جملاتی از کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین با متن های زیبا

این کتاب یکی از پُر فروشترین کتابهای تاریخ است که به مخاطبین خود مثبت اندیشی و مثبت نگری را میآموزد. ما امروز در روزانه جملاتی از این کتاب را برای شما عزیزان گردآوری کردهایم که امیدواریم از خواندن آنها نهایت لذت را ببرید.
فهرست موضوعات این مطلب
این کتاب درباره چیست؟

چهار اثر فلورانس اسکاول شین کتابی که در ایران تابهحال بیش از ۶۰ بار مورد چاپ قرار گرفته و خوانندگان بسیاری هم داشته است. اسکاول شین نقاش، خطیب و سخنرانی که در آمریکا شهرت زیادی دارد.
چهار اثر فلورانس اسکاول شین به لحاظ ساختار محتوایی و معناییاش در دسته کتبی قرار میگیرد که کمک کننده به افراد در زندگیاند و تابحال برای افراد بسیاری موفق واقع شده است. در بیانی سادهتر باید شاهکار اسکاول شین را به عنوان کتابی خود یار برای خوانندگان معرفی کرد.
در سراسر جملات چهار اثر فلورانس شین میتوان اشاره به رهنمودهایی برای هشیاری ذهن یا هشیاری برتر که یک ویژگی اکتسابی است را مشاهده کرد.
در حقیقت رمان اسکاول شین چه در کتاب چهار اثر فلورانس و چه در دیگر کتابهای بهجا مانده از وی، تمام تلاش به بیان قدرت ذهن برتر و هوشیار شده است.
کتابی که از جمله پرخوانندهترین کتب دنیاست و تابحال به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است و برای اولین بار در ایران در سال ۱۳۷۳ ترجمه و منتشر شد. این کتاب دقیقاً مشابه با عنوان که دارد، یعنی ۴ اثر فلورانس، دقیقاً در ۴ بخش مختلف نوشته شده است که هر یک در باب یکی از درسهای عمیق زندگی است.
در چهار بخش مختلف این کتاب اسکاول شین کوشیده است تا به بیانی ساده و دوستانه، مخاطبین خود را با مفهوم اصلی کتاب درگیر کرده و آموزههای لازم را به دور از هرگونه اجبار و یا شعارگرایی، به خوانندگان بیاموزد
جملاتی از این کتاب
حتی پس از آگاهی از حقیقت نیز آدمی نمیتواند چنان که باید در گفتارش دقیق باشد.
دوستی دارم که اغلب پای تلفن میگوید: بیا به دیدنم تا مثل قدیم و ندیم گپ بزنیم.
این عبارت مثل قدیم و ندیم گپ زدن یعنی یک ساعت گفتوگو، حاوی پانصد هزار واژه مخرب و موضوع های اصلی عبارتنداز:اوضاع خراب مالی، شکست و بیماری و شکایت.
من نیز پاسخ میدهم:نه متشکرم، درزندگی به اندازه کافی مثل قدیم و ندیم گپ زده ام.آنها خیلی گران تمام میشوند حاضرم گپی تازه بزنیم.درباره آنچه دوست داریم نه درباره آنچه مطابق میلمان نیست.
به دلیل قدرت و نفوذ طیفی کلام، هر آنچه آدمی به زبان آورد همان را به سوی خود جذب خواهدکرد.کسانی که پیوسته از بیماری سخن میگویند همواره بیماری را به سوی خود جذب خواهد کرد.کسانی پیوسته از بیماری سخن میگویند همواره بیماری را به سوی خود جذب خواهد کرد.
یه جا تو کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین نوشته بود:
«وقتی قاطعانه تصمیم میگیری که زندگی رویاهایت رو داشته باشی، جهان هستی همه چیز رو به نفع تو تغییر میده تا تو بتونی اون رو به دست بیاری. افرادی که به اونها نیاز داری ظاهر میشوند، شفایی که بهش نیاز داری اتفاق میافتد، درهای بسته باز میشوند. هنگامی که برآورده شدن آرزوهایت را باور داشته باشی، معجزات یکی پس از دیگری رخ میدهن.»
در واقع همه چیز وقتی شروع میشه که ما قلباً تصمیم میگیریم که برای چیزی که میخوایم تلاش کنیم!
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب اثر مرکب دارن هاردی؛ جملات برای موفقیت و رشد شخصیتی

اگر بترسی معنایش این است که تسلیم به اعتقاد به دو قدرت خیر و شر شده ای.حال آنکه باید به یک قدرت معتقد باشی.چون خدا قدرت مطلق است و قدرتی که بتواند با او بستیزد وجود ندارد.
مگر اینکه انسان برای خود شر کاذب بیافریند.
بیشتر مردم زندگی را پیکار می انگارند. اما زندگی بازی است.
آدمی هرچه را بکارد همان را درو خواهد کرد.یعنی هرآنچه از آدمی در سخن یا عمل بروز کند به خود او باز خواهد گشت.
اگر نفرت بورزد،نفرت به او باز خواهد آمد.اگر عشق ببخشد،عشق خواهد ستاند.اگر انتقاد کند از او انتقاد خواهد شد و…همچنین به آموخته اند که قوه تخیل در بازی زندگی نقش عمده دارد.
هر آنچه آدمی در خیال خود تصور کند دیر یا زود در زندگیش نمایان میشود.
کسی که از نفوذ کلام با خبر است به هنگام گفتگو بسیار دقت خرج میدهد.
انسان با کلامی که بر زبان می آورد پیوسته قوانینی برای خود وضع میکند.
مردی را میشناختم که یکریز میگفت:من هیچ گاه سروقت به اتوبوس نمیرسم.همین که میرسم اتوبوس هم.میرود.
دختر او میگفت:من همیشه به اتوبوس میرسم.همین که برسم اتوبوس هم سرکله اش پیدا میشود.
این وضع سالها ادامه داشت.هریک از آنها قانون خود را وضع کرده بود:یکی شکست ودیگری قانون موفقیت.این است قانون خرافات.
کلام و اعتقادخودِ انسان است که در ذهن نیمه هشیار،امید وانتظار می آفریند وبرایش شگون و خوش اقبالی می آورد ویا وضعیت خجسته ای را به سوی خود جذب میکند.
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب وقتی نیچه گریست از اروین یالوم؛ جملات و متن های بریده شده از کتاب
شکر گزاری کلید فراوانی و برکت الهی است.
وقتی فکری کرده و تشکر میکنیم بیشتر جذب میکنیم.
هر روز صبح به خاطر آنچه که دارید و آنچه که هستید شکرگزاری کنید.
هر آنچه آدمی احساس و یا به روشنی مجسم کند بر ذهن نیمه هشیار اثر میگذارد و مو به مو در صحنه زندگی ظاهر میشود.
کلامتان را عوض کنید تا جهان شما عوض شود زیرا کلامتان جهانتان است.
تا لحظه ای خواسته آدمی تخقق نیافته است نباید از آن با کسی سخن بگوید.
بـه زنـدگي با ديـدي مثـبـت نگـاه كـنـيد تـا خـود را بـه دليل احساس انرژي و خوشحالي بسيار زيادي كـه نصيبتان خواهـد شد، متعجب سازيد.
بـه ياد داشته باشيد كه افراد شاد و مثبت بيشتر مي توانند ديگران را مجذوب خود كنند.
اگر از قدرت کلام بی خبرید! بدانید که: یک عبارت تاکیدی نیکوی مثبت بیش از هزار اندیشه منفی قدرت دارد و دو عبارت نیکوی مثبت بیش از ده هزار اندیشه منفی.
تنها آن چیزهایی را به خود جذب میکنید که بی نهایت به آن میاندیشید.

آرزوهای بزرگ داشته باشید و از آنها دست نکشید؛
همه ی امور مهم به دستِ کسانی انجام پذیرفته است که از آرزوهای بزرگ خود دست نکشیده اند.
نخستین گام برای کسب موفقیت اینست که از آنچه هستید شادمان باشید
به محض آرام شدن دریای افکار کشتی های نجات از راه میرسند
خدا به زمان احتیاج ندارد و هرگز دیر نمی کند.
بـه زنـدگی با دیـدی مثـبـت نگـاه کـنـید تـا خـود را بـه دلیل احساس انرژی و خوشحالی بسیار زیادی کـه نصیبتان خواهـد شد، متعجب سازید.
بـه یاد داشته باشید که افراد شاد و مثبت بیشتر می توانند دیگران را مجذوب خود کنند.
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب آیین زندگی اثر دیل کارنگی؛ متن های تاثیرگذار زیبا درباره زندگی
وقتی چشم امیدتان به خدا باشد:
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که راست نباشد!
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که پیش نیاید! هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که دیر نپاید!
دشمنان واقعی یعنی افکار منفی خودتان،
تردیدها و ترس ها و واهمه ها…
چه بسیارند کسانی که به دلیل ترس از دست دادن، عزیزترین موهبت زندگیشان را مفت باخته اند…
ترس دشمن آدمی است.
وقتی هراسانید،
آنچه را که از آن بیم دارید به سوی خود میکشانید…
پس قوی باشید و نترسید.
به پشت سر نگاه نکنید و به روزگار سخت نیندیشید که دیگر بار گرفتار همان اوضاع خواهید شد!
هیچکس چیزی به آدمی نمیدهد مگر خود او.
و هیچکس چیزی از آدمی دریغ نمیدارد مگر خود او.
«بازی زندگی» یک بازی انفرادی است.
اگر خودتان عوض شوید، همه اوضاع و شرایط عوض خواهدشد
مطلب مشابه: جملات کتاب غرور و تعصب اثر جین آستین؛ متن و جملات خواندنی از این رمان

