بهترین اشعار شیخ بهایی + گلچین شعر کوتاه و بلند عاشقانه شیخ بهایی

اشعار زیبای شیخ بهایی

زیباترین اشعار کوتاه و بلند، عاشقانه و احساسی شیخ بهایی را در این مطلب روزانه گردآوری کرده ایم.

بهاءالدین محمد بن حسین عاملی متولد 8 اسفند سال 925 در بعلبک است که در 8 شهریور سال 1000 در اصفهان در گذشت. او معروف به شیخ بهایی، همه چیزدان، حکیم، علامه قفه، عارف، منجم، شاعر، ریاضیدان، ادیب، شاعر، مورخ و دانشمند ایرانی عرب تبار از بعلبک در لبنان کنونی قرن ده و یازده هجری بود که در دانش های منطق، فلسفه، هیئت و ریاضیات خبره بود. از او حدود 95 کتاب و رساله در موضوعات مختلف مانند سیاست، حدیث، ریاضی، نجوم، اخلاق،  عرفان، فقه، مهندسی، هنر و فیزیک بر جای مانده‌است. به پاس خدمات او به علم ستاره‌شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم می‌بوده نام شیخ را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد. وی از دوستان نزدیک میرداماد بود. به پاس خدمات او به علم ستاره‌شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم می‌بوده نام شیخ بهائی را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد. او طومار شیخ بهایی را تدوین کرده است

در میکده دوش، زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست
گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت:
از میکده هم به سوی حق راهی هست

***

او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصه عاشقان، همی کم شنوی
بشنو، بشنو که قصه‌شان خوش باشد

***

اشعار شیخ بهایی

اشعار دو بیتی عاشقانه شیخ بهایی

در مزرع طاعتم، گیاهی بِنَماند
در دست به جز ناله و آهی بنماند
تا خرمن عمر بود، در خواب بُدَم
بیدار کنون شدم که کاهی بنماند

***

ای عاشق خام، از خدا دوری تو
ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو
تو طاعت حق کنی به امید بهشت
رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو

***

اشعار شیخ بهایی

ای چرخ که با مردم نادان یاری
هر لحظه بر اهل فضل، غم می‌باری
پیوسته ز تو، بر دل من بار غمیست
گویا که ز اهل دانشم پنداری

***

اشعار زیبای احساسی شیخ بهایی

تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید

تا غنچه بشکفته این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

***

اشعار شیخ بهایی

عادت ما نیست، رنجیدن ز کس
ور بیازارد، نگوییمش به کس

ور برآرد دود از بنیاد ما
آه آتش‌بار ناید یاد ما

ورنه ما شوریدگان در یک سجود
بیخ ظالم را براندازیم، زود

رخصت اریابد ز ما باد سحر
عالمی در دم کند زیر و زبر

***

اشعار کوتاه شیخ بهایی

یکی دیوانه‌ای را گفت: بشمار
برای من، همه دیوانگان را
جوابش داد: کاین کاریست مشکل
شمارم، خواهی ار فرزانگان را

***

تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست

***

شیرین سخنی که از لبش جان می‌ریخت
کفرش ز سر زلف پریشان می‌ریخت
گر شیخ به کفر زلف او پی بردی
خاک سیه‌ای بر سر ایمان می‌ریخت

***

اشعار شیخ بهایی

آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
وآن کس که مرا گفت نکو، خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست

***

کارم از هندوی زلفش واژگون
روز من شب شد، شبم روز از جنون

***

شعر تک بیتی شیخ بهایی

یا رب! چه فرخ طالعند، آنان‌که در بازار عشق
دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند

***

آن را که پیر عشق، به ماهی کند تمام
در صد هزار سال، ارسطو نمی‌کند

***

اشعار شیخ بهایی

مبارک باد عید، آن دردمندِ بی‌کسی را
که نه کَس را مبارکباد گوید نه کَس او را

***

افسوس که نان پخته، خامان دارند
اسباب تمام، ناتمامان دارند

***

وقت غنیمت شمار، ورنه چو فرصت نماند
ناله که را داشت سود؟ آه کی آمد به کار؟

***

در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد
ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار

***

اشعار شیخ بهایی

ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم
این نکته‌ها بگیرید، بر مردمان هشیار

***

در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار

***

اشعار شیخ بهایی

ای بهائی، شاهراه عشق را
جز به پای عشق، نتوان کرد طی

***

دلا تا به کی از در دوست دوری
گرفتار دام سرای غروری؟

***

می‌کُشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد
زآنکه می‌ترسم که از عشق تو باشد آه او

***

به عالم هر دلی کاو هوشمند است
به زنجیر جنون عشق، بند است

به جای سدر و کافورم پس از مرگ
غبار خاک کوی او، پسند است

به کف دارند خلقی نقد جان‌ها
سرت گردم، مگر بوسی به چند است؟

حدیث علم رسمی، در خرابات
برای دفع چشم بد، سپند است

پس از مردن، غباری زان سر کوی
به جای سدر و کافورم، پسند است

طمع در میوه وصلش، بهائی
مکن، کان میوه بر شاخ بلند است

بهائی گرچه می‌آید ز کعبه
همان دُردی‌کش زناربند است

***

اشعار شیخ بهایی

گر نبود خنگ مُطَلا لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام

ور نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست، توان خورد آب

ور نبود بر سر خوان، آن و این
هم بتوان ساخت به نان جوین

ور نبود جامه اطلس تو را
دلق کهن، ساتر تن بس تو را

شانه عاج ار نبود بهر ریش
شانه توان کرد به انگشت خویش

جمله که بینی، همه دارد عوض
در عوضش، گشته میسر غرض

آنچه ندارد عوض، ای هوشیار
عمر عزیز است، غنیمت شمار

***

ساقیا، بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بی‌وفا نگار من می‌کند به کار من
خنده‌های زیر لب عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

خانۀ دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه‌گلیمان را جز بلا نمی‌شاید
بر دل بهایی نه هر بلا که بتوانی

***

همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سروپا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه‌ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی‌نیازش طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

منبع wikipedia
این مطالب را هم ببینید