شعر در مورد قدم زدن + مجموعه اشعار با موضوع قدم زدن (تک بیتی، دو بیتی، رباعیات و شعر نو)

مجموعه شعر و اشعار زیبا با موضوع قدم زدن به صورت تک بیتی، دو بیتی، رباعیات، شعر نو و غزل را در این بخش روزانه آماده کرده ایم و امیدواریم که این مطلب مورد توجه شما عزیزان قرار بگیرد.

ترانه و شعر با موضوع قدم زدن

بارون داره هدر می‌شه بیا با من قدم بزن

دلم داره پر می‌زنه واسه تو و قدم زدن

وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ می‌شه باز

نمی‌دونی تو این هوا چشات چه خوش رنگ می‌شه باز

دلم هواتو داره بارون هواتو داره رنگ چشاتو داره

قدم زدن تو بارون باتو چه حالی داره…

ترانه سرا: فرید احمدی

***

شعر نو با موضوع قدم زدن

با من قدم بزن با هر دردی که همراته

محکم به اندازه لبخندی که فریادِ آروم زیر خاکستر

با من قدم بزن امشب، با هر چی که توو دستاته

هر کفشی که توو پاته

با من قدم بزن من هوایِ تو رو نفس می‌کشم

دست بیار به سمتم از کلِ دنیا دست می‌کشم

دلیل بیداری توی شب‌هایِ منن روزای تو

حرفه‌ای‌ترین قاب بسته روی لب‌های منن گوشای تو

با من قدم بزن رفتن تقدیر پاهاته

سکون مرگ انسان بودنه، حرکت دلیلِ آغازه

یا آیینه رو بشکن، یا فکرارو ازش بکن

با احساس و قدم امشب با من قدم بزن، امشب باش…

***

اشعار زیبا با موضوع قدم زدن زیر باران

با من قدم بزن، حالا که با منی

حالا که بغضی‌ام، حالا که سهممی

با من قدم بزن، می‌لرزه دست و پام

بی تو کجا برم؟ بی تو کجا بیام؟

دست منو بگیر، کنار من بشین

من عاشق توام، حال منو ببین

از دلهره نگو… از خستگی پرم

بی تو می‌شینم و روزا رو می‌شمُرم

هرجا بری میام، دلگرم و بی قرار

بی من سفر نرو، تنهام دیگه نذار

تو با منی هنوز، عطر تو با منه

فردا داره به ما، لبخند می‌زنه

بی تو برای من، فردا پر از غمه

بی تو هوا پَسه، دنیا جهنمه

دست منو بگیر، تو اوج اضطراب

بازم منو ببر با بوسه‌ای به خواب

با من قدم بزن، تو این پیاده رو

من عاشقت شدم، از پیش من نرو

ترانه سرا: نیلوفر امجدی

***

این ابرهای سرخ، این کوچه‌های سرد

این جاده‌ سپید، این بادِ دوره‌گرد

اینها بهانه‌اند تا با تو سر کنم

تا جز تو از جهان صرف‌نظر کنم

مجنون اگر شکست، لیلی بهانه بود

دنیا از اولش دیوانه‌خانه بود

با من قدم بزن، تنهاتر از همه

اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه

با من قدم بزن، چله‌نشینِ عشق

فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق

ته لهجه‌ ملس در کاسه‌ دهن

اِی لَخته‌ انار بر زخمِ پیرهن

با من قدم بزن در برفِ در مسیر

اِی بغضِ ناگزیر این‌بار گُر بگیر

من راهیِ تواَم، با من قدم بزن

همراهِ من بیا تا شهرِ ما شدن

جاده بهانه است، مقصود چشمِ توست

من راهیِ تواَم اِی مقصدِ درست

در برف، چای داغ دنیای ما دوتاست

فنجانِ چایِ بعد، آغازِ ماجراست

این مرد را که باز در تلخیِ غم است

مهمان به قند کن، چایت اگر دَم است

علیرضا آذر

***

ghadam 1 1

شعر کوتاه زیبا و احساسی در مورد قدم زدن

با تو قدم زدن را

دوست دارم

به جای خانه

برایت

جاده خواهم ساخت…

احسان پرسا

***

دو عدد پا و

کمی شهر و

قدم‌های خیال

تا خود صبح به دنبال توام

کاش خیابان باشد

علی یزدانی

***

شعر کوتاه در مورد قدم زدن

بیا هم را دوست داشته باشیم

هنوز خیابان‌های زیادی هست

که باید باهم قدم بزنیم و

شعرهای زیادی مانده که نخوانده‌ایم…

فاطمه صابری نیا

***

هم لهجه گام‌های تو

توی شهر قدم می‌زنم

نیستی وُ

تنها پیاده‌رو‌ها

غُربتم را می‌فهمند

زانیار برور

***

هرچه قدم‌هایم را می‌شمارم

به آخر نمی‌رسم

چه بی انتهاست

شب چشم‌هات!