توکل به خدا چون راه رفتن روی سیم شل است .
تردید و ترس سبب می شود که تعادل و توازن را از دست بدهید و به ورطه تنگدستی و محدودیت بیفتید .
البته اشکالی ندارد چون توکل به خدا نیز مانند سیرک بازی تمرین می خواهد .
مهم نیست که چند بار شکست بخورید ، دیگر بار برخیزید و از نو آغاز کنید .
چندی نخواهد گذشت که توازن و تعادل برایتان به صورت عادت در خواهد آمد.
ذهن هوشیار، ذهن بشری است و زندگی را به همان شکلی که به نظر میرسد میبیند. ذهن هوشیار ، مرگ و بلا وبیماری و فقر را مشاهده میکند و بر ذهن نیمه هوشیار اثر میگذارد.
تخیل را قیچی ذهن نامیده اند.این قیچی شبانه روز درحال بریدن تصاویر است.که آدمی در ذهن خود هرتصویری را میبیند -دیر یا زود-در دنیای بیرون با آفریده های ذهن خود رویارو میشود.
برای آموزش نیروی خیال باید کار ذهن را شناخت.یونانیان قدیم میگفتند: خود را بشناس !
هرآنچه آدمی در خیال خود تصویر کند -دیر یا زود- در زندگی اش نمایان میشود.
برای پیروزی در بازی زندگی باید نیروی خیالمان را آموزش دهیم.کسی که قوه تخیل خود آموخته باشد که تنها نیکی را تصویر کند و ببیند،خواهد توانست به همه مرادهای بحق دلش – خواه سلامت و خواه ثروت و خواه محبت و خواه بیان کامل نفس ویا هرآرمان بزرگ دیگر-برسد.
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب جهان همچون اراده و تصور آرتور شوپنهاور فلیسوف معروف
بریده هایی از کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین
خدای عشق و زیبایی
خدای خوبم …… محبوبم …دوستت دارم
چه لذتبخش است گذر نسیم یادتو بردلها
وچهزیباست پرواز پرنده خاطره توبر قلبها
وچه شیرین است پیمودن اندیشه درجاده
غیب ها بسوی تو.
چه روح بخش است گام زدن درمسیر عرفان
..تو و چه جان می دهد ایمان به تو..
خدای من ! محبوب من ! چه خوش است
طعم عشق تو….
چه شوق افرین است نگاه عاشقانه تو.
چه تکان دهنده است توجه مهر امیز تو.
چه شیرین است زندگی در کنار تو و در
زیر سایه لطف تو….. چه لذتبخش استگرمای دست نوازشگر تو..
انسان با هردست بدهد با همان دست می گیرد. و همیشه میان دادوستد موازنه ای کامل برقرار است.هرچند آدمی باید بی هیج چشمداشتی ببخشد اما اگر آنچه را که به سوی او باز میگردد نپذیرد از قانون تخلف ورزیده است.زیرا همه هدایا از جانب خدا می آیند و انسانها تنها وسیله اند.
حتی فکر تنگدستی نیز نباید از سر انسان بخشنده بگذرد.
مثلا هنگامی که آن مرد به من یک سنت داد، نگفتم: آخر این طفلکی که بضاعتش نمی رسد آن را به من بدهد. من اورا ثروتمند و توانگر دیدم و زیر باران نعمتی که بر سرش میبارید. و همین اندیشه بود که برایش برکت آورد. اگر کسی گیرنده ای نامطبوع باشد باید گیرنده ای خوشدل شود. و حتی اگر یک عدد تمبر به او بدهند باید آن را بپذیرد تا همه راهها را به روی خود بگشاید.
خداوند گیرنده مطبوع را به اندازه بخشنده خوشدل دوست دارد.

اغلب از من پرسیده اند که چرا انسانی سالم و ثروتمند، و انسانی دیگر بیمار و فقیر به دنیا می آید؟
هر معلولی زاییده علتی است و چیزی به نام تصادف وجود ندارد.
و پاسخ این پرسش، قانون تناسخ است. زیرا آدمی از تولدها و مرگهای بیشمار می گذرد تا از حقیقتی آگاه گردد که اورا می رهاند.
ذهن نیمه هشیار انسانی که سالم و ثروتمند به دنیا آمده است، در زندگی گذشته اش تصاویر سلامت و ثروت را نقش کرده است و انسان فقر و بیمار، تصاویر فقرو بیماری را.
زیرا آدمی در هر عرصه ای حاصل جمع معتقدات ذهن نیمه هشیارش را عیان می سازد.
برخی از مردم بخشندگانی خوشدل اند، اما گیرنده ای نامطبوع. به دلیل غرور یا به دلایلی منفی هدایا را نمی پذیرند. از این رو، راهها و چاره ها را مسدود میکنند و سرانجام نیز خود را در کمبود یا تنگدستی می یابند. مثلا به زنی که پول زیادی بخشیده بود، چند هزار دلار هدیه شد که با گفتن اینکه به آن نیاز ندارد، هدیه را نپذیرفت. چندی نگذشت که برایش یک گرفتاری مالی پیش آمد و ناچار شد که همان مبلغ را قرض کند. آدمی باید آنچه را که در ازای کار خودش به او باز می گردد در نهایت لطف بپذیرد.
مفت داده ای پس مفت بگیر!
مطلب مشابه: جملاتی از کتاب چنین گفت زرتشت نیچه؛ متن های عمیق فلسفی
وقتی بیست و یک ساله بودم، بیمال و منال، در یک آپارتمان کوچک یک اتاقه زندگی میکردم.
زمستان سردی بود. طی روز کارگر ساختمانی بودم. شبها پولی نداشتم که آپارتمانم را ترک کنم. دستکم آپارتمانم گرم بود. فرصت فراوانی برای فکر کردن داشتم.
یکی از شبها، در حالی که پشت میز آشپزخانه نشسته بودم، ذهنم برقی زد. به یک آگاهی رسیدم که زندگیام را تغییر داد.
به این نتیجه رسیدم، که مسئول تمامی حوادثی هستم که تا پایان عمر برایم خواهد افتاد. هیچ کسی به من کمک نخواهد کرد. هیچ کسی به نجات من نخواهد آمد.
در آن لحظه، به روشنی دیدم، که اگر قرار است زندگیام تغییری کند، باید خودم این تغییر را بهوجود آورم.
اگر تغییر نمیکردم، چیز دیگری هم تغییر نمیکرد.
گاه از من پرسیده اند: فرض کنید شخصی چند استعداد دارد. از کجا بداند کدامیک را باید انتخاب کند؟ پاسخم این هست که هدایت بطلبید.بگویید:
” جان لایتناهی، رهنمودی مشخص به من بده. بیان کامل نفس مرا بر من آشکار کن. نشانم بده که در این لحظه از کدام استعدادم باید استفاده کنم! “
کسانی را دیده ام که بی هیچ آمادگی قبلی یا با آموزشی اندک، کاری کاملا تازه را آغاز کرده اند و به هیچ مشکلی هم بر نخورده اند. مدام تکرار کنید:
” من برای طرح الهی زندگیم کاملا مجهزم.” و هرگاه فرصتی پیش می آمد بی باکانه آن را بقاپید.
یکی از شاگردانم نیازمند توفیق مالی بود.نزد من آمد و پرسید چرا این ظهور تکمیل نیافته و به عینیت در نیامده است؟
گفتم: شاید عادت داری کارهایت را نیمه تمام رها کنی و ذهن تیمه هشیارت به عدم تکنیل خو گرفته است.زیرا برون نمایانگر درون است!
گفت: بله. حق با شما است.من اغلب کاری را که آغاز میکنم به تمام نمی رسانم.اما همین حالا به خانه می روم و کاری را که هفته ها پیش آغاز کرده ام به پایان می رسانم. مطمئن هستم که با انجام این کار، خواسته ام بی درنگ عینیت خواهد یافت.
پس با پشتکار هرچه تمام تر خیاطی اش را به پایان رساند. چندی نگذشت که پول مورد نیازش به حیرت انگیز ترین راه ممکن به دستش رسید.آن ماه دو بار به شوهرش حقوق دادند. هنگامی که به همسئولان اشتباهشان را متذکر شدند پاسخ شنیدند که آن را پس ندهند و نگاه دارند.
هرگاه آدمی با ایمان بطلبد باید بستاند. زیرا خدا چاره ساز است و تدابیر خود را می آفریند!
مطلب مشابه: جملات کتاب بیگانه اثر آلبر کامو؛ گزیده جملات جالب درباره زندگی
شاگرد اغلب با اعتقاد خود به عدم تکمیل، ظهور خواسته اش را به تعویق می اندازد. او باید مدام تکرار کند:
” در ذهن الهی تنها تکمیل هست و کمال.پس خواسته من به انجام رسیده است.”
حال این خواسته، کار عالی باشد یا خانه عالی، یا سلامت کامل، و یا هرچیز دیگر.
آدمی باید شکر به جا آورد که خواسته اش را پیشاپیش در عرصه غیبی ستانده است، و مجدانه برای دریافت آن در عرصه عینی تدارک ببیند.

