اشعار اردلان سرفراز ترانه سرای معروف با ترانه های ماندگار و ناب عاشقانه
اشعار اردلان سرفراز (متولد 24 تیر سال 1329 در داراب) شاعر و ترانه سرای است که در کنار شهیار قنبری و ایرج جنتی عطایی جزو ترانه سرایان نوین ایرانی به حساب می آید.
او با خوانندگانی نظیر: داریوش، معین، ابی، هایده، ستار و گوگوش بیشترین همکاریها را داشتهاست. از جمله خوانندگان دیگری که همکاریهای انگشت شماری با اردلان سرفراز داشتهاند میتوان از عارف، فرهاد مهراد، مهستی، مازیار، لیلا فروهر، سیاوش قمیشی، شاهرخ (خواننده)، و شکیلا یاد کرد. در میان آهنگسازان نیز او با فرید زلاند، سیاوش قمیشی، واروژان، بابک افشار، تورج شعبان خانی، محمد حیدری، منوچهر چشم آذر، حسن شماعی زاده و فریبرز لاچینی همکاری داشت. لازم است ذکر شود که مدتی پیش دو کتاب شامل گزیدهای از ترانههای وی به نامهای «از ریشه تا همیشه» و «سال صفر» چاپ و منتشر شد.
فهرست موضوعات این مطلب
شعر اردلان سرفراز برای سیاوش قمیشی
عادت
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
انقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی
اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه
یا روی تیشه چشات غبار آهم بمونه
تو پاک و ساده مثل خواب حتی با بوسه میشکنی
شکل همه آرزوهام تجسم خواب منی
حتی با اینکه هیچکس مثل من عاشق تو نیست
پیش تو آینه چشام حقیره لایق تو نیست
حقیره لایق تو نیست
فاصله
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻣﻨﻮ ﺷﻜﺴﺘﻦ ﭼﺸﻢ ﻓﺎﻧـﻮﺳﻤﻮ ﺑﺴﺘﻦ
ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ ﺧﺪا ﺑﺰرﮔـﻪ ﻣﺎﻫﻮ ﻣﻴﺪه ﺑﻪ ﺷﺐ ﻣﻦ
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ آﺧﻪ دﻟﻢ ﺑﻮد اوﻧـﻜﻪ اﻓﺘـﺎده ﺑﻪ ﺧﺎﻛﻪ
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﺳﺮت ﺳﻼﻣﺖ آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ
آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ اﻳـﻨﻪ ﻛـﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪﻫﺎ رو
ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﭘﺮ ﻛﺮد ﻳﻜﻴﻤﻮن ﺑﻬﺎر ﺳﺮﺧﻮش
ﻳﻜﻴﻤﻮن ﭘﺎﻳـﻴﺰ ﭘـﺮ درد ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺮگ
ﺑﻴﻦ دﺳﺘـﺎي ﺗـﻮ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ زﻧﺪﮔﻲ اﻳـﻨﻪ
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣـﻦ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم
ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره
ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰي ﻧﻤﻴﺒﺎزم ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ
ﻋـﻤﺮي ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد
ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮي اﻳﻦ ﺑﺎد ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻣﻨﻮ ﺷﻜﺴﺘﻦ
ﭼﺸﻢ ﻓﺎﻧـﻮﺳﻤﻮ ﺑﺴﺘﻦ ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ ﺧﺪا ﺑﺰرﮔـﻪ
ﻣﺎﻫﻮ ﻣﻴﺪه ﺑﻪ ﺷﺐ ﻣﻦ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ آﺧﻪ دﻟﻢ ﺑﻮد
اوﻧـﻜﻪ اﻓﺘـﺎده ﺑﻪ ﺧﺎﻛﻪ ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﺳﺮت ﺳﻼﻣﺖ
آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ
اﻳـﻨﻪ ﻛـﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪﻫﺎ رو ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﭘﺮ ﻛﺮد
ﻳﻜﻴﻤﻮن ﺑﻬﺎر ﺳﺮﺧﻮش ﻳﻜﻴﻤﻮن ﭘﺎﻳـﻴﺰ ﭘـﺮ درد
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺮگ ﺑﻴﻦ دﺳﺘـﺎي ﺗـﻮ ﺗﺎ ﻣﻦ
ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ زﻧﺪﮔﻲ اﻳـﻨﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣـﻦ
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰي ﻧﻤﻴﺒﺎزم
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ ﻋـﻤﺮي ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮي اﻳﻦ ﺑﺎد
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰي ﻧﻤﻴﺒﺎزم
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ ﻋـﻤﺮي ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮي اﻳﻦ ﺑﺎد
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰي ﻧﻤﻴﺒﺎزم
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ ﻋـﻤﺮي ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮي اﻳﻦ ﺑﺎد
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰي ﻧﻤﻴﺒﺎزم
ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ ﻋـﻤﺮي ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد
ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮي اﻳﻦ ﺑﺎد
مطلب مشابه: متن ترانه های شادمهر عقیلی با عکس نوشته آهنگ های احساسی این خواننده
شعر اردلان سرفراز برای مهستی
بیا بنویسیم
بیــا بنویسیم روی خــاک رو درخــت
رو پر پــرنده رو ابـرا بیا بنویسیم روی بـرگ روی آب
توی دفتر مــوج رو دریــا بیا بنویسیم که خــدا ته
قلب آیـنه است مثل شور فـریاد یا نفس تو حــصار سینه است
با هم میشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست
اوج هر صدای عاشقــه که شکستنی نیست
با صدام میام همه جا تــو رو مینویسم
روی آینه گریه هام گونه های خــیسم
ای که معنی اسم تو آسمون پــاکه
ریشه صدا نبض عشــق زیر پوست خاکه
بیا بنویسیم روی خــاک رو درخــت
رو پر پــرنده رو ابرا بیا بنویسیم روی بــرگ روی آّب توی دفتر
موج رو دریــا توی خواب خاک ریشــه ها موسم شکفتن
همصدای من میخونن وقت از تو گفتن
چشم بستمو تو بیا به سپیــده وا کنبا ترانه نفسات باغــچه رو صدا کن
با صــدام میام همه جا تو رو مینویسم
روی آینه گریه هام گونه های خیســم
ای که معنی اسم تو آسمون پاکــه
ریشه صدا نبض عــشق زیر پوست خاکه
رو پر پـرنده رو ابرا بیا بنویسیم روی بـرگ روی آّب
توی دفتر مـوج رو دریـا با ترانه نفـسات من تــرانه میگم
اسمتو مثل یه غــزل عـاشقانه میگم
بیا که دیگه وقتشه وقـت برگشتند
بوی پیرهنت که بیاد لـحظه دیـدنه
با صـدام میام همه جا تو رو مــینویسم
روی آینه گریه هام گونه های خـیسم
ای که معنی اسـم تو آسمون پاکـه
ریشه صـدا نبض عشق زیر پوست خـاکه
بیا بنویسیم روی خـاک رو درخـت
رو پر پـرنده رو ابـرا بیا بنویسیم روی بـرگ روی آّب
توی دفتر مـوج رو دریـا مهستی
شعر اردلان سرفراز برای فرهاد
میبینم صورتامو تو آینه
با لبی خسته میپرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی میخواد
اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمیشه هر چی میبینم
چشامو یه لحظه رو هم میذارم
به خودم میگم که این صورتکه
میتونم از صورتام ورش دارم
میکشم دستامو روی صورتام
هر چی باید بدونم دستام میگه
منو توی آینه نشون میده
میگه این تو یی نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصهها
رنگ غربت تو تموم لحظهها
مونده روی صورتات تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه میگه تو همونی که یه روز
میخواستی خورشیدو با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونهت شده
داری بیصدا تو قلبت میمیری
میشکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشتهها حرف بزنه
آینه میشکنه هزار تیکه میشه
اما باز تو هر تیکهش عکس منه
عکسا با دهنکجی بهم میگن
چشم امید و ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی میدن تمومشون
شعر اردلان سرفراز برای حسن شماعی زاده
غریب آشنا
من از شهر غریبه بی نشونی اومدم برایه هم صدایی هم زبونی اومدم
منم مرد غریبه جاده های پرغبار سراپای وجودم اشتیاقو انتظار
پر از گرد و غبار میام از راهه دور من از قصه پرم تویی سنگه صبور
چه خوبه پاک کنی غبار رو از تنم که خستم از سفر به فکره موندنمغریب آشنام غریب آشنام به حرفهام گوش بده بخون باز هم برام من و تو باهمیم نگو تنهام
چه خوبه سقفمون یکی باشه باهم بمونی منتظر تا برگردم خونه م تو زندون هم با تو من آزادممن از شهر غریب بی نشونی اومدم برای هم صدایی هم زبونی اومدم
منم مرد غریب جاده های پرغبار سراپای وجودم اشتیاق و انتظار
پر از گرد و غبار میام از راه دور من از قصه پرم تویی سنگ صبور
چه خوبه پاک کنی غبارو از تنم که خستم از سفر به فکر موندنمغریب آشنا دوستت دارم بیا همیشه با منی تموم لحظه هام پناه دستته دوتا دستام
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم بمونی منتظر تا برگردم خونم تو زندونم با تو من آزادم
گل ناز پرپر من، آخرین همسفر من
جای لب های قشنگت، مونده روی دفتر من
ای که شعر تلخ اشکات، قصهی غربت من بود
عینهو نفس کشیدن، دیدنت عادت من بود
تو یه حرف تازه بودی واسه من، قصهی دو نیمه و یکی شدن
تو به عشق یه معنی تازه دادی، طپش یه قلب و گرمای دو تن
میون دفتر شعرام، به تن سفید هر برگ
با همون خط قشنگت، تو نوشتی “یا تو یا مرگ”
ای رفیق نیمه راهم، می دونم که تو نمردی
ولی وقتی رفتی انگار، پیش چشمام جون سپردی
گل ناز پرپرم، ای همدرد… به نبودنت باید عادت کرد!