رضا کاظمی

***

دست‌های هم را گرفته بودیم

تو در شب قدم می‌زدی،

من در تاریکی

گروس عبدالملکیان

***

گاهی وقت‌ها

دلت می‌خواهد یکی را صدا کنی

بگویی سلام

می‌آیی قدم بزنیم؟!

افشین صالحی

***

چه بگویم

بی خودی جدی گرفته‌ایم

عاشقانه‌های دنیا را

این روزها حتی دلی تنگ هم نمی‌شود

باید خودم را ببرم کمی قدم بزند

امیر وجود

***

قدم‌هایت را آهسته بردار

انتهای کوچه بن بست است

هر طرف بروی

مسیرت به من منتهی می‌شود

ثمین پورآذر

***

ای حس و حال نو

با من قدم بزن

در ذهن کوچکم

این کهنه‌های تازه نما را

به هم بزن

سید علی میر افضلی

***

ghadam 2

شعر نو با موضوع قدم زدن

چه شب‌های درازی

اشک در‌ هاون اندوه کوبیدم!

نخوابیدنم را

به پایِ قدم‌های نیامده‌ات بگذار

و خط عمیق پیشانی‌ام را

به حساب سرنوشت

دروغ نیست!

زن‌ها همیشه

در ساعت عاشق شدن‌شان مرده‌اند

روشنک آرامش

***

جمعه‌ها باید کسی را داشته باشی

تا دستانش را در دستانت بگذاری

و تمام شهر را قدم بزنی

کسی که در کنارش

زمان و مکان را از یاد ببری…

حاتمه ابراهیم زاده

***

چشم در راه کسی هستم

کوله‌بارش بر دوش

آفتابش در دست

خنده بر لب، گل به دامن، پیروز

کوله‌بارش سرشار از عشق، امید

آفتابش نوروز

با سلامش، شادی

در کلامش، لبخند

از نفس‌هایش گُل می‌بارد

با قدم‌هایش گُل می‌کارد

مهربان، زیبا، دوست

روح هستی با اوست

قصه ساده‌ست، معما مشمار

چشم در راه بهارم آری

چشم در راهِ بهار

فریدون مشیری

***

دست‌هایت را بی‌بهانه به من بسپار

روی یک ریل با من هم‌قدم شو

تو آن سو من این سو

می‌خواهم عاشقانه تا انتهای ریل با تو باشم

می‌دانم یک ریل همیشه یک خط موازیست

می‌دانم تقاطع ندارد

می‌دانم جفت شدنی در کار نیست

من فقط به این دلخوشم

که قراراست به موازات تو قدم بردارم

***

نیامدنش را باور نمی‌کنم

غیرممکن است

او نیامده باشد

حتماً، حالا

زیر باران مانده است

و ناامید و خسته

در خیابان‌ها قدم می‌زند

من به باز بودن درها مشکوکم

رسول یونان

***

باید کتاب را بست

باید بلند شد

در امتداد وقت قدم زد

گل را نگاه کرد

ابهام را شنید

باید دوید تا ته بودن

باید به بوی خاک فنا رفت

باید به ملتقای درخت و خدا رسید…

سهراب سپهری

***

گهواره تکرار را ترک گفتم

در سرزمینی بی پرنده و بی بهار

نخستین سفرم باز آمدن بود از چشم‌اندازهای امیدفرسای ماسه و خار

بی آنکه با نخستین قدم‌های نا آزموده نوپایی خویش

به راهی دور رفته باشم

نخستین سفرم

باز آمدن بود…

احمد شاملو

***

ghadam 1

تک بیتی های زیبا در مورد قدم زدن

یک قدم بردار و از طوفان آذر پس بگیر

برگ‌هایی را که از شلاق باران‌ها ترند

***

که بگویم چقدر می‌خواهم در کنارت کمی قدم بزنم

که اگر نیستی چه بهتر که همه شهر را به هم بزنم

پانته‌آ صفایی

***

تو هوا نباشه عطر تو قدم نمی‌زنم

تو شدی دلیل زندگیم و زنده بودنم

عاطفه حبیبی

***

تا اطلاع ثانوی از عشق دم بزن

لطفاً بدون فاصله با من قدم بزن!