در فصلهای پیشین خواندیم که آدمی تنها با پیش تاختن به سوی چیزی که از آن می هراسد.میتواند بر ترس خود چیره شود.
مثلا زنی از دوستی خواست تا پیامی را به کسی برساند.دوست از رساندن این پیام واهمه داشت.ذهن استدلالی میگفت: در این کار دخالت نکن و پیام را نرسان.
روحش در عذاب بود چون به زن قول داده بود. عاقبت برآن شد که بر ‘شیر بتازد’ و قانون حمایت الهی بطلبد.باکسی که پیام را به او میرساند دیدار کرد و تا دهان گشود که آن را بگوید آن شخص گفت که: راستی فلانی از شهر رفته! این گفته رساندن پیام را غیر لازم کرد .چون همه ماجرا منوط به این.بود که آن شخص در شهر باشد.به محض اینکه انسان اراده کند تا کاری را به انجام برساند که از آن می هراسد، دیگر مجبور به انجام آن نخواهد بود.
هدف شاگرد باید تعادل و توازن باشد! چون توازن یعنی قدرت.زیرا به قدرت خدا مجال میدهد تا به درون آدمی بشتابد و آنچه را که رضامندی اورا به جا می آورد اراده کند و به انجام برساند.
انسان متوازن به روشنی فکر میکند و به سرعت تصمیم میگیرد و کوچکترین مسئله از چشمش مخفی نمی ماند.
خشم نمیگذارد که انسان جلو چشم خود را ببیند. خون را مسموم میکند.ریشه همه امراض است و سبب تصمیم گیریهای نادرست که به شکست می انجامد.
واکنش خشم چنان زیان آور است که آن را ‘سم کشنده’ می نامند.
او در می یابد که ترس و نگرانی سمی مهلکند.ایمان وارانه اند.زیرا از طریق تصاویر منحرف ذهنی، هرچه را که از آن بیم دارند به عینیت در می آورند.وظیفه شاگرد، تاراندن این دشمنان (از ذهن نیمه هشیار) است.
مطلب مشابه: کتاب قورباغه ات را قورت بده برایان تریسی با زیباترین جملات درباره انگیزه و زندگی
در مورد آن دو هزار دلار که از طریق صاحب خانه به دست زن رسید نیز می بینیم که زمانی این امر به وقوع پیوست که زن رنجش و.مقاومت را کنار گذاشت. و همچنین آن زن دیگر، زمانی محبت مرد دلخواهش را بازستاند که کینه و کدورت را فراموش کرد و همه رنجهایش باز ایستاد.
گاه رویدادی بس ناچیز میتواند نقطه عطف زندگی.انسانها باشد.
رابرت فولتون با دیدن آب جوشی که از کتری بخار میکرد کشتی بخار را دید!
چه بسیار دیده ام که شاگردی با مقاومت کردن یا نشان دادن راه نگذاشته که خواسته اش عینیت یابد.
او ایمان خود را وا میدارد که به یک.چاره چشم بدوزد و به آن تدبیری فرمان میدهد که خود برای برآوردن خواسته اش میپسندد. یعنی همان کاری همه راه ها را مسدود میکند. زیرا خداوند عقل کل است.افکار شما افکار او نیست و راه های شما راه های او نیست.

یکی از شاگردانم برایم حکایت کرد که تابستانی به قصد سفری دور و دراز رفت و زبان آنها را نمیدانست.منتها لحطه به لحظه هدایت و حمایت می طلبید و همه کارهایش به طرزی معجزه آسا نرم و آسان پیش می رفت. نه در دریافت چمدانهایش تأخیری روی میداد و نه مسئله زبان پیش می آمد و نه دشواری در بهترین هتلها. و به هرجا که میرفت عالیترین خدمات در اختیارش قرار میگرفت. اما وقتی به نیویورک برگشت که زبانش را میدانست، فکر کرد که خدا دیگر لازم نیست. پس به طور عادی دنبال کارهایش را گرفت و همه چیز خراب از کار درآمد.
چمدانهایش با تأخیر به دستش رسیدند و هنه کارهایش چون کلاف سردرگم به هم پیچیدند و دچار ناهماهنگی و آشفتگی شد.شاگرد باید ‘احساس حضور خدا’ را به عادت بدل کند تا لحظه ای از یاد خدا غافل نباشد.
پسرکی خردسال بیشتر اوقات با مادرش به کلاسم می آمد. پسرک از من خواست تا برای امتحانات مدرسه اش شفاعت کنم و کلام لازم را بر زبان آورم.
به او گفتم این عبارت را تکرار کند:
” من با خرد لایتناهی یگانه ام. پس هرچه را که باید درباره این موضوع بدانم،میدانم.”
در درس تاریخ، معلومات کافی داشت اما از درس حساب خود چندان مطمئن نبود. دفعه بعد که اورا دیدم گفت: برای حسابم آن عبارت را تکرار کردم و نمره ام عالی شد. منتها چون فکر میکردم تاریخم خوب است و خودم متکی بودم،آن جمله را تکرار نکردم و نمره ام خیلی بد شد.
هرگاه انسان’ بیش از اندازه از خود مطمئن باشد’ اغلب باز دارنده برخورد میکند که معنایش این است که به جای توکل به ‘الوهیت درون’ به شخصیت خود اتکا کرده است.
مطلب مشابه: جملات کتاب همه چیز به فنا رفته اثر مارک منسن با متن هایی درباره امید و زندگی
اغلب ترس است که میان آدمی و بیان کامل نفس او جدایی می افکند. چه بیشمار نوابغی که از وحشت روی صحنه آمدن از کار بازمانده اند. با شفا و شفاعت میتوان براین ترس غالب آمد. آنگاه آدمی با از دست دادن احساس خودآگاهی، خویشتن را بسان ابزاری می یابد تا خرد لایتناهی از طریق او عیان و بیان میگردد.
از این رو، در پرتو الهام و بی باک است و سرشار از اطمینان. زیرا یقین دارد که ‘الوهیتی که درون اوست’ کار را به انجام می رساند.
پدر ومادر هرگز نباید شغل یا حرفه ای را به فرزندان خود تحمیل کنند.
با وقوف به حقیقت معنوی میتوان در اوان کودکی یا حتی پیش از تولد، طرح الهی را برای او بطلبید.
شفا و شفاعت پیش از تولد باید چنین باشد: ” باشد تا الوهیت باطن این کودک کاملا آشکار و بیان گردد. باشد تا طرح الهیِ ذهن و تن و امور او در سراسر زندگیش، و تا ابدالآباد ظهور یابد.”
رهنمود هایی مشخص بطلبید تا راهتان هموار و کامیاب شوید.
آدمی هرگز نباید مجسم کند یا به زور تصویر ذهنی بسازد. هنگامی که او میطلبد تا طرح الهی به ذهن هشیارش بیاید، بارقه های الهام بر دلش خواهد تابید وخود را در حال به دست آوردن توفیقی بزرگ خواهد دید. این است آن تصویری که نباید از آن چشم بردارد.
‘ آنچه آدمی می جوید در جستوجوی آدمی است.
“تلفن” در پی “بل” بود! ‘
مطلب مشابه: جملات کتاب صد سال تنهایی؛ متن های زیبا از این رمان گابریل گارسیا مارکز

اگر در زندگی خود شاد نیستیم، شاید به این دلیل باشد که بیشتر از شاد بودن و شادی بخشی به “حقارت مظلوم نمایی” و “بازی من بیچاره” متعهد هستیم. با افکار مسموم و کوله باری از رنجیدگی و زخم های که هر روز با خود حمل می کنیم بهانه های بیشماری برای رنج کشیدن و مجوزی برای بی مسولیتی خود داریم. و در پی انتقام از این و آن و رنج دادن دیگری هستیم.
با پذیرش مسولیت خود و نقش خود در آفرینش وقایع، خرد و موهبت آنها را در می یابیم
و هر روز با لبخندی دوباره به هستی، شاکرانه زندگی را به جریان در می آوریم.
مثلا روزی در پایان کلاسم مردی نزدم آمد و یک سنت توی دستم گذاشت و گفت: در تمام دنیا همین هفت سنت را دارم و یک سنت را هم به شما می دهم، چون به نفوذ کلامتان ایمان دارم و از شما می خواهم که کلامی بر زبان آورید تابه بیان کامل نفس و توانگری برسم.
من نیز کلام لازم را بر زبان آوردم و یک سالی اورا ندیدم تا اینکه روزی موفق و شاد و با جیبی پر پول واردکلاسم شد و گفت: به محض اینکه کلام لازم را بر زبان آوردید، در شهری دور شغلی به من پیشنهاد شد و اکنون دارم به چشم خود سلامت و سعادت و ثروتم را میبینم.
چه بسا بیان نفس زنی این باشد که همسری کامل، مادری کامل، یا کدبانویی قابل باشد. و نه لزوما صاحب شغل و حرفه ای بیرون از منزل.
زنی را میشناسم که به محض اینکه آگاهی از طرح الهیِ زندگی خود را طلبید، امورش چنان از هم پاشید که انگار زندگیش دچار طوفان شده بود.اما نوسازگاریها نیز بی درنگ از راه رسیدند و شرایطی تازه و اعجاب انگیز جایگزین اوضاع قدیم شد.
بیان کامل نفس، نه زحمت که مرحمتی است چنان افسونگر که بیشتر به بازی می ماند.همچنین شاگرد میداند هنگامی که به عالمی پا می گذارد که امور مالی آن به دست خدا انجام میگیرد، برکات مورد نیاز ‘بیان کامل نفس’ او نیز از راه خواهد رسید.
چه بسیارند آن نوابغی که سالهای سال در تلاش معاش بوده اند. منتها به محض اینکه کلام لازم را بر زبان آوردند و ایمان خود را نشان دادند، پولی را که لازم داشتند به دست آوردند.
این توفیق در ذهن الهی دارای صورتی است کامل، و در انتظار تا آدمی آن را بازشناسد. منتها از آنجا که نیروی خیال نیرویی است خلاق، ضرورت دارد که پیش از اینکه آن صورت به عینیت درآید، آدمی آن را به چشم دیده باشد.
از این رو، والاترین خواهش آدمی، آگاهی از طرح الهی زندگی خویشتن است.
زیرا چه بسا کوچکترین تصوری از آن نداشته باشد. چرا که شاید صاحب استعدادی باشد شگفت انگیز، منتها نهفته در ژرفترین زوایای وجود:
پس آدمی باید چنین بطلبد :
“” جان لایتناهی، راه ظهور طرح الهی زندگیم را بگشا! بگذار تا هم اکنون نبوغ درونم عیان و بیان شود. بگذار تا هم.اکنون آن طرح کامل را به چشم ببینم.””
آن طرح کامل، سلامت و ثروت و محبت و بیان کامل نفس را در بر میگیرد. این عرصه از حیات است که شادمانی تمام عیار به بار می آورد. هنگامی که آدمی آگاهی از طرح الهیِ زندگی خویشتن را بطلبد، چه بسا در زندگی خود با دگرگونی هایی عظیم رویارو شود.زیرا قریب به اتفاقِ انسانها از طرح الهیِ زندگی خود دور افتاده اند.