مطلب مشابه: شعر نو کوتاه و بلند در مورد عشق و احساس با عکس نوشته اشعار
شعر اردلان سرفراز برای ابی
سحرگاه بهاری
دستِ تو یاسِ نوازش
در سحرگاهِ بهاری
ای همه آرامش از تو
در سَر انگشتت چه داری؟
در کتابِ قصهء من
معنیِ هر دل سپردن
خود شکستن، بود و مردن
در غمِ خود سوگواریای همدم، ای مرهم
ای خطِ سرنوشتم
ای همدم، ای مرهم
بی تو چه مینوشتم
من چه بودم نقشِ باطل
قایقی گم کرده ساحل
با هزاران زخم بر دل
از عزیزان یادگاری
بی نیاز از هر نیازی
بی خبر از حیله سازی
با گناهِ پاکبازی
باختم در هر قماری
من چه بودم شعلهء درد
قصهء خاکسترِ سرد
زخمیِ دنیایِ نامرد
قصهء چشم انتظاری
با منِ ویرانه از درد
دست تو اما چه ها کرد
ای که با معنایِ دیگر
عشق را آموزگاری
ای همدم، ای مرهم
ای خطِ سرنوشتم
ای همدم، ای مرهم
بی تو چه می نوشتم
تو ای تنهای معصوم ام چه درد آور سفر کردی
چنان در خود فرو مُردی که من دیدم خود دردی
در آن سوی پُل پیوند تویی با خنجری در مشت
در این سو مانده پا در گِل منم با خنجری در پشت
تو ای با دشمن من دوست ، صداقت را سپر کردی
چه آسان گم شدی در خود چه درد آور سفر کردیخدا این راه گم کرده که از شیطان تهی تر بود
تو را خواند و توهم رفتی که حرف اش حرفِ آخر بود
خدای تو به سحر خواب به تو بیگانگی آموخت
غم دور از تو پوسیدن مرا در خویشتن می سوخت
تو ساده دل ندانستی خدای تو دروغین بود
تنی خاکی و درمانده خدای تو فقط این بود
تو ای با دشمن من دوست ، صداقت را سپر کردی
چه آسان گم شدی در خود چه درد آور سفر کردیچنین زخمی که من خوردم نه از بیگانه از خویش است
هراسم نیست از مُردن ولی مرگ تو در پیش است
شب رفتن تو را دیدم ولی انگار در کابوس
فقط تصویری از تو بود تو را نشناختم افسوس
کسی هرگز به فکر ما نبود و نیست ای هم درد
برای مرگ این قصه کسی گریه نخواهد کرد ، کسی گریه نخواهد کرد
اگرچه جای دل دریای خون در سینه دارم
ولی در عشق تو دریایی از دل کم میارم
اگرچه روبرویی مثل آیینه با من
ولی چشمام بَسَم نیست
برای سیر دیدننه یک دل نه هزار دل همه دلهای عالم
همه دلها رو میخوام که عاشق تو باشمتویی عاشقتر از عشق تویی شعر مجسم
توو باغ قصه از تو سحر گل کرده شبنم
توو چشمات خواب مخمل
شراب ناب شیراز هزار میخونه آواز
هزار و یک شبِ رازمیخوام تورو ببینم
نه یک بار نه صدبار
به تعداد نفسهامبرای دیدن تو
نه یک چشم نه صد چشم
همه چشمها رو میخوامتو رو باید مثه گل
نوازش کرد و بویید
با هرچی چشم تو دنیاس
فقط باید تو رو دیدتو رو باید مثل ماه
رو قله ها نگاه کرد
با هرچی لب تو دنیاست
تو رو باید صدا کردمیخوام تو رو ببینم
نه یک بار نه صد بار
به تعداد نفسهامبرای دیدن تو نه یک چشم
مطلب مشابه: تک بیت های محمد علی بهمنی با اشعار کوتاه و عاشقانه زیبا
من و تو با لب تشنه تن خسته
لب یک چشمه رسیدیم
پیش رومون آب زمزم
سوختیم اما قطره ای هم نچشیدیم
من همیشه با تو از روزای آفتابی می گفتم
بهترین ترانه رو با صدای تو می شنفتم
تک سوار تو رسیده
در بیا از کوه سپیده
کی به جز من
برات از عاشقی گفته
کی به جز من
ابی شب زخمی
همه حرفاتو شنفته
دلتو بزن به دریا
بگذر از طلوع فردا
سفر ما از غروب تا به غروبه
اولین همسفرم اهل جنوبه
من و تو با لب تشنه تن خسته
لب یک چشمه رسیدیم
پیش رومون آب زمزم
سوختیم اما قطره ای هم نچشیدیم ..