الهام مردانی

***

پایم نمی‌کشد که بیایم قدم قدم

این راهِ منتهی به شب و گریه تا کجاست؟!

امید روزبه

***

با قدم‌هایِ سست و اجباری، با سکوتی به وسعتِ غم‌هام

از مسیر تو را ندیدن‌ها، از همان قهوه‌خانه می‌گذرم

صنم نافع

***

تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست

وگرنه فاصله ما هنوز یک قدم است

***

باز با خوف و رجا سوی تو می‌آیم من

دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم

فاضل نظری

***

قدم‌های مرا باران به سمت خانه‌تان آورد

به دستم شاخه یاسی به رنگ دوستت دارم

جلیل صفربیگی

***

هر قدم دورتر شدی از من، ده قدم دورتر شدم از او

علت شک سجده‌هایم را، «مُهر رکعت‌شمار» می‌فهمد

امید صباغ نو

***

بی هیچکس بیا که تو و من شویم و بس

بی من کنار سایه خود هم قدم نزن

مهدی فرجی

***

ز چشم سایه، خدا را، قدم دریغ مدار

که خاک راه تو را عین توتیا دانست

هوشنگ ابتهاج

***

آمد بهار و عید گذشت و نخواستی

یک‌دم قدم به چشم گهرزا گذاریم

سیمین بهبهانی

***

فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا؟

در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم

کاظم بهمنی

***

امشب اما دو قدم آمده‌ای سمت دلم

تا که من دور شوم صد قدم از تنهایی

محمدرضا طاهری

***

سخت زانوی من از بار غمت سست شده است

می‌شوم بی‌تو قدم پشت قدم رسواتر

حسین دهلوی

***

ای که همزاد سرابی، شک به عقلم کرده‌اند

از زمانی که به سمت تو قدم برداشتم

جواد منفرد

***

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

**

شبی بخواب دیدمت… میانِ تنگِ کوچه‌ها

قدم‌زنان قدم‌زنان تو را به خانه می‌برم

حسین منزوی

***

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی

فصیح الزمان شیرازی

***

ای نفس صبحدم، گر نهی آنجا قدم

خسته دلم را بجو در شکن موی دوست

امیرخسرو دهلوی

***

ای که پای رفتنت کندست و راه وصل تند

بازگشتن هم نشاید تا قدم داری بپوی

سعدی

***

قدم بر نردبانی نه دو چشم اندر عیانی نه

بدن را در زیانی نه که تا جان را بیفزایی

مولانا

***

دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این ره نباشد کار بی اجر

حافظ

***

در حقیقت گر قدم خواهی زدن

محو گردی تا که دم خواهی زدن

عطار

***

وحشی ز حرم در قدم دوست قدم نه

حاجی تو برو خشت و گل خانه نگه دار

وحشی بافقی

***

رباعی و دو بیتی های زیبا با موضوع قدم زدن

فکر کن! در شلوغی تهران

عصر پاییز… در به در باشی

شهر را با خودت قدم بزنی

غرقِ رؤیای یک نفر باشی

پویا جمشیدی

***

مرا در انتظاری جاودان کاشت

قدم سمت جهانی تازه برداشت

دلم آیینه دلبستگی بود

محل ِسنگ بر آیینه نگذاشت

احسان افشاری

***

قدم می‌زد غمت در ریشه‌هایم

زدی سنگ و شکستی شیشه‌هایم

تو و دلگرمی آغوش خسرو

من و کوه و صدای تیشه‌هایم

سلیمان رحمت

***

درست مثل من از عشقِ خود پشیمان بود

زنی که پشت بهار دلش زمستان بود

زنی که شعر برایش کم است و می‌باید

برای لمس قدم‌های او خیابان بود

امید صباغ نو

***

زین پیش اگر دم از جنون می‌زده‌ام

وانگه قدم از چرا و چون می‌زده‌ام

عمری بزدم این در و چون بگشادند

دیدم ز درون در برون می‌زده‌ام

**

ای دوست به دوستی قرینیم تو را

هرجا که قدم نهی زمینیم تو را

در مذهب عاشقی روا کی باشد

عالم تو ببینیم و نه بینیم تو را

مولانا