‘بادی نیست که بتواند کشتی مرا سرگردان یا جزر و مد تقدیرم را دگرگون کند.’
هر انسانی را بیان کامل نفس است.یعنی جایی هست که تنها او باید پر کند،نه کس دیگر. کاری هست که تنها او باید انجام برساند، نه کس دیگر.
و این تقدیر او است!
به ما گفتند باید بازی کنید.
گفتیم با کی؟؟
گفتند : با دنیا
تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟؟
سوت اغاز بازی رو زدن, فقط فهمیدم
” خدا ” تو تیم ماست.
بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم, امتیازها برابر بود.
تو همین فکر بودم که خدا زد به پشتم, خندید و گفت:
نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟؟
بازم خندید و گفت:
خیلی ساده فقط پاس بده به من,
باقیش با من. …
جملات زیبا از این کتاب
تنها راهزنی که دارو ندار آدمی را به یغما می برد، اندیشه های منفی خود اوست.
زیرا هیچ کس جز خود آدمی چیزی به خود نمی دهد. وهیچ کس جز خود آدمی چیزی را از خود دریغ نمی دارد.
آدمی اینجا است تا خود، اثبات خدا باشد و شاهد حقیقت. و آدمی تنها زمانی میتواند آیت وجود خدا باشد که از تنگدستی، توانگری بیافریند و از بی عدالتی، عدالت.
زمانی که معنویت در آدمی بیدار میشود، درمیابد که هرناهماهنگی برونی نشانه ناهماهنگی ذهنی است.حتی اگر بلغزد یا به زمین بیفتد، پی میبرد که هشیاری او می لغزد یا می افتد.
روزی یکی از شاگردانم.در حال گذر از خیابان در ذهن خود کسی را ملامت میکرد.به خود میگفت: واقعا که آن زن ناخوشایندترین موجود دنیا است.
درست در همین وقت،سه پسر پیشاهنگ او را هُل دادند و به زمین افتاد بی درنگ موضوع را دریافت و پسرهای پیشاهنگ را سرزنش نکرد.تنها قانون بخشایش را فراخواند و به الوهیت درون آن زن درود فرستاد.
‘ خوشا به حال کسی که حکمت را بیابد.زیرا که طریقهای او طریقهای شادمانی است.وهمه راههای او سلامتی.’
آدمی باید مشتاقانه تسلیم اراده خدا باشد و صمیمانه اراده کند که اراده او را به جا آورد.ِاین.خواست خدا است که آرزوی درست دل هر انسانی را بر آورد.
و اراده آدمی باید به کار افتد تا لحظه ای از هدف خود چشم بر ندارد.
همانا به یاری اراده باید از شر تفکر فانی رها شد .
انسان عادی ترس را بر ایمان ترجیح میدهد.پس ایمان حاصل اراده است.

مردی را میشناسم.که به حکم طالع نجومی خود باید سالها پیش مرده باشد.اما هنوز زنده و رهبر یکی از بزرگترین نهضت هایی است که در این سرزمین برا اعتلای انسانیت می کوشد.
برای خنثی کردن پیشگویی شر باید ذهنی بسیار نیرومند داشت. شاگر باید به تأکید ندا در دهد که:
” هر پیشگویی کاذب ناپدید می گردد.هر مشیتی که پدرم در آسمان مقدر نکرده باشد از هم می پاشد و به فنا می انجامد.و آرمان الهی هم اکنون انجام خواهد پذیرفت.”
اما اگرپیامی نیکو فرا رسد که مژده سعادت یا ثروت دهد باید به آن چنگ انداخت و چشم به راهش ماند.زیرا به حکم قانون انتظار_ دیر یا زود_ عینیت خواهد یافت.
دودلی مانعی است که بر سر بسیاری ار راهها می ایستد.برای غلبه بر آن،بارها این عبارت را تکرار کنید: “من همواره در پرتو الهام مستقیم قرار دارم و بی درنگ تصمیم درست میگیرم”
این.کلام بر ذهن نیمه هوشیار اثر می گذارد و چندی نمی گذرد که آدمی خود را بیدار و هوشیار احساس میکند و عزمی جزم گامهای درست را بر میدارد.اما چشمداشت هدایت از عرصه روانی را مخرب یافته ام. زیرا عرصه ذهنهای بیشمار است،نه آن’ ذهن یکتا’
اگر آدمی ذهن خود را بر ذهنیت بگشاید هدف نیروهای مخرب قرار میگیرد.زیرل عرصه روانی حاصل اندیشه فانی آدمی و حیطه اضداد است.از این رو چه بسا پیامی خوب یا بد دریافت کند.
علم اعداد و احکام نجوم و طالع بینی، آدمی را همچنان در عرصه ذهنی(فانی) نگاه می دارد.زیرا تنها با راه و روش کارمایی سروکار دارد.
مطلب مشابه: جملات کتاب کیمیاگر؛ سخنان انگیزشی برای خودیاری از پائولو کوئیلو
چه بسیارند مردمانی که با ملامت دیگران، بیماری و بدبختی رابه سوی خو کشانده اند.
آنچه را که آدمی در دیگران نکوهش میکند،در واقع به سوی خود جذب میکند.
مثلا دوستی خشمگین و پریشان نزدم آمد.شوهرش اورا به خاطر زنی دیگر ترک.کرده بود.دوستم مدام آن زن را ملامت میکرد و میگفت: آن زن میدانست که شوهرم همسر دارد.پس نمی بایست به شوهرم.روی خوش نشان می داد.
گفتم: از ملامت آن زن دست بردار! اورا از صمیم قلب عفو کن تا این وضع خاتمه یابد.اگر نه خودت دچار همین وضعیت خواهی شد.
اما او گوشش بدهکار نبود و یک سال بعد، به مردی دل باخت که همسر داشت.
*” انسان به هنگام انتقاد یا ملامت به سیم لخت برق دست میزند.و هر لحظه ممکن است ضربه ای هولناک بر او وارد آید.”*
اغلب از من می پرسند چگونه باید به خواسته خود عینیت بخشید؟
پاسم این است که کلام لازم را بر زبان آورید.وتا رهنمودی مشخص نستانده اید کاری نکنید.هدایت بطلبید و بگویید:
” جان لایتناهی،راه را نشانم بده.اگر باید کاری بکنم آن را بر من آشکار کن”
پاسخ نیز خواهم داد: از طریق شهود (یا گواهی دل): اظهار نظری تصادفی از جانب کسی، عبارتی در کتابی،و یا از راهی دیگر. گاه پاسخها دارای دقتی تکان دهنده اند.
برای انسان آگاه از نفوذ کلام که رهنمود های شهودی خود را دنبال میکند، انجام هیچ کاری دشوار نیست.به یُمن کلام،نیروهای غیبی را به کار وامی دارد و تن خود را باز می آفریند یا به امور خود صورتی تازه میبخشد.
از این رو،انتخاب کلمات درست اهمیتی حیاتی دارد.شاگرد باید کلامی را که میخواهد به عرصه غیبی فرا افکند با دقتی هرچه تمامتر برگزیند. او می داند که خدا روزی رسان او است.و برای هر تقاضا عرضه ای هست. و کلامی که بر زبان می آورد بسانِ کلیدی درِ این خزانه غیبی را میگشاید.
پس این” ذهن فانی ” است که دوست دارد به غم وغصه هایش بچسبد.
زنی را میشناختم که به مشکلاتش میبالید.طبیعتا همیشه هم مشکلی داشت تا درباره اش لاف بزند و فخر بفروشد.
قدیمی ها می گفتند مادری که دل نگران فرزندش نباشد مادر نیست.
اما اکنون می دانیم که ترس مادرانه مسئول چه بسیار نا خوشی ها و حوادثی است که به سراغ بچه ها می آید.چون ترس با وضوحی هرچه تمامتر بیماری یا وضعیتی را که مادر از آن بیم دارد ترسیم میکند.واگر این تصاویر خنثی نشوند بی تردید به عینیت در می آیند.
خوشا به حال مادری که می تواند صمیمانه بگوید که فرزندش را به دست خدا می سپرد. واز این رو یقین دارد که فرزندش در پناه حمایت الهی است.
مثلا زنی ناگهان نیمه شب از خواب پرید و احساس کرد که خطری بزرگ برادرش را تهدید میکند.به جای اینکه تسلیم ترس شود شروع کرد به تکرار عبارتوحقیقت؛ از این قبیل که:
“آدمی صورتی است کامل در ذهن الهی.وهمواره در جای درست خود قرار دارد.پس برادرم در جایی است که باید باشد و از حمایت الهی برخوردار است.”
روز بعد دریافت که برادرش در یک معدن در معرض خطر انفجار قرار گرفته بود،اما توانسته به طرزی معجزه آسا فرار کند.
‘ پس آدمی (با اندیشه) حافظ برادر خویش است.و هر انسانی باید یقین داشته باشد که آنچه دوست دارد در پناه خدا است.’ همه امراض و دلتنگیها زاییده تخلف از قانون محبت اند.بومرنگهای نفرت و انزجار و انتقاد آدمی، مالامال از بیماری و اندوه به سوی خود او باز میگردند.گویی عشق هنری است گمشده.هرچند انسان آگاه از قانون معنویت می داند که باید این هنر را بازیابد.
غصه و حسرت و ندامت،یاخته های تن را پاره پاره و فضای پیرامون آدمی را مسموم میکنند.
از من خواستن تا زنی را شفا بخشم که عزادار بود و در سوگ دخترش نشسته بود.من هر گونه اعتقاد به از دست دادن و جدایی را نفی کردم و به تأکید گفتم که خدا، شادمانی و عشق و آرامش این زن است. زن بی درنگ توازن خود را بازیافت و توسط پسرش پیغام فرستاد که از شفای او دست بردارم چون آنقدر خوشبخت است که شفا بخشیدن او دیگر جایز نیست.
محبت و خوش قلبی در کسب و کار نیز گرانبهاست.
زنی با شکایت از رئیس خود نزد من آمد و گفت:آن زن سرد وایراد گیر است ومن هم میدانم که میل ندارد متصدی این شغل باشم.
گفتم: ” به الوهیتی که در درون اوست درود بفرست و دعای خیرت را بدرقه راه او کن!
گفت:نمیتوانم.آخر این زن مثل سنگِ خارا سخت است.گفتم: ‘داستان آن مجسمه ساز را نشنیده ای که قطعه ای سنگ خارا خواست؟ از او پرسیدند که سنگ خارا را برای چه می خواخد؟ و او پاسخ دادکه: چون در این سنگ، فرشته ای مخفی است؛ و از آن سنگ خارا شاهکاری آفرید.’
زن گفت باشد امتحان میکنم.هفته بعد نزدم آمد.وگفت: کاری را که گفتی کردم و حالا این زن بسیار بامن مهربان است.تازه با اتومبیلش مرا به جایی هم رساند.