عاشقیم ما عاشق
تنهایی تلخ شبونه
عاشقیم ما عاشق
اشکای گرم عاشقونه
من و تو با لب تشنه تن خسته
لب یک چشمه رسیدیم
پیش رومون آب زمزم
سوختیم اما قطره ای هم نچشیدیم
شبم از حادثه زخمی
رنگ لاله صبح صادق
همه ی آدمای دنیا بسیجن
دشمنانه واسه فتح قلب عاشق
رنگ آفتاب هم پریده
آخرین لحظه رسیده
سهم ما همینه که جدا بمونیم
پر فریاد اما بی صدا بمونیم
اشعار اردلان سرفراز برای گوگوش
کویر
من کویرم ای خدا با حسرته یک قطره آب
یک عمره که دریا رو از دور میبینم تو سراب
بهار برام یک اسمه یک اسمه کهنه تو کتاب
حرفه من با آسمون چرا میمونه بی جواب
خدایا خدایا کویرم کویرم بگو ابر بباره میخوام جون بگیرم
اگه بارون بباره آروم آروم و نم نم رو لبه خشکه تشنه م
گیسوی سبزه جنگل تنم رو میپوشونه
پرنده رو درخت ها میسازه آشیونه
گمشده
از اون روزا که قلبا نزدیک تر از امروز بود
آواز همشهریام صمیمی و دلسوز بود
از اون روزا که رستم هنوز برام رستم بود
دستای اون گمشده اندازه دستم بود
از اون روزا که شبهاش میشد ستاره شمرد
اسم گلای باغو میشد به خاطر سپرد
از اون روزا تا امروز یه عمره که میگردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردماز اون روزا که عکسا زیر غبار نبودن
گنجشکای تو ایوون فکر فرار نبودن
از اون روزای معصوم روزای خوب بازی
روزای آبی عشق روزای بی نیازی
از اون روزا تا امروز یه عمره که میگردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردمتموم لحظه ها رو به انتظار شمردم
فقط واسه یه لحظه است که تا امروز نمردم
برای اون لحظه که تموم بشه جستجو
گم کردمو ببینم تو آینه روبرو
از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم
مطلب مشابه: شعرهای زیبا و دلنشین؛ گلچین اشعار ناب قشنگ از شاعران جدید و قدیمی
به دادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
منو دریغ یک خوب
به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی
نفس تو سینه مونده
تو این تنهایی تلخ
من و یک عالمه یاد
نشسته روبرویم
کسی که رفته بر باد
کسی ک ه عاشقانه
به عشقش پشت پا زد
برای بودن من
به خود رنگ فنا زد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه س همیشه رو سر من
کسی که وقت رفتن
دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد و
خودش ویرون شد از درد
بدادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
به دادم برس ای اشک
یه روز غروب تو کوچه ها بارون میومد
چیک چیک صدای گریه ی ناودون میومد
بارون دونه دونه از هر سو روون بود
مرغ خسته اون شب کنج آشیون بود
هنوز اون روز فراموشم نمیشه
که با دست قشنگت روی شیشه
کشیدی عکس قلبی و نوشتی
واسه امروز و فردا و همیشه
یک روز رفتی همون روز زمستون
تنها موندم نشستم زیر بارون
مثل خورشید که تو ابرا میمیره
رفتی تا باز دلم از غم بگیره
هنوز اون روز فراموشم نمیشه
که با دست قشنگت روی شیشه
کشیدی عکس قلبی و نوشتی
واسه امروز و فردا و همیشه
شب من پنجره ای بیفردا
روز من قصهی تنهاییها
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهیام، ماهی دور از دریا
پای من خسته از این رفتن بود
قصهام، قصهی دل کندن بود
دل به هر کس که سپردم دیدم
راهش افسوس، جدا از من بود
روح آواره ی من بعد از من
کولی در به در صحراهاست
می رود بی خبر از آخر راه
همچنان مثل همیشه تنهاست…
تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سپید مهربونی اومدی
تو از دشــتای دور و جاده های پر غبار
برای همصدایی همزبونی اومدی
تو از راه میرسی پر از گرد و غبار
تمومه انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غــبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قــصه ها
بگیر دست مــنو تو دستات
چه خوبه سقفمون یــکی باشه باهم
بمونم مــنتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تــووو من آزادم
تو از شــهر غریــب بی نشونی اومدی
تو با اسب سپید مهربونی اومــدی
تو از دشتای دور و جــاده های پر غبار
برای همصدایی همزبونی اومدی
تو از راه میرسی پر از گرد و غبار
تموومه انتظار میاد همرات بــهار
چه خوبه دیــدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا
میشینم میشمرم روزا و لحظه ها
تا برگردی بیای بازم اینجا
چه خوبه سقفمون یــکی باشه با هم
بمونم منتظر تابرگردی خونم
تو زندونم باتو مــن آزادم
مطلب مشابه: گلچین شعر فروغ فرخزاد (زیباترین اشعار عاشقانه شاعر معروف فروغ)
