» که آن را از آثار همدورهاش متمایز میکند، رابطهی عاطفی و نزدیک بین کارمیلا و لورا است. این رابطه که گاهی بهعنوان یک دوستی عمیق و گاهی با رنگوبوی عاشقانه تفسیر میشود، در زمان خود جسورانه بود. در قرن نوزدهم، چنین مضامینی بهندرت بهصورت آشکار مطرح میشدند و «کارمیلا» بهطور غیرمستقیم به موضوعاتی مثل تمایلات قدرت زنان اشاره دارد. این ویژگی باعث شده که رمان در مطالعات مدرن جنسیت و فمینیسم نیز مورد توجه قرار گیرد.
۴. تأثیر فرهنگی و اقتباسها
«کارمیلا» در طول زمان الهامبخش آثار متعددی در سینما، تئاتر، و ادبیات بوده است. برای مثال، فیلمهایی مثل «دختران خونآشام» (Vampyr, 1932) و «عاشقان خونآشام» (The Vampire Lovers, 1970) از استودیوی همر مستقیماً از این رمان اقتباس شدهاند. همچنین، شخصیت کارمیلا در مجموعههای تلویزیونی، کتابهای کمیک، و حتی بازیهای ویدیویی بازآفرینی شده است، که نشاندهندهی نفوذ پایدار آن در فرهنگ عامه است.
۵. نوآوری در روایت و شخصیتپردازی
استفاده از راوی اول شخص (لورا) به داستان حس صمیمیت و در عین حال ابهام میدهد، زیرا خواننده فقط از دیدگاه او به ماجرا نگاه میکند. کارمیلا نیز بهعنوان یک ضدقهرمان پیچیده، نه صرفاً یک هیولا، بلکه موجودی با احساسات و جذابیت به تصویر کشیده شده است. این پیچیدگی در شخصیتپردازی، رمان را از داستانهای سادهتر ترسناک متمایز میکند.
اهمیت کلی
«کارمیلا» با ترکیب عناصر ترس، رمز و راز، و احساسات انسانی، نهتنها به تکامل ژانر وحشت و گوتیک کمک کرد، بلکه زمینهساز بحثهای عمیقتر در مورد هویت، قدرت، و روابط انسانی شد. این رمان به دلیل نوآوریهایش و تأثیرش بر ادبیات و فرهنگ عامه، همچنان اثری کلاسیک و مورد مطالعه باقی مانده است.
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب کنت مونت کریستو اثر الکساندر دوما پدر (رمانی زیبا)
جملاتی از رمان کارمیلا
«من عاشق هیچکس نبودهام و هرگز نخواهم بود، مگر اینکه عاشق تو شوم.»
اما عشق همیشه امری خودخواهانه است؛ هرچهشدیدتر، خودخواهانهتر.
ما در دستان خداوندیم: بدون اذن او هیچ اتفاقی نمیافتد و برای کسانی که به او عشق میورزند همهچیز به خوبی و خوشی تمام خواهد شد. او آفریدگار وفادار ماست؛ او همهمان را آفریده و از ما مراقبت خواهد کرد.
پرسید: «چرا باور نکنم؟» با کجخلقی جواب داد: «چون شما فقط به چیزی اعتقاد دارید که با پیشداوریها و اوهامتان همخوانی داشته باشد.
حس میکنم بلایی عظیم روی سرمان معلّق است.
اگر زمانی دیگر یا مسئلهای دیگر بود، چهبسا آن نامه باعث میشد مسخرهاش کنم، اما وقتی تمام روشهای مرسوم با شکست مواجه میشوند و جان عزیزی در خطر است، مردم برای یافتن آخرین فرصت به چه شارلاتانبازیها که پناه نمیبرند!
گیسوانی حیرتانگیز داشت و وقتی دور شانههایش میافتاد هرگز مویی اینچنین انبوه و باشکوه و دراز ندیده بودم؛ اغلب دستهایم را زیرشان گذاشتهام و حیرتزده به سنگینیشان خندیدهام. موهایی زیبا، ظریف و نرم بودند، بهرنگ قهوهای بسیار تیره و پررنگ و آغشته به طلایی. عاشق این بودم که بگذارم فروبریزند، با وزن خود پایین بیفتند؛ زمانی که در اتاق خود به صندلیاش لم میداد و با صدای ملیح و آرامش سخن میگفت و من زلفهایش را تا میزدم و میبافتم و میپراکندم و با آنها بازی میکردم. خداوندا! ای کاش همهچیز را میدانستم!