مثلاً زنی بسیار ثروتمند را میشناختم که همه درآمدش را احتکار می کرد.به ندرت چیزی به کسی می بخشید.امت مدام برای خود می خرید و می خرید و می خرید.
به گردنبند علاقه بسیار داشت.دوستی از او پرسید:چندتا گردنبند داری؟ زن پاسخ داد: شصت وهفت تا ! گردنبند ها را می خرید و به دقت آنها را در دستمال کاغذی می پیشچید و گوشه ای می گذاشت.حتی اگر از آنها استفاده می کرد باز اشکالی نداشت.اما او از “قانون مصرف”تخلف می کرد.کمد هایش پُر از لباسهایی بودند که هرگز نمی پوشید و جواهراتی که رنگ روشنایی به خود ندیده بودند.
آنقدر به مال دنیا چسبید تا دستهایش از کار افتادند و فلج شد.چنان که دیگر قادر نبود از امور خودش مراقبت کند.وبه ناچار ثروتش به دیگران سپرده شد تا اداره آن را به عهده بگیرند. پس آدمی با بی خبری از قانون، سبب نابودی خود می شود.
در طمع ریشه همه بدیها است. پول به خودی خود نیکو است و سودمند؛ منتها اگربه مصارف زیان بخش برسد،اندوخته و احتکار گردد، یا از محبت مهمتر پنداشته شود با خود مرض و مصیبت، وحتی نابودی خود را به همراه می آورد.
گاه مردم از خطایی که شاید سالها پیش در حق کسی کرده اند افسوس میخورند.
اگر خطای گذشته را نمیتوان جبران کرد،دست کم اثر آن را با مهربانی در حق کسی دیگر میتوان خنثی کرد.
پول یعنی ظهور خدا،و رهایی از هرگونه نیاز و تنگنا.هرچند باید همیشه آن را در جریان نگاه داشت و برای مصارف درست به کار برد.زیرا احتکار و اندوختن از سر حرص،واکنشی مهیب دارد.
اما این بدان معنی نیست که آدمی نباید صاحب چندخانه و سهام و موجودی اوراق قرضه باشد.زیرا ” در خانه مرد عادل گنج عظیم است.”
تنها معنایش این است که اگر موقعیتی پیش آمد که باید پول خرج کرد، حتی سرمایه اصلی را نیز نباید احتکار کرد و اندوخت.چون وقتی انسان با رضامندی و بدون واهمه خرج میکند، راه را برای سراریز شدن پول بیشتر می گشاید.زیرا خدا روزی رسان خستگی ناپذیر آدمی است و برکات او تمام نشدنی.
گرایش معنوی نسبت به پول این است که خزانه دار کل، با آن عظمت و جلال و کبریایی که در نمی ماند!
هیچ انسانی تا عاشق کارش نباشد موفق نمی شود.تصویری که نقاش از روی عشق صِرف (به هنرش) خلق می کند بزرگترین شاهکار او است.آثار هنرمندی که برای امرار معاش کار می کند همواره فراموش می شود.
اگر کسی پول را حقیر بشمارد هرگز نمیتواند آن را به سوی خود جذب کند.چه بسیارند مردمانی که با گفتن جملاتی از این دست: ‘پول به چشم من پشیزی نمی ارزد و ثروتمندان را به دیده تحقیر می نگرم.’
در فقر مانده اند
مردی پکر و تنگدست وترحم انگیز نزد من آمد.همسرش به”علم اعداد”علاقمند بودواز قرار معلوم,گزارش ارقام درباره او چندان مطلوب از آب درنیامده بود.چون مرد گفت:”زنم می گوید من هرگز به جایی نخواهم رسید.آخرشماره من”دو”است.”
گفتم:”من کاری به کار شماره تو ندارم.
تودر دهن الهی صورتی هستی در متنهای کمال.ما آن فراوانی وموفقیتی را خواهیم طلبید که آن خرد لایتناهی پیشاپیش برای تو مقدر کرده است.”
چند هفته ای نگذشت که صاحب شغل بسیار خوبی شد و یک یا دوسال بعد,درمقام نویسنده ای برجسته به موفقیتی چشم گیر رسید.
مثلا زنی را می شناختم که همسری نازنین داشت، منتها تکیه کلامش این بود که:”من کوچکترین اهمیتی به زندگی زناشویی نمی دهم.البته شوهرم هیچ ایرادی ندارد.منتها خودم نسبت به مسئله ازدواج تعلق خاطر ندارم.”
آن زن دلبستگیهای دیگری داشت و کمتر به یاد می آوردکه همسری هم دارد.هرگاه که اورا می دید تازه به یاد می آوردکه شوهری نیز وجود دارد.یک روز شوهرش به او گفت که عاشق زنی شده است و اورا ترک کرد.زن سرشار از نفرت و پریشانی نزد من آمد.
گفتم:”این دقیقا همان چیزی است که با کلام خودت به زندگی ات فراخواندی.گفتی به زندگی زناشویی اهمیتی نمی دهی.خب,ذهن نیمه هشیارت هم به کار افتاد تا بی شوهرت کند.
گفت:”بله,همین طوراست.مردم همان چیزی را که می خواهند به دست می آورند و تازه بعد ناراحت هم می شوند.”
البته مدتی نگذشت که باوضعیت تازه خوگرفت وبه هماهنگی کامل رسید و دریافت که هردوی آنها جدا ازهم خوشبخت ترند.هرگاه زنی نسبت به همسرش بی تفاوت یا بهانه گیرشود,ودیگرنکوشد که برای او سرچشمه الهام باشد,طبیعتا دل شوهربرای هیجان روزهای اول آشنایی می تپد و بی قرار و ناراضی می شود.