تقدیر
آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد
آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم
حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود
وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار
به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه
نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم
از گریه آینه ساختیم
آدم خیلی حقیره
بازیچهی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
فرصت همین امروزه
برای عاشق بودن
فردا میپرسیم از هم
غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز
عشق منو باور کن
فردا غریبه هستی
امروز و با من سر کن
تولد هر قصه
یک جادهی کوتاهه
اول و آخر مرگه
بودن میون راهه
اگر چه عاجزانه
تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم
شاید یک روز برگشتیم
آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
گل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
شعر اردلان سرفراز برای عارف
باغ بارون زده
من از صدای گریه ی تو
به غربت بارون رسیدم
تو چشات باغ بارون زده دیدم
چشم تو همرنگ یه باغه
تو غربت غروب پاییز
مثل من از یه درد کهنه لبریز
با تو بوی کاگل و خاک
عطر کوچه باغ نمناک
زنده میشه
با تو بوی خاک و بارون
عطر پیر یه گلابدون
زنده میشه
تو مثل شهر کوچک من
هنوز برام خاطره سازی
هنوزم قبله ی معصوم نیازی
تو مثل یاد بازی من
تو کوچه های پیرو خاکی
هنوزم برای من عزیز و پاکیچشمات ادامه ی غروبه
غروب شهر خسته ی من
تو چشات کهنه ها رو تازه کردم
تو مثل یک پل عبوری
طلوع قله های دوری
مثل گل عاشق شبنم و نوری
با تو بوی کاگل و خاک
عطر کوچه باغ نمناک
زنده میشه
با تو بوی خاک و بارون
عطر پیر یه گلابدون
زنده میشه
صدای تو صدای بازی
تو کوچه های پر غباره
لحظه ی دویدن و ترس فراره
قصه ی خوشبختی دیروز
به چشم من مثل سرابه
موندنت برای من تعبیر خوابه
قصه شهر سکوت
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصهی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو، چو گل یاس سپید
مطلب مشابه: متن در مورد قدم زدن و اشعار ناب احساسی قدم زدن با عشق
اشعار اردلان سرفراز برای معین
تمنا
ای جان من …
هر کس به تمنای کسی غرق نیاز است
هر کس به سوی قبله ی خود رو به نماز است
هر کس به زبان دل خود زمزمه ساز است
با عشق درآمیخته در راز و نیاز است
ای جان من تو جانان من تو
در مذهب عشق ایمان من تو
هیهات که کوتاه شود با رفتن جانم
این دست تمنا که به سوی تو دراز استهر کس به زبان دل خود زمزمه ساز است
با عشق درآمیخته در راز و نیاز است
دانلود آهنگ تمنا با صدای معینهر که در عشق تو گم شد از تو پیدا می شود
قطره ی ناقابل دل از تو دریا می شود
دستی که به درگاه خدا بسته پل عشق
کوتاه نبینید که این قصه دراز است
خاصیت عشق می جوشد از تو
دل رنگ آتش می پوید از تو
هر گوشه ی این خاک که دل سوخته ای هست
از دولت عشق تو در میکده باز استهر کس به تمنای کسی غرق نیاز است
هر کس به سوی قبله ی خود رو به نماز است
هر کس به زبان دل خود زمزمه ساز است
با عشق درآمیخته در راز و نیاز است
ای جان من ایمان من …
خالق
ای خالق هر قصه من این منو این تو
بر ساز دلم زخمه بزن این منو این تو
هر لحظه جدا از تو برام ماهی و سالی
با هر نفسم داد میزنم جای تو خالی
منم عاشق ناز تو کشیدن
بخاطر تو از همه بریدن تنها تو رو دیدن
منم عاشق انتظار کشیدن
صدای پا تو از کوچه شنیدن تنها تو رو دیدنتو اون ابر بلندی که دستات شفای شوره زاره
تو اون ساحل نوری که هر موج به تو سجده میاره
تو فصل سبز عشقی که هرگل بهارو از تو داره
اگه نوازش تو نباشه گل گلخونه خاره
منم عاشق ناز تو کشیدن
بخاطر تو از همه بریدن تنها تو رو دیدن
منم عاشق انتظار کشیدن
صدای پا تو از کوچه شنیدن تنها تو رو دیدنای خالق هر قصه من این منو این تو
بر ساز دلم زخمه بزن این منو این تو
هر لحظه جدا از تو برام ماهی و سالی
با هر نفسم داد میزنم جای تو خالیتو آخرین کلامی که شاعر تو هر غزل میاره
بدون تو خدا هم تو شعراش دیگه غزل نداره
بمون که شوکت عشق بمونه که قصه گوی عشقی
نگو که حرمت عشق شکسته تو آبروی عشقی
منم عاشق ناز تو کشیدن
بخاطر تو از همه بریدن تنها تو رو دیدن
منم عاشق انتظار کشیدن
صدای پا تو از کوچه شنیدن تنها تو رو دیدن
هنوز ای یار تنهایم
به دیدار تو میآیم
باز میآیم