***

شعر سنتی با موضوع قدم زدن

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو

باشد که خستگی بشود شرمسار تو

در دفتر همیشه من ثبت می‌شود

این لحظه‌ها عزیزترین یادگار تو

تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من

می‌خواستم که گم بشوم در حصار تو

احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند

همچون شهاب سوخته‌ای از مدار تو

آن کوپه تهی منم آری که مانده‌ام

خالی‌تر از همیشه و در انتظار تو

این سوت آخر است و غریبانه می‌رود

تنهاترین مسافر تو از دیار تو

هر چند مثل اینه هر لحظه فاش‌تر

هشدار می‌دهد به خزانم بهار تو

اما در این زمانه عسرت مس مرا

ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو

از هر طرف نرفته به بن‌بست می‌رسیم

نفرین به روزگار من و روزگار تو

محمدعلی بهمنی

***

ای کاش می‌شد با تو ساعت‌ها قدم زد

از راه آهن تا شمیران زیر باران…

باور کن از تو دست شستن کار من نیست

عشق تو می‌گردد دو چندان زیر باران

وقتی دعا در زیر باران مستجاب است

دیگر چه کاری بهتر از آن زیر باران

کاظم بهمنی

***

گفت: ترکم می‌کند! در زیر باران دور شد

یک قدم برداشت اما یک خیابان دور شد

گریه می‌کردم که شاید رد شود آرام‌تر

رو که برگرداند، خندید و شتابان دور شد

تا قدم برداشتم فهمیدم این بیهوده است

مثل تعقیب سرابی در بیابان، دور شد

هر کجا رفتم همان تصویر در ذهنم نشست

هر کجا رفتم، خیابان، پارک، ایوان… دور شد

در توهم‌های بعد از رفتنش، پنداشتم :

او قدم برداشت، اما این خیابان دور شد

قصه تلخ مرا مسعود خان خواهد نوشت :

باز داش آکل تلف شد، باز مرجان دور شد !

پیام آقایی

***

ای دهان تو خود دهانه دوزخی

وی جهان تو بر مثال برزخی

نور باقی پهلوی دنیای دون

شیر صافی پهلوی جوهای خون

چون درو گامی زنی بی احتیاط

شیر تو خون می‌شودر از اختلاط

یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس

شد فراق صدر جنت طوق نفس…

مولانا

***

مرا در وادی حیرت چرا دارید سرگردان

مرا یک تن ز چندین خلق گو یک‌بار بنمایید

شما عمری درین وادی به تک رفتید روز و شب

ز گرد کوی او آخر مرا آثار بنمایید

چه گویم جمله را در پیش راهی بس خطرناک است

دلی از هیبت این راه بی‌تیمار بنمایید

چنین بی آلت و بی دل قدم نتوان زدن در ره

اگر مردان این راهید دست‌افزار بنمایید

به رنج آید چنان گنجی به دست و خود که یابد آن

وگر هستید از یابندگان دیار بنمایید

درین ره با دلی پر خون به صد حیرت فروماندم

درین اندیشه یک سرگشته چون عطار بنمایید

عطار نیشابوری

مطالب مشابه را ببینید!

متن تبریک روز معماری در 3 اردیبهشت [ جملات کوتاه تبریک روز معماری ] متن تبریک روز کارآفرین سوم اردیبهشت { جملات تبریک و سخن کارآفرینان بزرگ } شعر سفر + اشعار زیبا در مورد سفر کردن با شعرهای کوتاه و بلند زیبا دلنوشته های زیبای پر احساس + جملات دلی عاشقانه و احساسی برای عشق اشعار یاد خدا + مجموعه شعر یاد خداوند بزرگ و پرودگار جهان از شاعران مختلف اشعار غمگین + شعر کوتاه و بلند از شاعران برجسته در مورد جدایی و عشق متن و جملات محبت کردن + جمله های کوتاه در مورد مهر و محبت و بخشیدن متن عاشقانه سنگین + جملات فاز سنگین تیکه دار و عاشقانه جدید سخنان مارلون براندو + سخنان آموزنده از اسطوره بازیگری متن عاشقانه زیبا برای اولین دیدار آشنایی + عکس نوشته رمانتیک