از قدیم گفته اند:
” نه هیچ انسانی دشمن توست و نه هیچ انسانی دوست تو، بلکه هر انسان، معلمِ توست.”
پس آدمی باید غرور و تعصب را کنار بگذارد و آنچه را که هر انسانی به ناچار باید به او بیاموزاند، بیاموزد تا هرچه زودتر درس هایش را فرا بگیرد و آزاد و رها شود.
مطلب مشابه: جملات کتاب ایکیگای با متن انگیزشی و روانشناختی زیبا
رنج برای پیشرفت آدمی ضروری نیست.رنج، زاییده تخلف از قانون معنویت است.اما گویی تنها شماری اندک از مردمان می توانند ‘روح خفته’ خود را بی رنج برخیزانند.مردم معمولا به هنگام خوشحالی خودخواه میشوند و قانون کارما خود به خود به کار می افتد. آدمی اغلب به علت ناسپاسی و قدرنشناسی چیزی را از دست میدهد و از فقدان آن رنج می کشد.
گروهی در هند که هیچ گاه به یکدیگر ‘ صبح بخیر’ نمی گفتند.ودر عوض،این کلام را به کار می بردند: “درود بر الوهیت باطن تو!”
آنها به الوهیت درون هر انسان،و جانوران وحشی درود می فرستادند و هیچ گاه آزاری به آنها نمی رسید،زیرا در هر موجود زنده ای تنها خدا را می دیدند.
آدمی که در مهر ومحبت خود،غاصب و خودخواه یا ترسو است،قهر آنچه را که دوست می دارد از دست می دهد.حسد بزرگ ترین دشمن عشق است.
چون تخیل از دیدن کشش محبوب به سوی دیگری سر به شورش بر میدارد.و اگر این ترسها خنثی نشوند،بی تردید به عینیت در می آیند.
عشق راستین از خویشتن فارغ است و از هرچه ترس، رها.
بدون هیچ چشمداشت یا اندکی توقع، خود را بر محبوب فرو می باراند.
شادمانیش در بخشیدن است،نه ستادن.
“عشق یعنی ظهور خدا.” ونیرومندترین قدرت مغناطیسی موجود در عالم.
هرانسانی با تشرف به آیین عشق،به این سیاره پا می نهد. آوس پنسکی در کتاب ترتیوم اورگانوم میگوید: ” عشق پدیداری است کیهانی که عالم چهاربُعدی یا دنیای شگفتیها را بر آدمی می گشاید.
انسان آن قدر با اندیشیدن به جدایی و تنگدستی، خود را از برکات و نعمات خود جدا کرده است که گاه زدودن این عقاید کاذب از ذهن نیمه هوشیار به یک دینامیت نیاز دارد.و دینامیت یعنی وضعیتب خطیر.
انسان باید لحظه به لحظه ،خود را بپاید تا ببیند که انگیزه عمل او ترس است یا ایمان.
پس امروز برای خود اختیار کنید کِه را عبادت خواهید کرد؟ ترس را یا ایمان را؟
چه بسا ترس انسان از شخصیت برخی از افراد باشد.در این صورت، از آنها نمرهیزید.با اشتیاقی هرچه تمام تر به دیدارشان بشتابید تا دریابید آنها حلقه هایی هستند ” طلایی” در زنجیر خیر و صلاحتان.و.اگر چنین نباشد ،آنها خود به طرزی هماهنگ از سر راهتان کنار خواهند رفت.
چه بسیارند آن عده از شاگردانم که بابی باکی در خرح کردن پول،از اسارت فقر و تنگدستی رهیده اند و اکنون صاحب مال و مکنت هستند.تأکید براین حقیقت که خدا،نه تنها بخشاینده بلکه خودِ موهبت نیز هست، بر ذهن نیمه هوشیار اثر میگذارد.واز آنجا که انسان با بخشاینده موهبت یگانه است،پس با موهبتِ او نیز یگانه است.
” سپاس برای خدای بخشاینده موهبتها” جمله ای است که شکوهمند و اعجاز آفرین.
زمانی که معنویت در آدمی بیدار میشود، درمیابد که هرناهماهنگی برونی نشانه ناهماهنگی ذهنی است.حتی اگر بلغزد یا به زمین بیفتد، پی میبرد که هشیاری او می لغزد یا می افتد.
روزی یکی از شاگردانم.در حال گذر از خیابان در ذهن خود کسی را ملامت میکرد.به خود میگفت: واقعا که آن زن ناخوشایندترین موجود دنیا است.
درست در همین وقت،سه پسر پیشاهنگ او را هُل دادند و به زمین افتاد بی درنگ موضوع را دریافت و پسرهای پیشاهنگ را سرزنش نکرد.تنها قانون بخشایش را فراخواند و به الوهیت درون آن زن درود فرستاد.
‘ خوشا به حال کسی که حکمت را بیابد.زیرا که طریقهای او طریقهای شادمانی است.وهمه راههای او سلامتی.’
آدمی باید مشتاقانه تسلیم اراده خدا باشد و صمیمانه اراده کند که اراده او را به جا آورد.ِاین.خواست خدا است که آرزوی درست دل هر انسانی را بر آورد.
و اراده آدمی باید به کار افتد تا لحظه ای از هدف خود چشم بر ندارد.
همانا به یاری اراده باید از شر تفکر فانی رها شد .
انسان عادی ترس را بر ایمان ترجیح میدهد.پس ایمان حاصل اراده است.

مردی را میشناسم.که به حکم طالع نجومی خود باید سالها پیش مرده باشد.اما هنوز زنده و رهبر یکی از بزرگترین نهضتهایی است که در این سرزمین برا اعتلای انسانیت می کوشد.
برای خنثی کردن پیشگویی شر باید ذهنی بسیار نیرومند داشت. شاگر باید به تأکید ندا در دهد که:
” هر پیشگویی کاذب ناپدید می گردد.هر مشیتی که پدرم در آسمان مقدر نکرده باشد از هم می پاشد و به فنا می انجامد.و آرمان الهی هم اکنون انجام خواهد پذیرفت.” اما اگرپیامی نیکو فرا رسد که مژده سعادت یا ثروت دهد باید به آن چنگ انداخت و چشم به راهش ماند.زیرا به حکم قانون انتظار_ دیر یا زود_ عینیت خواهد یافت.
دودلی مانعی است که بر سر بسیاری ار راهها می ایستد.برای غلبه بر آن،بارها این عبارت را تکرار کنید: “من همواره در پرتو الهام مستقیم قرار دارم و بی درنگ تصمیم درست میگیرم”
این.کلام بر ذهن نیمه هوشیار اثر می گذارد و چندی نمی گذرد که آدمی خود را بیدار و هوشیار احساس میکند و عزمی جزم گامهای درست را بر میدارد.اما چشمداشت هدایت از عرصه روانی را مخرب یافته ام. زیرا عرصه ذهنهای بیشمار است،نه آن’ ذهن یکتا’
اگر آدمی ذهن خود را بر ذهنیت بگشاید هدف نیروهای مخرب قرار میگیرد.زیرل عرصه روانی حاصل اندیشه فانی آدمی و حیطه اضداد است.از این رو چه بسا پیامی خوب یا بد دریافت کند.
علم اعداد و احکام نجوم و طالع بینی، آدمی را همچنان در عرصه ذهنی(فانی) نگاه می دارد.زیرا تنها با راه و روش کارمایی سروکار دارد.
مردم.حتی تصورش را هم نمی توانند بکنند که اعمالشان بر تن آنها چه اثری میگذارد.هرمرضی علتی ذهنی دارد.چه بسا آدمی با دریافت این حقیقت که تن او در ذهن الهی، صورتی است در اوج کمال، شفایی آنی یابد.اما اگر به تفکر منفی و احتکار و نفرت و ترس و ملامت ادامه دهد.مرض باز خواهد گشت.
زنی نزدم آمد تا برایش شفاعت کنم که شغلی به دست آورد.پس این کلام را بر زبان آوردم:
“جان لایتناهی، راه شغل درست را برای این زن بگشا!”
هرگز تنها یک شغل نخواهید.شغل درست بطلبید.آن مقامی که پیشاپیش در ذهن الهی مقدر شده است.چون این تنها چیزی است که رضایت خواهد بخشید.
سپس سپاس گذاردم که زن پیشاپیش شغل مناسب خود را ستانده است و بی درنگ عینیت خواهد یافت.اندکی نگذشت که سه شغل به او پیشنهاد شد.دو کار در نیویورک و یک کار در پالم بیج. زن نمیدانست کدامیک را انتخاب کند. گفتم: ‘ رهنمودی مشخص بخواه! هدایت بطلب! ‘
تقریبا فرصتی نمانده بود و او همچنان نامصمم بود.تا اینکه یک روز تلفن کرد و گفت: امروز صبح که بیدار شدم بوی پالم بیچ به مشامم خورد.
او قبلا آنجا رفته بود و رایحه دل انگیز آن را می شناخت.
گفتم: اگر تو از اینجا می توانی عطر فضای پالم بیچ را احساس کنی، بی تردید همین رهنمود تو است.او بی درنگ همین شغل را انتخاب کرد و بسیار موفق نیز از آب درآمد.
روزی داشتم از خیابانی پایین میرفتم که ناگهان به دلم افتاد به یک نانوایی که یکی دو چهار راه فاصله داشت سر بزنم.
ذهن استدلالی شروع کرد به مقاومت و مجادله که: برای چه به آنجا بروی؟ تو که به چیزی احتیاج نداری!
اما من آموخته بودم که هرگز استدلال نکنم.از این رو،به نانوایی رفتم و به همه چیز سرک کشیدم و واقعا هم آنجا چیزی نبود که لازم داشته باشم.اما هنگام بازگشت، به زنی برخوردم که این اواخر خیلی به یادش بودم.و زن کمکی نیاز داشت که از دست من ساخته بود.
” چه بسیار پیش می آید که به سراغ چیزی می رویم و چیزی دیگر را پیدا میکنیم.”
مثلا زنی به پول زیادی نیاز داشت.این کلام را بر زبان آورد:
“جان لایتناهی,راه را برای رزق وروزی بی درنگ من بگشا!بگذار همه آنچه را که حق الهی من است هم اکنون به صورت بهمن های عظیم فراوانی به من برسد.بارهنمودی مشخص هدایتم کن تا اگر باید کاری انجام بدهم بدانم چه باید بکنم.”
بی درنگ از خاطرش گذشت که به دوستی که در معنویت به او کمک کرده بودصد دلار بدهد.فکرش را با دوستش در میان گذاشت اما او گفت:”صبرکن تا رهنمود دیگری نیز دریافت کنی.”اما همان روز زنی را ملاقات کرد که به اوگفت:”امروز به کسی یک دلار دادم.اما نقش این یک دلار در زندگیم همچون صد دلار در زندگی توبود.” به راستی که رهنمود خطاناپذیر بود.پس باید آن صد دلار را می داد.و به حق که آن هدیه,سرمایه گذاری عظیمی بود.چون چندی نگذشت که به طرزی معجزه آسا ثروتی کلان به کف آورد.