اگر که فرصتی باشد
مجال صحبتی باشد
حرف خواهم زد
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
من از خدا گذشتهام
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
من از خدا گذشتهام
عذاب این دریدهها
مرا شکسته بیصدا
دستی بکش به زخم من
که از شفا گذشتهام
که از شفا گذشتهام
باورم کن باورم کن
من که با تو صادقم
اگه خستم، یا شکستم
هرچه هستم، عاشقم
هر چه هستم، عاشقم
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
من از خدا گذشتهام
منو بشناس و باور کن
که خسته ام، خیلی خسته ام
اما هستم
تهی ماند و نشد آلوده دستم
من به دنیا
دل نبستم
باورم کن، باورم کن
من که با تو صادقم
اگه خستم، یا شکستم
هر چه هستم، عاشقم
هر چه هستم، عاشقم
هر چه بلا کشیده ام
من از وفا کشیدم
چه از وفاداری این
اهل وفا گشتهام
من از وفا گذشتهام
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشتهام
نیرنگ
به من اونکه بدی آموخت تو بودی
تو بودی، تو بودی
منو آتیش زد و خود سوخت تو بودی
تو بودی، تو بودی
اون که با تیر به زهر آلودهی
عشق
دل و دیده به هم دوخت تو بودی
اون که با شعبده بازی به نیرنگ
لب فریاد منو دوخت تو بودی
به من اونکه بدی آموخت تو بودی
تو بودی تو بودی
منو آتیش زده و خود سوخت تو بودی
آخر این قصهی ما از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود ریا بود
دشمن ما از خود ما هر
لحظه بین ما بود
از ما بود، با ما بود
تو منو به بازی تلخی کشوندی
که ندونسته به انتها رسوندی
من به خواب تو، تو جادو شده ی خواب
دشمن ما رو سر سفره نشوندی
اون که دل به قصه ها باخت تو بودی
تو بودی، تو بودی
خنمونو روی آب ساخت تو بودی
تو بودی، تو بودی
آخر این قصهی ما، از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود، رویا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بین ما بود
تو بودی، تو بودی
اشعار اردلان سرفراز برای داریوش
قلندر
در به در همیشگی
کولی صد ساله منم
خاک تمام جاده هاست
جامه ی کهنه تنم
هزار راه رفته ام
هزار زخم خورده ام
تا تو مرا زنده کنی
هزار بار مرده امشب از سرم گذشته بود
در شب من شعله زدی
برای تطهیر تنم
صاعقه وار آمده ایقلندرم قلندرم
گمشده ی در به درم
فرو تر از خاک زمین
از آسمان فراترمقلندرانه سوختم
لب از گلایه دوختم
برهنگی خریدمو
خر قه ی تن فروختم
هوا شدی نفس شدم
تیشه زدی ریشه شدم
آب شدی عطش شدم
سنگ زدی شیشه شدم
قلندرم قلندرم
گم شده ی در به درم
فروتر از خاک زمین
از آسمان فراترمتهی زقهر و کین شدم
برهنه چون زمین شدم
مرا تو خواستی اینچنین
ببین که اینچنین شدم
سپرده ام تن به زمین
خون به رگ زمان شدم
سایه صفت در پی تو
راهی لامکان شدمهیچ شدم تا که شوم
سایه ی تو وقت سفر
مرا به خویشتن بخوان
به باغ آیینه ببرقلندرم قلندرم …
مطلب مشابه: اشعار ناب و ماندگار از شاعران ایرانی و گلچین چند شعر کوتاه
آشفته بازار
یکی با خنده آمد از پس راه
یکی با گریه ای مغموم گم شد
در این آشفته بازار هیاهو
حقیقت تلخ و نامعلوم گم شددلم تنگ است
دلم میسوزد از باغی که میسوزد
نه دیداری نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاریتمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال جه هستیم
عجب آشفته بازاری است دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیاچه رنجی از محبتها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاه آشنا در آن همه چشم
ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبکباران ساحلها ندیدند
به دوش خستگان باری است دنیامرا در موج حسرتها رها کرد
عجب یار وفاداری است دنیا
عجب آشفته بازاری است دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواری است دنیا
عجب دریای طوفانی است دنیا
عجب خواب پریشانی است دنیا
عجب یار وفاداری است دنیا
محبس خویشتن منم، از این حصار خستهام
من همه تن انا اللحقم، کجاست دار، خسته ام
در همه جای این زمین، همنفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است، از این دیار خسته ام
کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام
در انتظار معجزه، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام، هم از بهار خسته ام
به گرد خویش گشتهام، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال، ز روزگار خسته ام
دلم نمی تپد چرا، به شوق این همه صدا
من از عذاب کوه بغض، به کوله بار خسته ام