اما عشق همیشه امری خودخواهانه است؛
همان طور که من بهسوی شما جلب میشوم، نمیدانم آیا شما هم حس میکنید که بهطرزی غریب بهسوی من جلب میشوید یا نه؛ من هرگز دوستی نداشتهام… آیا اکنون دوستی پیدا خواهم کرد؟»
خب، حقیقت این است که من حسی وصفناپذیر به آن غریبهی خوشسیما داشتم. همان طور که او میگفت، حس میکردم «بهسمتش جلب میشوم»، اما نوعی انزجار هم بود، البته در این احساس مبهم حس جاذبه چیرگی بسیار داشت. آن دختر مرا مسحور و شیفتهی خود کرد؛ او بسیار زیبا و بهطرزی وصفناپذیر جذاب بود.
همه میدانند که وقتی ماه با نوری اینچنین شدید میتابد نشان از فعالیت روحانی خاصی دارد.
رؤیاها از دیوارهای سنگی میگذرند، اتاقهای تاریک را روشن، یا اتاقهای روشن را تیره میکنند و اشخاص موجود در این رؤیاها هروقت بخواهند وارد یا خارج میشوند و به ریش قفلسازان میخندند. من آن شب خوابی دیدم که آغاز دردی بسیار عجیب بود.
بر این باورم که در تمام زندگیها، برخی صحنههای عاطفی وجود دارد که مبهمتر و کدرتر از تمام اتفاقات دیگر در خاطرمان مانده، صحنههایی که در آنها عواطفمان به وحشیانهترین و هولانگیزترین شکل ممکن انگیخته شدهاست.
دکتر لبخند میزد و همان طور که سرش را تکان میداد، در جواب گفت: «بههرحال، زندگی و مرگ وضعیتهایی رازآلودند و ما دربارهی سرچشمههای آنها اطلاعات چندانی نداریم.»
گهگاه هیجانی پرتلاطم را تجربه میکردم که لذتبخش بود، آمیخته با حسی مبهم از ترس و انزجار.
اگر قلب عزیزت زخمی شده، از قلب وحشی من نیز همراه قلب تو خون میریزد.
«عزیزم! عزیزم! من در تو زندهام و تو بهخاطر من میمیری، خیلی دوستت دارم.»
دلم میخواست خود را از این بغلکردنهای احمقانه بیرون بکشم، که باید اعتراف کنم بهندرت اتفاق میافتاد، اما بهنظر میرسید توان این کار را ندارم. واژگانی که زمزمه میکرد به گوشم لالایی میآمدند و مقاومتم را تا حد خلسهکاهش میدادند و انگار فقط زمانی از این خلسه بیرون میآمدم که او دستهایش را از من دور میکرد.
میان این لحظات عاشقانه، فواصلی طولانی از اتفاقات عادی، شادی و افسردگی ملالآمیز بود که طی آنها جز اینکه میدیدم با نگاههایی آکنده از آتشی حزنآلود دنبالم میکند، گاه چهبسا برایش هیچ اهمیتی نداشتم.
«عزیزترینم! قلب کوچکت جریحهدار شده؛ فکر نکن بیرحمم، چون از قانون عدولناپذیر قوت و ضعف خود پیروی میکنم؛ اگر قلب عزیزت زخمی شده، از قلب وحشی من نیز همراه قلب تو خون میریزد. در خلسهی حقارتی بیاندازهام، با زندگیِ گرم توست که زندگی میکنم و تو- با مرگی دلپذیر- در زندگی من خواهی مرد. کاری از دست من برنمیآید؛ همان طور که به تو نزدیک میشوم، تو بهنوبهی خود به دیگران نزدیک خواهی شد و خلسهی این بیرحمی را خواهی آموخت که با تمام این اوصاف، خود عشق است؛ پس تا مدتی نخواه چیزی بیشتر دربارهی من و یا وابستگانم بدانی، بلکه با تمام روحیهی عاشقانهات به من اعتماد کن.»
چیزی تماشاییتر یا دورافتادهتر از اینجا وجود ندارد. ملکْ روی بلندی کوچکی میان جنگلی برپا شده. جاده، بسیار قدیمی و باریک، از مقابل پلِ متحرکش میگذرد، که تا عمر داشتهام هرگز برداشته نشده، و گودال آب اطرافِ قلعه مملو از تیرهای چوبی است و قوهای بسیاری در آن شنا میکنند و ناوگانهایی سفید از گلهای نیلوفر آبی، در سطحش شناورند.
از مردن میترسی؟ – بله، همه میترسند. – اما مردن مثل دو عاشق… با هم مردن، تا بعد بتوان با هم زندگی کرد… دخترها مادامی که در این دنیا زندگی میکنند کرم پروانهاند، تا سرانجام تابستان فرابرسد و پروانه شوند و در این فاصله، کرمها و نوزادهای حشره وجود دارند، نمیبینی؟ هریک با گرایشها، نیازها و ساختار خود. این چیزی است که موسیو بوفُن در کتاب بزرگی که در اتاق مجاور است، نوشته.
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب آرزوهای بزرگ اثر جاویدان چارلز دیکنز
مطلب مشابه: بریده هایی از کتاب سیذارتا اثر هرمان هسه (رمان داستانی درباره خودشناسی)