بخشیدن راه ستادن را می گشاید.برای گشایش مالی باید بخشید.
هدیه را باید در کمال محبت و شادمانی اهدا کرد.
صورت حسابها را باید با خوشی و رضای خاطر پرداخت.پول را باید بی باکانه و با دعای خیر و طلب برکت خرج کرد.
این گرایش ذهنی است که آدمی را سرور پول می سازد.وظیفه آدمی اطاعت است.زیرا در این صورت که کلام می تواند بی درنگ دروازه ذخائر عظیم ثروت را بر او بگشاید.
خود آدمی با رویا یا بینشی محدود، رزق و روزی خود را محدود میکند.گاه شاگرد ثروتی عظیم.رابه چشم میبیند ،منتها میترسد عمل کند.
حال آنکه بینش و کنش باید در دست یکدیگر به پیش تازند،مانند آن مرد که پالتویی با آستر پوست برای خود خرید.
پس این” ذهن فانی ” است که دوست دارد به غم وغصه هایش بچسبد.
زنی را میشناختم که به مشکلاتش میبالید.طبیعتا همیشه هم مشکلی داشت تا درباره اش لاف بزند و فخر بفروشد.
قدیمی ها می گفتند مادری که دل نگران فرزندش نباشد مادر نیست.
اما اکنون می دانیم که ترس مادرانه مسئول چه بسیار نا خوشی ها و حوادثی است که به سراغ بچه ها می آید.چون ترس با وضوحی هرچه تمامتر بیماری یا وضعیتی را که مادر از آن بیم دارد ترسیم میکند.واگر این تصاویر خنثی نشوند بی تردید به عینیت در می آیند.
خوشا به حال مادری که می تواند صمیمانه بگوید که فرزندش را به دست خدا می سپرد. واز این رو یقین دارد که فرزندش در پناه حمایت الهی است.
غصه و حسرت و ندامت،یاخته های تن را پاره پاره و فضای پیرامون آدمی را مسموم میکنند.
از من خواستن تا زنی را شفا بخشم که عزادار بود و در سوگ دخترش نشسته بود.من هر گونه اعتقاد به از دست دادن و جدایی را نفی کردم و به تأکید گفتم که خدا، شادمانی و عشق و آرامش این زن است.
زن بی درنگ توازن خود را بازیافت و توسط پسرش پیغام فرستاد که از شفای او دست بردارم چون آنقدر خوشبخت است که شفا بخشیدن او دیگر جایز نیست.
پول یعنی ظهور خدا،و رهایی از هرگونه نیاز و تنگنا.هرچند باید همیشه آن را در جریان نگاه داشت و برای مصارف درست به کار برد.زیرا احتکار و اندوختن از سر حرص،واکنشی مهیب دارد.
اما این بدان معنی نیست که آدمی نباید صاحب چندخانه و سهام و موجودی اوراق قرضه باشد.زیرا ” در خانه مرد عادل گنج عظیم است.”
تنها معنایش این است که اگر موقعیتی پیش آمد که باید پول خرج کرد، حتی سرمایه اصلی را نیز نباید احتکار کرد و اندوخت.چون وقتی انسان با رضامندی و بدون واهمه خرج میکند، راه را برای سراریز شدن پول بیشتر می گشاید.زیرا خدا روزی رسان خستگی ناپذیر آدمی است و برکات او تمام نشدنی.
گرایش معنوی نسبت به پول این است که خزانه دار کل، با آن عظمت و جلال و کبریایی که در نمی ماند!
مردی پکر و تنگدست وترحم انگیز نزد من آمد.همسرش به”علم اعداد”علاقمند بودواز قرار معلوم,گزارش ارقام درباره او چندان مطلوب از آب درنیامده بود.چون مرد گفت:”زنم می گوید من هرگز به جایی نخواهم رسید.آخرشماره من”دو”است.”
گفتم:”من کاری به کار شماره تو ندارم.
تودر دهن الهی صورتی هستی در متنهای کمال.ما آن فراوانی وموفقیتی را خواهیم طلبید که آن خرد لایتناهی پیشاپیش برای تو مقدر کرده است.”
چند هفته ای نگذشت که صاحب شغل بسیار خوبی شد و یک یا دوسال بعد,درمقام نویسنده ای برجسته به موفقیتی چشمگیر رسید.
رنج برای پیشرفت آدمی ضروری نیست.رنج، زاییده تخلف از قانون معنویت است.اما گویی تنها شماری اندک از مردمان می توانند ‘روح خفته’ خود را بی رنج برخیزانند.مردم معمولا به هنگام خوشحالی خودخواه میشوند و قانون کارما خود به خود به کار می افتد.
آدمی اغلب به علت ناسپاسی و قدرنشناسی چیزی را از دست میدهد و از فقدان آن رنج می کشد.
عشق راستین از خویشتن فارغ است و از هرچه ترس، رها.
بدون هیچ چشمداشت یا اندکی توقع، خود را بر محبوب فرو می باراند.
شادمانیش در بخشیدن است،نه ستادن.
“عشق یعنی ظهور خدا.” ونیرومندترین قدرت مغناطیسی موجود در عالم.
هرانسانی با تشرف به آیین عشق،به این سیاره پا می نهد.
آوس پنسکی در کتاب ترتیوم اورگانوم میگوید: ” عشق پدیداری است کیهانی که عالم چهاربُعدی یا دنیای شگفتیها را بر آدمی می گشاید.
دریافته ام که به محض “سپردن بار” چندی نمیگذرد که آدمی به روشنی مسائل خود را می بیند.البته تا وقتی که ذهن نفسانی در حال فعالیت است،برخورداری از بصیرت روشن محال است.تردیدها و ترسها ذهن را مسموم میکند وتن و تخیل سر به شورش برمیدارند و هرچه ناخوشی و بلا را به سوی خود می کشانند.
آزموده ام که با تکرار مدام این عبارت که
” این بار را به الوهیت باطنم می سپرم و خود بی خیال و رها به سر میبرم.”
گویی پرده ای از برابر چشمان انسان کنار میرودو همراه آن احساس آسودگی می آید.وقطعاً چندی نمیگذرد که خیرو خوشی _ خواه سلامت باشدو خواه سعادت و خواه نعمت_ نیز آشکار میشود.
منظور از سپردن بار به الوهیت باطن اینه که تو سرت با هر موضوعی که درجنگی،اونو بسپاری به خداوند و رهاش کنی به این مگن “توکل”
جنگ از آن خدا است,نه از آن انسان.وتنها وظیفه انسان این است که آرام بگیرد.”بایستدونجات خداوند را ببینید.خداوندبرای شما جنگ خواهد کرد وشما خاموش باشید.”
این نشان می دهد که هشیاری برتر(یا الوهیت باطن)رزمنده جنگها ورهاننده بارهای آدمی است.از این رو,اگرانسان باری به دوش کشد,ازقانون تخطی کرده است.وباریعنی هراندیشه منفی یااوضاع و شرایط مخالف;که البته ریشه اش را بایددرذهن نیمه هشیار جستجو کرد.
خانمی را می شناختم که بار انزجار را به دوش میکشید.واین عبارت را تکرار کرد: ” این بار انزجار را به الوهیت باطنم میسپرم تا خود رها شوم ودوست داشتنی و شاد و هماهنگ باشم.”
هشیاری برتر که قادر مطلق است،ذهن نیمه هشیار اورا از عشق انباشت و زندگی او دگرگون گردید.انزجار سالیان سال زجرش داده بود و روح ( ذهن نیمه هشیار) اورا به بند کشیده بود.
عبارت تاکیدی را باید بارها تکرار کرد.خاموش یا به صدای بلند.آرام ،اما با عزمی جزم.
اغلب این کار را به کوک کردن ساز تشبیه میکنم.مانیز باید کلامی که به زبان می آوریم خود را کوک کنیم.

ازسطح هشیاریا ذهن استدلالی نمی توان ذهن هشیار را هدایت کرد و پیش برد.زیرا ذهن استدلالی(عقل)دارای تصوراتی محدود و آکنده است از تردیدها وترسها است.
خانمی به پول نیاز داشت.برای سبک کردن بار ذهن نیمه هشیار خود این عبارت را تکرار کرد که:
“من این بارتنگدستی رابه دست الوهیت باطن خود می سپرم,وخود بیخیال به سر می برم تا به وفور دارا باشم.”بار این خانم اعتقادش به تنگدستی بود.و به محض اینکه با اعتقادبه وفور,بار خودرا به دست هشیاری برتر سپرد,بهمنی از فراوانی نصیب اوشد
یکی از قشنگترین جملات این کتاب
جنگ از آن خداست.
هر تنشی ، هر اوضاع ناخوشایندی رو
بسپار دست خدا خدا برات درستش میکنه .بزار اراده ی او جاری بشه نه اراده تو…که جنگ از آن خداست
به محض اینکه انسان به قدرتها و کارکردهای ذهن خویش آگاهی می یابد,علاقمند می شود که برای پاک کردن تصاویر منفی وحک کردن تصاویرمثبت درذهن نیمه هشیار,راهی سریع وآسان پیداکند.زیرا وقوف عقلانی به حقیقت به تنهایی کاری از پیش نمی برد.
در مورد خودم به این نتیجه رسیدم که آسان ترین راه”سپردن بار”است.زمانی یک استاد ماوراءالطبیعه”سپردن بار”را این طور تعریف کرد:”درطبیعت تنها چیزی که به یک جسم وزن می بخشدقانون جاذبه است.واگربشنود سنگریزه ای را به اندازه ای که باید,ازاین سیاره بالابرد ودورکرد,به بی وزنی می رسد.
اگرانسان به منشأرزق و روزی خود توکل کامل داشته باشد,صاحب برکاتی بیکران وپایان ناپذیرخواهدبود.منتها ایمان یا توکل باید مقدم بر ظهور نعمت باشد.
چون ایمان چشم از هدف برنمی دارد و تصاویرمنفی و مخالف را از برابر چشم کنار می زند.
قانونی بالاتر از قانون کارما وجود دارد که از قانون کارما فرا می رود.واین قانون,قانون فیض و رحمت یا قانون عفو وبخشایش است.یعنی آن که درپرتو لطف وعنایت,ونه درلوای قانون;آدمی را ازقانون علیت یا مکافات عمل می رهاند.

اگر انسان رهنمودهای به مصرف رساندن یا بخشیدن را نادیده بگیرد,همان مقدارپول را به طرزی ناخوشایند خرج خواهد کرد یا از دست خواهد داد.
خانمی برایم حکایت کردکه روز شکرگزاری به خانواده اش گفته بود که نمی تواند برای شب شکرگزاری شام مفصلی تهیه ببیند.البته زن پول داشت,منتها تصمیم گرفته بود آن را پس انداز کند.چند روز بعد,دزدی به خانه آنها دستبرد زد و دقیقا همان مبلغ پولی را که خرج شام می شد از کشوی میز کارش ربود.
خانمی نزدم آمد و گفت بانک به او یک اسکناس بیست دلاری جعلی داده اند.بسیار ناراحت بود و میگفت: غیر ممکن است که کارمندان بانک به اشتباه خود اعتراف کنند.کفتم.بیا این وضعیت را تجزیه و تحلیل کنیم تا دریابیم چرا تو آن را به سوی خود کشاندی.چند لحظه به فکر فرو رفت و ناگهان فریاد کشید: فهمیدم.چون محض شوخی برای دوستییک عالم پول جعلی فرستادم.
اکنون برای خود پول جعلی فرستاده بود.چون قانون اصلا شوخی سرش نمیشود.
گفتم: حالا ما قانونِ بخشایش را می خوانیم تا این وضعیت را خنثی کنیم.آنگاه گفتم:
“جانِ لایتناهی،ما قانون عفو و بخشایش را فرامی خوانیم و سپاس میگذاریم که این زن در پرتو لطف الهی است،و نه در لوای قانون.و نمیتواند این بیست دلاری را که حق الهیِ اوست از دست بدهد.”
گفتم: اکنون برخیز و بی هیچ واهمه به بانک برو و به آنها بگو که مسئول باجه اشتباهاً این پول را به تو داده است.
زن نیز برخاست و به بانک رفت. وبه رغم حیرتش مسئولان بانک با ادبی هرچه تمام تر ،از او عذر خواستند و اسکناسی دیگر به او دادند.
پس آگاهی از قانون این قدرت را به انسان میدهد تا خطاهای خود را جبران کند.
بسیاری از مردم از این واقعیت غافلند که هدیه دادن نوعی سرمایه گذاری است و اندوختن از سر حرص و احتکار جز تنگدستی عاقبتی ندارد.
مردی را می شناختم که میخواست پالتویی باآستر پوست بخرد.باهمسرش به فروشگاههای زیادی سر زد,اما هیچ کدام را نپسندید.می گفت همه آنها به نظرم بنجل می آمدند.تااینکه فروشنده ای پالتویی را نشان دادکه می گفت هزاردلار می ارزد.منتها چون آخرفصل است مدیرفروشگاه آن را پانصد دلار هم می فروشد. کل دارایی اش حدود هفت صد دلاربود.ذهن استدلالی می گفت:”نباید همه دارایی ات راصرف خرید یک پالتوکنی”اما او انسانی بودبسیار شهودی وهرگز به استدلال نمی پرداخت.به همسرش روکردوگفت:”اگر این پالتو را بخرم یک عالم پول در می آورم!”همسرش نیز ب سردی موافقت کرد.یک ماهی نگذشته بودکه حق العملی ده هزاردلاری دریافت کرد.پالتو کار خودش راکردوچنان احساس تمولی ب او بخشیدکه اورا به موفقیت و توانگری رساند.اگرآن پالتو را نمی خرید,این حق العمل رانمی ستاند.پس پالتو سرمایه گذاری بزرگی بودکه سودی کلان به بار آورد.

حیرت انگیز اینجا است که به محض اینکه انسان از اراده شخصی خود دست بردارد،به مراد خود میرسد.
زنی سراسیمه نزد من آمد.دخترش تصمیم گرفته بود به سفری پُرخطر برود و مادر پریشان ووهراسان شده بود.
زن گفت به هرمشاجره اب دست زده است تا خطرهایی را که ممکن بود پیش بیاید به دخترش گوشزد کند،شاید او را از این سفر بر حذر دارد.اما دخترش عاصی تر و مصمم تر شده بود.به زن گفتم: تو داری اراده شخصی خود را به دخترت تحمیل میکنی،در حالی که ابداً چنین حقی نداری.وتر از این سفر،سبب تحقق آن میشود.زیرا از هرچه بترسی،بر سرت می آید.و افزودم: از سر این قضیه بردار و بگذار هرآنچه باید بشود،بشود.این سفر را به دست خدا بسپار و مدام این عبارت را تکرار کن که: “” اگر این سفر خواست خداست،من نیز همان را میخواهم و دربرابرش مقاومت نمیکنم.اما اگر موافق مشیت الهی نیست، خدارا شکر میکنم.که هم اکنون از هم خواهد پاشید.
یکی دو روز نگذشته بود که دخترش به او گفت: مادر،از این سفر منصرف شده ام.واوضاع روبه رو شد و به حال نخست بازگشت. “خاموش ایستادن” به راستی برای انسان دشوار می نماید
آرزو دارای نیرویی است عظیم که اگر به راه های درست هدایت نشود آشفتگی به بار می آورد.
مهمترین گام برای رسیدن به خواسته،نخستین گام یا درست طلبیدن است.
انسان باید همیشه آن چیزی را بطلبید که حق الهی او است.مثلا اگر آن زن این گرایش را داشت که : اگر این خانه که دوستش دارم از آنِ من است،خواه ناخواه نمیتوانم آن را از دست بدهم.اما اگر به من تعلق ندارد،همسنگ آن را به من بده! ( آنگاه اگر خدا همان خانه را برای او می خواست) چه بسا صاحب خانه خود تصمیم میگرفت که در کمال هماهنگی و خوشی از آن خانه برود.یا خدا خانه دیگری به او می داد.هر خواسته ای که به زور اراده شخصی ( ونه اراده الهی) به عینیت درآید، همواره گزنده خواهد بود و عاقبت به خیر نخواهد شد.
مثلا زنی صاحب اراده نیرومند خواهان تصاحب خانه ای بود متعلق به یکی از آشنایانش.واغلب در ذهن خود مجسم.میکرد که در آن خانه زندگی میکند.دراین گیروداذ مالک آن خانه مُرد و زن. به آنجا نقل مکان کرد.چند سال بعد که در مسیر شناخت معنویت قرار گرفت،از من پرسید: فکر میکنی من نیز در مرگ.آن مرد سهمی داشتم؟ گفتم : البته آرزوی تووچنان نیرومند بود که هر مانعی را از سر راه برمیداشت.اما تو نیز دینِ کارمایی خود پرداختی .چون چندی نکشید که شوهرت که از جان و دل اورا می پرستید درگذشت و همین خانه سالیان سال آینه دق تو شد و روی دستت ماند.
هرچند اگر مالک خانه و شوهر این خانم به” حقیقت” رو کرده بودند، اندیشه این زن هرگز نمیتوانست بر آنها اثر بگذارد.اما هر دو آنها در لوای قانونِ کارما قرار داشتند.زن ( به رغم میل شدید به تملک آن خانه ) باید میگفت:
“”خرد لایتناهی،آن خانه ای را که تو برایم میخواهی به من عطافرما.خانه ای به همین زیبایی.خانه ای که بنا به حق الهی از آنِ من باشد.””
آنگاه “انتخاب الهی ” رضایت کامل می بخشید و برای همگان خیر وخوشی می آورد.طرح یا الگوی الهی تنها مشیتی است که به حکم مصلحت آدمی باید انجام پذیرد.
انسان نخست شکست یا موفقیت،وغم یا شادی خود را در صحنه خیال میبیند.آنگاه شکست یا موفقیت،وغم یا شادی او عینیت میابد.
پس میبینیم که رهایی ( از هروضعیت ناخوشایند) از طریق دانش می آید.و از طریق معرفت به قانون معنویت.
اقتدار پس از اطاعت می آید.به محض اینکه انسان از قانون اطاعت کند،قانون به اطاعت او در می آید.پیش از اینکه قانونِ الکتریسته خادم انسان شود باید مطیع آن شد.اگر از روی جهل به آن دست بزنیم ، دشمن مهلک آدمی میشود .
آدمی تنها آنچه را که میدهد باز میستاند.بازی زندگی، بازی بومرنگها است. وپندار و کردار و گفتار انسان_ دیر یا زود_ با دقتی حیرت انگیز به خود او باز میگردد.
این قانونِ کارما است و ” کارما” که واژه است سانسکریت، یعنی ” باز گشت “. آدمی آنچه بکارد همان را درو خواهد کرد.
این حق الهیِ آدمی است که دارا باشد و بیش از مورد نیاز خود داشته باشد.این خواستِ خداست که انبارهایش پُراز غله باشد و جامش لبریز و زندگی اش سرشار از نعمتهای گوناگون.آنگاه که انسان تصویر تنگدستی را صفحه هشیاری خود بزداید، فرمانروای عصر طلایی خواهد بود و هر آرزوی درستِ دلش برآورده خواهد شد.
در انتخاب واژه های عبارت تأکیدی باید دقت فراوان به خرج داد تا هیچ یک از جوانب امر نادیده گرفته نشود.
خانمی را میشناختم.که سخت به پول نیاز داشت.دست به دعا برداشت و کاری طلبید.کارهای متعدد نیز یافت.اما در ازای هیچ یک از آنها پولی نستاند.اما اکنون میداند که باید این را اضافه کند که : با خدمتی عالی برای پاداشی عالی.
یک روز صبح کتابی برداشتم و صفحه ای را گشودمو چنین خواندم:
*” به آنچه پیش روی توست با اعجاب بنگر ! “* احساس کردم که باید پیام.آن روز باشد.پس بارها تکرارش کردم : به آنچه پیش روی تو است بااعجاب بنگر!
نزدیک ظهر پولی با رقم درشت که به منظور معینی لازم داشتم به من داده شد.

” چه بسیار پیش آمده که آدمی با دیدن معایب خودش در دیگران شفا یافته است.””
“”زندگی یک آینه است؛وما در دیگران بازتاب چهره خودمان را میبینیم.””
مطمئن باشش که اوضاع مخالف، خیر است و از آن آزرده نشو تا وزن و سنگینی خود را از دست بدهد.
“”هیچ یک از اینها تکانم نمیدهد!”” این از آن جملاتی است که تکرارش نتایجی اعجاب انگیز دارد