همیشه من دویده ام، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار، خسته ام
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام
قمار بی برنده ایست، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته، از این قمار خسته ام
گذشته از جاده ی ما، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار، از انتظار خسته ام
همیشه یاور است یار، ولی نه آنکه یار ماست
از آنکه یار شد مرا دیدن یار، خسته ام
عشق به شکل پرواز پرنده است
عشق خواب یه آهوی رمنده است
من زائری تشنه زیر باران
عشق چشمه آبی اما کشنده است
من میمیرم از این آب مسموم
اما اونکه مرده از عشق تا قیامت هرلحظه زنده است
من میمیرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یه پرنده است
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصهها بسپار
صدا کن اسممُ از عمق شب از نَـقب دیوار
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من بیداریم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدیشبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بودچه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصهی محقری، چه اول و چه آخریندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایهها هستیمسفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمیدیدیم و میرفتیم، هزاران سایه با ما بودسکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدیدر آن هنگامهی تردید، در آن بنبست بی امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان یاور بود
راز و نیاز عاشقانه
هر گوشهی این جهان تو را میجویم
در اوج سکوتم تو را میگویم
ای جان جهان و جانم از تو سرشار
دست از طلب تو من مگر میشویم
هر لحظه باتو بودن، یک شعر ناتمامه
خاموشی تو دریا، دریایی از کلامه
دیدار تو غزلساز، دست تو زخمهی ساز
چشم تو شهر آواز، دریچهای به پرواز
راز و نیاز عاشق، محتاج گفتگو نیست
وقت نماز عاشق، قبله که روبرو نیست
وقتی که پاسخ عشق، درگیر پیچ و تابه
بیآنکه من بپرسم دیدار تو جوابه
با دست هر نوازش صد حرف تازه داری
تصویر روشن عشق در قاب روزگاری
با تو بهانهای هست، آبی و دانهای هست
از هر کجای بنبست راهی به خانهای هست
راز و نیاز عاشق، محتاج گفتگو نیست
وقت نماز عاشق، قبله که روبرو نیست
ما بینیاز گفتن، بیگفتن و شنیدن
در حال گفت و گوییم در لحظههای دیدن
تو با دل صبورت در ماندن و عبورت
با من به گفت و گویی در غیبت حضورت
چشم من
چشم من بیا منو یاری بکن گونههام خشکیده شد کاری بکن
غیرگریه مگه کاری میشه کرد، کاری از ما نیاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه میخواد
هرچی دریا رو زمین داره خدا، با تموم ابرای آسمونا
کاش میداد همه رو به چشم من، تا چشام به حال من گریه کنن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه میخواد
قصهی گذشتههای خوب من، خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بزارم، تا قیامت اشک حصرت ببارم
دل هیشکی مثل من غم نداره، مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه، چرا چشمم اشکشو کم میاره
خورشید روشن ما رو دزدیدن، زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه، فرصت موندنمون خیلی کمه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه میخواد
سرنوشت چشاش کوره نمیبینه، زخم خنجرش می مونه تو سنه
لبه بسته سینهی غرق به خون، قصهی موندن ادم همینه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد، تا قیامت دل من گریه میخواد
اشعار اردلار سرفراز برای هایده
شانه هایت
سر بروی شانه های مهربانت میگذارم
عقده ی دل میگشاید گریه ی بی اختیارمسر به روی شانه های مهربانت میگزارم
عقده ی دل می گشاید گریه ی بی اختیارماز غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارمشانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
خالی از خود خواهی من برتر از آلایش تن
من تو را بالا تر از تن برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارمعشق صدها چهره دارد عشق تو آئینه دارد
عشق را در چهره ی آئینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم من را قصه ها و گفتوگوهاست
من تو را در جذبه ی محراب دیدن دوست دارم
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بیتو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارمدر هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم
بغض سرگردان ابرم قله ی آرامشم تو
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
دوست دارم
وقتی میای صدای پات
از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور
که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه
لحظه ی دیدن میرسه
هر چی که جاده س رو زمین
به سینه ی من میرسه، آه
ای که تویی همه کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
وقتی تو نیستی قلبمو
واسه کی تکرار بکنم
گل های خواب آلوده رو
واسه کی بیدار بکنم
واسه کبوترای عشق
دست کی دونه بپاشیم
مگه تن من می تونه
بدون تو زنده باشه
ای که تویی همه کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
عزیز ترین سوغاتیه
غبار پیراهن تو
عمر دوبارهی منه
دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم
نه از سر هوس میخوام
عمر دوبارهی منی
تو رو واسه نفس میخوام
ای که تویی همه کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
وقتی میای صدای پات
از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور
که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه
لحظه ی دیدن میرسه
هر چی که جاده س رو زمین
به سینه ی من میرسه، آه
ای که تویی همه کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی میخوام میرسم
شعر اردلان سرفراز برای ستار
گرفتار
در این دنیای عاشق کش به جرم تن گرفتارم
من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
به من رندانه خندیدند
مرا هرگز نفهمیدندگرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
من از دودمان عاشقان تنها بجا ماندم
دلم در آرزوی پوچ تن بین شما مانده
به من آموخت این فریادهای تلخ بی پاسخ
که حرفی که در پی آنم
فقط در قصه ها مانده
من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
به من رندانه خندیدند
مرا هرگز نفهمیدنددانلود آهنگ گرفتار به دست من از ستار
گرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
در این دنیای عاشق کش
به جرم تن گرفتارمکنون بگذار که با تنهای خود همنشین باشیم
رها از قید این الودگیها زمین باشیم
به جرم عاشقی رویایی ام خوانند باکم نیست
به ذات خود خیانت کرده ام گر غیر از این باشددانلود آهنگ گرفتار به دست من از ستار
من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
به من رندانه خندیدند
مرا هرگز نفهمیدند
گرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
گرفتارم گرفتارم
دلتنگی
تو نیستی و صدای تو هوای خوب این خونه است
صدای پای عطر گل صدای عشق دیوونه است
تو از من دور و من دلتنگ تو آبادی و من ویرون
همیشه قصه این بوده یکی خندون یکی گریونهمیشه قصه این بوده تویه یک لحظه تویه یک دیدار
یه زخم از زهر یک لبخند تمامه عمر فقط یکبار
پس از اون زخم پروردن پس از اون عادت و تکرار
ولی نصف یه روح اینور یه نیمه اون وره دیوار
خودت نیستی صدات مونده صدات چشامو گریونده
دلم روی زمین مونده فقط از تو همین موندهنفسهای عزیز من صدای پای شب بو هاست
صدای بادو بوی نخل هوای شرجی دریاست
سکوت این جا صدای تو هوا اینجا هوای تو
پر از تکرار این حرفم دلم تنگ برای توهمیشه قصه این بوده یا مرگ قصه یا آدم
ته دریاچه های عشق می جوشند چشمه های غم
همیشه عشق یعنی ابر غروبو غربت بارون
تو در من جوشش شعری صدای اون لب بی روح
خودت نیستی صدات مونده صدات چشمامو گریونده
دلم روی زمین مونده فقط از تو همین مونده
صدای بارون
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم زار نمناک
بوی سبزه زار خیس
بوی خیس تن خاک
جاده های مهربونی
رگای آبی دستات
غم بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس
دست تو بازار خوبی
اشک تو بارون روی
مرمر دیوار خوبی
ای گل آلوده گل من
ای تن آلودهی دل پاک
دل تو قبله ی این دل
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم
زار نمناک
بوی شوره زار خیس
بوی خیس تن خاک
یاد بارون و تن تو
یاد بارون و تن خاک
بوی گل تو شوره زار
بوی خیس تن خاک
همیشه صدای بارون
صدای پای تو بوده
همدم تنهایی هام
قصه های تو بوده
وقتی که بارون می باره
تو رو یاد
من می آره
یاد گلبرگ های خیس
روی خاک شوره زار
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده تن پاک
دل تو قبله ی این دل
تو تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک