شعر آینه + مجموعه اشعار زیبا و عاشقانه با موضوع آینه
در این قسمت چند شعر زیبا با موضوع آینه را گردآوری کرده ایم. از کلمه آینه بیشتر در اشعار عاشقانه استفاده شده است و ایده خوبی برای بیان احساس است.
آینه بازتاب حقیقت و واقعیتچیزی است که در دل وجود دارد. در ادبیات فارسی آینه نماد فرزانگی، پاکی و اندیشه الهی است. به صورت گسترده ای از کلمه آینه در اشعار استفاده شده است و برای بیان حقیقت هم به کار می رود. در ادامه زیباترین اشعار با موضوع آینه را می خوانید.
اشعار زیبا با موضوع آینه
چراغ قرمز فرصت کوتاهسیت تا در قاب آن به من و خودت نگاه کنی
و بفهمی که عشق از آنچه که میبینی به ما نزدیکتر است.
💗
من برمیخیزم…
چراغی در دست چراغی در دلم زنگار روحم را صیقل میزنم…
آینهای در برابر آینهات میگذارم تا با تو ابدیتی بسازم…
💗
نگذار اتفاق بیفتد که
پسرم با دوچرخهاش بازی کند، دخترم زیباییاش را در آینه ببیند و زنم با موهای خیس در تخت دراز بکشد…
پنجره دیروز باز باشد، سیگار بکشم
و به تو فکر کنم…
نگذار اتفاق بیفتد…
💗
آینه اتاقم را با آینه اتاقت عوض میکنی؟
این فقط مرا نشان میدهد؟
من…میخواهم تو را ببینم…
💗
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه انقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدنها آیا
دوبرابر شدن غصه تنهایی نیست؟
خواستم با غم عشق بنویسم شعری
گفت هر خواستنی عین توانایی نیست
«فاضل نظری»
💗
شعر زیبای آینه
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیستتا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیستامروز که محتاج توام، جای تو خالیست
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
«هوشنگ ابتهاج»
💗
همچون تو به عالم نتوان گفت کسی نیست
در آینه، عکس تو به سیمای تو ماند
«محمود قاجار»
💗
پنهان مکن ز آینه رخسار خویش را
چندان که کسب نور کند از صفای تو
«قصاب کاشانی»
💗
اشعار زیبای عاشقانه آینه
گوشه ابروی توست منزل جانم
خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
«حافظ»
💗
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل دوست
«حافظ»
💗
چون چشم تو دل میبرد از گوشهنشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
روی تو مگر آینۀ لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی ریا نیست
«حافظ»
💗
بازآ و در آیینۀ جان جلوهگری کن
ما را ز غم هستی بیهوده، بری کن
«آذرخشی»
💗
عکس روی تو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آینه اوهام افتاد
«حافظ»
💗
هر شش جهتم ای جان، منقوش جمال تو
در آینه درتابی چون یافت صقال تو
آینه تو را بیند اندازه عرض خود
در آینه کی گنجد اشکال کمال تو
«مولانا»
💗
شعر احساسی آینه
چنین که جلوهکنان در کنار آینهای
گل شکفتهی صبح و بهار آینهای
نگاه و حیرت آیینه محو جلوه توست
سپیده سحر شام تار آینهای
ز نقش روی تو روشن شود شبان غمش
فروغ دیده شب زندهدار آینهای
تو را به کام رقیبان کجا توانم دید
دریغ آیدم ای گل که یار آینهای
«شفیعی کدکنی»
💗
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
«سعدی»
💗
گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را
تا زودتر از واقعه گویم گلهها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سختترین زلزلهها را
پر نقشتر از فرش دلم بافتهای نیست
از بس که گره زد به گره حوصلهها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم ازین پس بلهها را
«محمدعلی بهمنی»
💗
تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش
تو عاشق خودی ز تو عاشقتر آینه
از روی تو در آینه جانها شود خیال
زین روی نازها کند اندر سر آینه
«خاقانی»
💗
شب که در خلوت اندیشه تمنای تو بود
گل داغ دل من انجمنآرای تو بود
جلوه در آینهام پرتو رخسار تو داشت
سینه آتشکده حسن دلآرای تو بود
مژه برهم نزنم آینهسان در همه عمر
بس که در دیده من شوق تماشای تو بود
«حزین لاهیجی»
💗
دوش در آیینۀ دل نقش سیمای تو دیدم
ماه را روشنتر از هر شب ز سیمای تو دیدم
«پژمان بختیاری»
💗
گر من سخن نگویم در وصف روی و مویت
آیینهات بگوید پنهان که بینظیری
«سعدی»
💗
آیینهای طلب کن تا روی خود ببینی
وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
«سعدی»
💗
رفته رفته آب شد آیینه از عکس رخش
چون نگردد آب آخر سد اسکندر نبود
«صائب تبریزی»
💗
آنکه در آینه دارد بوسه را از خود دریغ
کی به عاشق وا گذارد اختیار بوسه را؟
«صائب تبریزی»
💗
یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج
جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم
«رهی معیری»
💗
خیال روی تو آیینهای به دستم داد
که فارغم ز تماشای هر دو عالم کرد
💗
متاب رخ نفسی تا به حال خود باشم
چو عکس آینه ما زنده از نگاه توییم
«دانش مشهدی»
💗
کند گر آرزوی دیدنت آیینه، جا دارد
که از خورشید رویت در برابر رونما دارد
«کلیم کاشانی»
💗
این لب بوسه فریبی که تو را داده خدا
ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود
«صائب تبریزی»
💗
آیینهای بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا چه میروی؟
« هلالی جغتایی »